راجع به ”جهاني شدن“ در سالهاي گذشته بسيار نوشته شده است. قصد من اين نيست تا نوشته ديگري به اين نوشتهها اضافه كنم، بلكه ميخواهم درك خود از اين موضوع را در اختيار تاريخ كاپيتاليسم قرار دهم.
جهاني شدن نه يك وضعيت است و نه يك پديده- پروسهاي است كه از مدتزماني طولاني در جريان بوده است- در حقيقت از زماني كه كاپيتاليسم به عنوان يك شكل اجتماعي زنده حدود چهارصد يا پانصد سال پيش قدم به عرصه جهاني نهاد. (تعيين دقيق تولد كاپيتاليسم مسئله جالبي است البته نه در اين جا) در مقابل، فهميدن اين مطلب كه كاپيتاليسم هم در درون سيستم خود و هم در بيرون از اين سيستم، ذاتا گسترشطلب است، با اهميت و مهم ميباشد. اين سيستم زماني كه ريشه بگيرد، رشد كرده و گسترش مييابد. تحليل كلاسيك اين حركت دوجانبه همان ” كاپيتال “ ماركس ميباشد.
اما ماركس هيچگاه چنين سئوالي را پيش روي خود نگذاشت كه اگر كاپيتاليسم تمامي جهان را در برگيرد، آيا ميتواند بدون وجود هرگونه محيط غيركاپيتاليستي براي گسترش خويش، به حيات خود ادامه دهد؟ دليل اين كار هم طبيعي بود، زيرا كه او انتظار داشت كه كاپيتاليسم قبل از آن كه بتواند به مرزهاي جغرافيايي خود برسد، سرنگون گرديده و جايش را به سيستم ديگري بدهد. او چنين سئوالي را طرح نكرد و به همين خاطر هم به دنبال جوابي نگشت كه آيا كاپيتاليسم كاملا جهاني شده در موقعيتي هم خواهد بود كه بتواند به حيات خود ادامه دهد، تا چه رسد به اين كه بر پايه گسترش درونياش بيشتر رشد كند.
پاسخ به اين پرسش براي اخلاف او باقي ماند تا با اين مسئله و مسائلي از اين گونه دست و پنجه نرم كنند. جالبترين تلاش در اين رابطه متعلق به روزا لوكزامبورگ در كتابش به نام ” انباشت سرمايه“ ميباشد كه به سال 1912 منتشر گرديد. او اين تئوري را اينگونه فرموله نمود: كاپيتاليسم از اولين روزهاي حضورش – تنها بدين خاطر زنده و متحرك بود و فقط بدين سبب ميتوانست به حياتش ادامه دهد كه محيطي غيركاپيتاليستي در پيرامونش براي بسط و گسترشاش وجود داشت. و نتيجهاي كه لوكزامبورگ گرفت اين گونه بود: پيوستن اين محيط، به آخرين بحران خواهد انجاميد كه رهايي يافتن از آن براي كاپيتاليسم امكانناپذير است. در مقابل او، تمركز لنين بر روي كاپيتاليسم نه به عنوان يك كل، بلكه به عنوان مجموعهاي از جوامعي بود كه در آنها قويترها در ميان خود براي كنترل ضعيفترها و همچنين مناطق باقيمانده غيركاپيتاليستي، رقابت ميكنند. اين مسئله در واقع هسته اصلي كتاب او ”امپرياليسم به عنوان آخرين مرحله سرمايهداري“ است كه او در خلال جنگ جهاني اول به رشته تحرير درآورد و حاوي مقدار قابل توجهاي دلايل تجربه شده ميباشد. گرايش نبرد بين قدرتهاي امپرياليستي در مجموع به سمت تضعيف سيستم كاپيتاليستي بود و راه را براي انقلاب از پايين هموار مينمود، به خصوص براي انقلاب روسيه به خاطر ضعف ممتدش تهديدي براي كاپيتاليسم به حساب ميآمد. به هر حال اين سيستم توانست بر ضعف خود غالب شده و به زودي پس از جنگ، قدرتهاي امپرياليستي مبارزه جنايتكارانهشان را كه حالا به خاطر وجود يك نيروي بزرگتر غيركاپيتاليستي پيچيده شده بود، ادامه دادند. اين مبارزه جديد با جنگ جهاني دوم، يك سري انقلابات جديد به خصوص انقلاب چين، صعود آمريكا به عنوان ابر قدرت و تقسيم جهان به دو بخش: بخش سرمايهداري به رهبري آمريكا و بخش غيرسرمايهداري كه هسته اصلي آن را شوروي و جمهوري خلق چين تشكيل ميدادند، همراه شد. نزاع بعدي مابين اين دو بخش (كه به جنگ سرد معروف بوده و بر اساس تصور عمومي بين دو گروه از كشورها صورت ميگرفت)، در واقع خيلي پيچيدهتر بود و جنگهاي بزرگ گرم جنگهاي چريكي، انقلابات به انضمام ضد انقلابها موفق را شامل ميشد.
جنگ سرد كه تقريبا تمامي نيمه دوم قرن بيستم را دربرگرفت، با پيروزي و استقرار مجدد كاپيتاليسم در مقياس واقعا جهاني به اتمام رسيد. اما اين سرانجام را نميتوان نتيجه يك پروسه هموار بسط و گسترش سرمايه در اين و يا آن طرف موانع سنتياش دانست. اشكال گوناگون اعمال زور رُل مهمي بازي ميكردند و مناطق وسيعي در سرزمينهاي غيرسرمايهداري سابق وجود داشتند كه هيچگونه تضميني براي يك راه ”طبيعي“ بسط و رشد در آنجا وجود نداشته است، اما سرمايهداري در اين مناطق عمدتا وارد شده و قانوني اعلام گرديد. علاوه بر آن تغيير و تحولاتي در سرمايهداري در خلال پروسه بلوغش در مناطق سنتياش (آمريكا، اتحاديه اروپا، ژاپن و مستعمرات سابق) رخ داده كه باعث طرح سئوالات مهمي در رابطه با اهميت بسط و گسترش پيوسته كاپيتاليسم، در دوره پس از جنگ سرد گرديدند.
من در اينجا سه راستاي بسيار مهم و اساسي تاريخ جديد كاپيتاليسم، دورهاي كه با ركود 75- 1974 آغاز گرديد را در نظر دارم: 1) آهسته شدن رشد عمومي، 2) بسط يافتن جهاني شركتهاي انحصاري و فراملي و 3) آن چيزي را كه ميتوان از آن به عنوان هر چه بيشتر شدن فاصله بين انباشت سرمايه مالي و سرمايه رئال نام برد.
اين دوره، طبيعتا دوره تسريع جهاني شدن بود كه محرك آن هم ارتباطات و وسايل حمل و نقل بهتر بودند. اما سه راستاي مورد بحث نه از طريق جهاني شدن به وجود آمدهاند و نه متاثر از آن هستند، هر سه راستا بيشتر ميتوانند به تغييرات داخلي پروسه انباشت سرمايه رجعت داده شوند كه آغازشان حدودا به حركتها متمركز و مركزي صد سال پيش برميگردد و ويژگي اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 و گذار از كاپيتاليسم اوليه (رقابت به كاپيتاليسم ثانويه (انحصار) را نشان ميدهد. با وقفهاي كه جنگ جهاني اول و اثرات آن به وجود آورند، تاثير اين گذار با تمامي نيرو در بحران جهاني اقتصاد در سالهاي 1930 توسعه يافت. از اين تاثير بهبودي حاصل نيامد و اين نشانه بارز آغاز يك دوره فوقالعاده ركود و بحران بود. با اين همه جنگ جهاني ديگري موجب نجات گشت. از اين جنگ و از يك سري اثرات باقيمانده جنگ سرد، چيزي سربرآورد كه به نام عصر طلايي (70-1950) سرمايهداري معروف شده است. اين دوره با ركود 75- 1974 به پايان رسيد و جاي خود را به تشديد و تقويت راستاهايي داد كه به آغاز سده حاضر برميگردند. رشد آهسته، انحصاري شدن بيشتر و تقويت انباشت سرمايه مالي به ضرر سرمايه رئال.
اين سه راستا به صورت پيچيدهاي به يكديگر گره خوردهاند. انحصاري شدن، نتايج متضادي به همراه داشت: از يك طرف باعث رشد سود شد و از طرف ديگر تقاضاي افزايش سرمايهگذاري رئال دربازارهايي كه در آن كنترل رو به افزايش وجود دارد را پايين آورد. يعني سود بيشتر همراه با سرمايهگذاري پرسود كمتر، نسخهاي كه با آن انباشت سرمايه كندتر و نتيجتا رشد اقتصادي كه نيروي محركهاش انباشت سرمايه ميباشد نيز كندتر ميشود.
آن چه در پيش روست، توضيح همان روندي است كه در خلال سالهاي 1920 اتفاق افتاد، دههاي كه ويژگي آن رشد پايدار ظرفيتهاي توليد بلااستفاده در بخشهاي اقتصادي بود و در از هم پاشيدگي 33- 1929 به اوج خود رسيد. در همين دوره تمايل در حال رشد بود تا سودهايي را كه نميتوانند محل سرمايهگذاري پرسودي در عرصه سرمايه رئال پيدا كنند، به بخش مالي و بيشتر به عرصه تجاري سرازير گرداند. به همين جهت ترقي خارقالعاده بازار سهام و بحران بورس در اواخر سالهاي دهه بيست پديدار گرديد كه همان پروسه دوگانه كاهش سرمايهگذاريهاي رئال و انباشت در حال رونق سرمايه مالي در ”عصر طلايي“ دهه بعد از جنگ جهاني جهاني اول بود و با تشديد روزافزون تا امروز ادامه يافت. طبيعي است كه هر دو شكل سرمايهگذاري رئال و مالي در ارتباط با يكديگرند اما نه به صورت ساده و معمولا غلطي كه نظريه غالب علوم اقتصاد عنوان ميكند. بدون ترديد همه اينها بر زمينه ادامه جهاني شدني صورت ميگيرد كه به اشكال حركت پروسههاي گونهگون مهر خود را ميزند. اما جهاني شدن ”در حقيقت“ نيروي محرك نيست. او همان چيزي باقي ميماند كه در خلال تمامي دورهاي كه ما آن را به عنوان تاريخ مدرن ميشناسيم بوده است: پروسه هميشه تهاجمي و اغلب انفجاري انباشت سرمايه.
كتابهاي پل سوئيزي به زبان فارسي:
1- سوسياليسم يا سرمايهداري دولتي پل سوئيزي – شارل بتلهايم، مترجم ح. آزاده
2- نظريه تكامل سرمايهداري، مترجم حيدر ماسالي
3- نقدي بر پارهاي از نظريههاي رايج در سرمايهداري غرب، پل سوئيزي و ادوارد باتالو، مترجمان: فرهاد نعماني و منوچهر سناجيان
4- سرمايهداري انحصاري پل سوئيزي و پل باران مترجم مهدي قراچه داغي
5- درباره فاشيسم پل سوئيزي مترجم ج. فرزانه
6- شركتهاي چند مليتي پل سوئيزي مترجم سهراب بهداد
7- تورم، دلار و طلا پل سوئيزي و هري مگداف مترجم سهراب بهداد
8- آينده سرمايهداري پل سوئيزي مترجم احمد كريمي
9- پايان رونق پل سوئيزي و هري مگداف مترجم سهراب بهداد