مارکس زمانی گفته بود: سرشت سرمایه داری در بحرانها خود را پدیدار میسازد، آن گاه میتوان برخی چیزهای پنهان را آشکارا ملاحظه کرد- بدین سان معلوم میشود کل نظام، پیرامون سود میچرخد نه نیازهای انسانی. حالا، ما هر روزه شاهد فرآورده های سرمایه داری هستیم. آگهیهای بنجل و پر سروصدا، تخریب کره ی زمین، گرسنگی کودکان در کنار حقوقهای گزافِ ورزشکاران حرفهای، استبداد در محل کار و رفتار با انسانها صرفا به مثابهی اشیای زاید، همزیستی منابع استفاده نشده، افراد بیکار و افرادی با نیازهای کاذب- در دنیای سرمایهداری این مسایل تصادفی نیستند. مارکس میگوید در جایی که کارگران به خاطر سود سرمایه دار زنده اند [روال این امور] نمیتواند غیر از این باشد- اینها با شرایطی دیگر در تقابل اند که در آن دستاوردهای کار اجتماعی در خدمت ارضای نیازها و تکامل خود شان قرار دارد.
در قرن بیستم آلترناتیوی در برابر سرمایه داری ظهور کرد. این آلترناتیو، مناسبات تولیدی دیگری را به کار گرفت، جامعهای که با انگیزهی سود حرکت نمیکرد. هر چند شرایطی را هم فراهم نمیکرد برای حاکمیت نیازهای کارگران برای خودتکاملیشان. علاوه بر این مشخصه آلترناتیو جدید، استفادهی دولت برای رشد هر چه سریعتر نیروهای مولده بود. البته عنصری به این آلترناتیو شکل میداد: اعتقاد به ضرورت سبقت جستن از سرمایه داری برای اجتناب از شکست در رقابت نظامی.(استالین در 1931 گفت ما باید این حفره را در طول ده سال پر کنیم وگرنه شکست خواهیم خورد). اما با چند استثنا، بین [متفکران] این مفهوم عمومی رایج بود که کل تاریخ به توسعه ی نیروهای مولده وابسته است. (که در عمل به معنای ابزارهای تولید است)، [بگذارید] اتاق کوچک خود را رها کنیم و به دنبال کشف معنای آن روابط اجتماعی بر آیم که مردم در آن زندگی میکنند.
بحثهای دامنه داری پیرامون آلترناتیو در قرن بیستم در گرفته بود: سوسیالیسم، سوسیالیسم دولتی، سرمایهداری دولتی، دولتگرایی، سانترالیسم بوروکراتیک، دولت بوروکراتیک و منحط کارگری یا- پیشنهاد من شیوهی تولید پیشگام؟ این جا البته فرصت آن نیست که بین این آلترناتیوها یکی را انتخاب کنیم (که به معنای انتخاب میان مسیرهای گوناگونی است که نتایج متفاوت به بار میآورد). به سادگی میتوان گفت آن چه در قرن بیستم ظهور کرد مشخصا آن مفهوم از سوسیالیسم نبود که مارکس در ذهن داشت.
البته ما باید تصدیق کنیم که نتایج قرن اخیر خطاآمیز بودند و هستند. اما نه بدین طریق که با “حمایت انتقادی” از این کوششهای خطاآمیز برتری عقل انتزاعیمان را ثابت کنیم (که در غالب موارد با “حمایت انتقادی” از مبارزه فئودالیسم علیه بردهداری مناسبت دارد) بلکه از جهت آموزش و پیشبرد مبارزه برای ساختن دنیای بهتر.
عنوان این کتاب از شعار حزب کمونیست افریقای جنوبی اخذ شده است:” سوسیالیسم آینده است، حالا آن را بنا کنیم”. صرف نظر از عملکرد حزب کمونیست افریقای جنوبی، من همیشه احساس کردهام که این شعار معنای عمیقی در بر دارد. دقیقا به خاطر این که، این شعار همزمان نیاز به یک بینش راهنما را به رسمیت میشناسد و نشان میدهد که به کجا میخواهیم برویم. و نیز تاکید دارد به فعالیت، نیاز به مبارزه برای اهدافمان از همین حالا. این ترکیبِ بینش و مبارزه، امری اساسی است. در مبارزه برای تحقق این بینش از جامعه جدید، ما نه تنها جامعه قدیم را تغییر میدهیم بلکه خودمان را هم دگرگون میسازیم؛ و همان طور که مارکس تفسیر کرده است خود را پرورش میدهیم تا جامعه جدیدی بیآفرینیم.
اگرچه این مقالات از منابع مختلفی اخذ شده اند بیشتر آنها به ونزوئلا مربوط اند. کشوری که در زمان نگارش این مقالات، امید بسیاری به آلترناتیو واقعی علیه سرمایه داری را برانگیخته است. به عنوان نمونه فصل “ایدئولوژی و توسعه اقتصادی” درک من از اقتصادهای جاری سالهای تدریس، و هم تجربهای را نشان میدهد که از [فعالیت در] حزب سوسیال دموکرات کانادا (حزب دموکراتیک جدید) ناشی میشود. از جمله دورهای که من مسئول بخش امور سیاسی منطقه حکومت بریتیش کلمبیا در دوره 1975-1972 بودم. در حالی که این دو منبع چشم اندازهای نومید کنندهای را نشان میدهند خوشبینی موجود در مقالهی (ارائه شده به کنفرانس جهانی سازی و مسایل رشد در هاوانا در فوریه 2004) شناخت رشدیابنده ی مرا بازتاب میدهد از آن چه که در ونزوئلا شروع شده بود.
فصل سوم “شناخت یک دنیای بهتر” در نشست هنرمندان و روشنفکران در دفاع از انسانیت در کاراکاس در دسامبر 2004 ارائه شده که دو چشمانداز متفاوت نسبت به شناخت را معرفی میکند. معرفت به مثابهی کالا در دنیای سرمایه و معرفت در دنیای بهتر؛ معرفتی که با بینش مارکس برابر است. در این فصل همچون فصل قبلی تمرکز بر اهمیت ارائه یک بینش است. بینشی که تاکید و تمرکز آن بر تکامل انسانی استوار است. این نکته در فصل چهارم” بینشی از سوسیالیسم را تبلیغ کنیم” آشکار است که بر بحثهای اولیه در زمینه ائتلافهای ضدسرمایه داری و بازسازی چپ مبتنی است. در آن مقاله من از ضرورت رفتن به فراسوی سرمایه داری، به طرف ارائه مفهومی از سوسیالیسم استدلال میکنم. سه فصل باقی مانده به طور مستقیم تجربه ونزوئلا را بازتاب میدهد که من خوشبختانه از نزدیک در چند سال اخیر ملاحظه کرده ام (اشتغال در سمت مشاور در وزارت اقتصاد اجتماعی در 2004). در بستر بحثهای رشدیابندهی راه سوسیالیسم برای ونزوئلا فصل پنجم”سوسیالیسم از آسمان نازل نمیشود” در گردهمایی سراسری دانشجویان در جولای 2005 با هدف کشف سوسیالیسم در قرن بیستم و یکم ارائه شده است. با اتکا بر کارم در پیوند با آثار مارکس و تجربه تلاشهای قرن بیستم این مقاله رهیافتی را برای درک این که سوسیالیسم چه هست و چه چیزی نیست پیشنهاد میکند که بر بینش تجسم یافته در قانون اساسی بولیواری استوار است.
قانون اساسی همراه با چیزهای دیگر بر اهمیت مدیریت کارگری، خودمدیریتی، هم مدیریتی برای توسعه ظرفیتهای انسانی تاکید دارد. در آوریل 2004 در نشست همبستگی در کاراکاس من درسهای خودمدیریتی یوگسلاوی را معرفی کردم. در این سالها توجه به تجربههای مدیریت کارگری چند برابر شده، در نشست همبستگی 2005 من دوباره به موضوع برگشتم. در این زمان تاکید بر مسایل خودمدیریتی، مخصوصا خودجهتگیری کارگری و تفکیک کارگران از جماعت که لازم بود حل شود. این موضوع فصل شش”هفت پرسش درباره خود مدیریتی کارگری در یوگسلاوی” است.
فصل آخر”انقلاب نیازهای رادیکال” به طور ویژه برای این کتاب نوشته شده است. این فصل مانند سایر مقالات و سخنرانیهایم مربوط به ونزوئلا است که من از بحثهای دامنه دار با همکارم مارتا هارنکر بسیار بهره بردهام. در حالی که هنوز پیرامون این فصل کار میکردم همکار دیگرم که با او مرتبا افکار و اطلاعاتم را مبادله میکردم از میان ما رخت برکشید. من (نظیر افراد دیگر) با مرگ هاری مگداف- مخصوصا با این خاطر که دوست داشتم این فصل را با مشارکت او به نگارش در آورم (مانند فصلهای دیگر) احساس خلاء عمیقی دارم. هاری در 92 سالگی در پیوند با آن چه در ونزوئلا اتفاق میافتد علاقه مند بود. و مشخصا اشاره کرد که اگر او هشتاد ساله بود راهی ونزوئلا میشد.
در یکی از آخرین آثارش”رهیافتی به سوسیالیسم”(مانتلی ریویو، جولای- آگوست 2005)، هاری در حال نوشتن با پسرش فرد مگداف تاکید کرد که شرارتهای سرمایه داری از سرشت آن بر میخیزد. آنها نوشتند که “یک جامعه جدید”، “مورد نیاز است چون شرارتها جزیی از سرشت سرمایه داری به شمار میروند”، زیرا “سرمايهداري بايد جاي خود را به جامعه و اقتصادي بدهد كه در خدمت بشر باشد ــ جامعهاي كه ايجاد فضا براي نگهداري از سيستم حفظ حيات روي كره زمين را الزام آور ميكند.”
این نقطه آغازی است برای کتاب حالا آن را بسازیم. ما احتیاج داریم سرشت سرمایه داری را درک کنیم که چگونه وحشتهای که در اطراف ماست تصادفی نیستند بلکه جزء ذات این سیستم اند- این شرارتها مخصوصا نتیجه رفتار بد کارگزاران سرمایهداری نیستند که در فکر جانشین آنها به وسیله کارگزاران خوب باشیم. کتاب حالا آن را بسازیم با کوشش برای فهم سرشت سرمایه داری شروع میشود. فصل یک” نیازهای سرمایه در مقابل نیازهای انسانی” که اصولا که در مجموعه مقالات در باره سرمایهداری نوشته شده به راهی تاکید میکند که در آن سرمایه در تقابل با نیازهای رشد انسانی قرار دارد. در این فصل به نیازی اشاره میشود که در رفتن به فراسوی سرمایهداری وجود دارد و به یک دنیایی شایسته ی خانواده انسانی. انتخاب پیشاروی شماست سوسیالیسم یا بربریت. کدام یک را میپسندید؟