در نفی ستایش از بورژوازی (یک راه مارکسیستی برای روسیه که پیموده نشد) ! استر گینگستون- من – ح . آزا

“من به هیچ وجه ستایش­گر بورژوازی نیستم، عامیانه بودن خشن و زمخت آن مرا مثل هر کس دیگری آزار می­دهد. اما برای من واقعیتی است که به حساب می­آید… همدلی من بدون تردید با کارگران به عنوان طبقه­ی لگدمال شده است. با این وجود نمی­توان از گفتن این عبارت خودداری کنم که خدا این بورژوازی را به ما عطا کرده است!”

 و. ی. بوتکین یک غرب­گرای روسی 1839

” بورژوازی بدون انقلابی کردن مدام وسایل تولید نمی­تواند وجود داشته باشد”

     کارل مارکس، مانیفست کمونیست1848

“اگر شما به کسی حق مالکیت زمین بایری را ببخشید، او آن را به یک باغ سر سبز تبدیل می­کند. اما اگر همان باغ را به همان فرد به مدت 9 سال اجاره دهید او آن را به یک کویر برهوت تبدیل می­کند”

ویته وزیر دارایی تزاری به نقل از جان استوارت میل 1902

در دوره پساشوروی کمونیست­ها­ی قبلی که به عنوان میلیونر یا بیلیونرهای مدافع سرمایه­داری قد علم کرده­اند (به علاوه بسیاری از روس­های کمتر رشوه­خوار، که در جستجوی بدیلی غربی برای موانع و کمبودهای دوره شوروی بودند) بیهوده در جستجوی یک بورژوازی برآمدند که به دموکراسی، فعالیت مولد اقتصادی و یک “جامعه مدنی” فریبنده­تر اعتقاد داشته باشد. تمایل آن­ها در دوره­ای قدیمی­تر از تاریخ روسیه ریشه دارد، زمانی که اصلاح­طلبان حکومت تزاری و منتقدان مارکسیست آن­ها (که توامان با قدرت مولد و رازآمیز کارفرمای سرمایه­دار مبهوت شده بودند) به اعتقادی مشترک در مورد نقش انقلابی و همواره مترقی بورژوازی در جهان مدرن رسیده بودند. با الهام از این اعتقاد، آن­ها  در صدد کشف بورژوازی­ای بر آمدند که بدون  ترس از  پذیرش خطر و  با تمایل به نوآوری برای جامعه­ای عقب مانده دهقانی، می­بایست حکومت قانون، مدارا و مصالحه را برقرار کند.(1) این دیدگاه خوشبینانه، با قضاوت اقتصاددانان برجسته روسی، آمارگران و فعالان رادیکال آن زمان در دو حوزه در تقابل قرار داشت:

1 ) آن­ها در مورد بورژوازی کمتر از خود ابراز احساسات نشان می­دادند و در مورد باز تقسیم زمین­های کمون که به اکثریت جمعیت دهقانی تعلق داشت با بدبینی نگاه می کردند. در آغاز قرن بیست به طور کلی کسانی­که اجماع سرمایه­داران تحت حمایت دولت را با بخشی از مارکسیست­ها به چالش می­طلبیدند، با انگ پوپولیست (ناردونیکی) مورد سرزنش قرار می­گرفتند. (2) امروزه که سوسیالیست­ها در سراسر جهان در مورد پذیرش فزاینده سرمایه­داری در روسیه و ترک 70 سال تضمین امنیت اقتصادی ولی در عین حال مخدوش تامل می­کنند، به ویژه سودمند است که در باره­ی ستایش اغراق­آمیز بورژوازی از طرف ترقی­خواهان چپ و راست روس، طی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست بیش­تر تحقیق و بررسی صورت گیرد. در آن زمان سرمایه­داران تحت حمایت دولت در داخل و خارج از رژیم تزاری با خوشحالی، روح کارفرمایی را در تمام جلوه­های شهری و روستایی­اش مورد استقبال قرار می­دادند. اما مارکسیست­ها با وظیفه مشکل­تری رو به رو بودند. چون در عین حال که، بورژوازی را به عنوان استثمارگر شریر و کمپرادور در جهان غیر غربی سرزنش می­کردند اما از نظر ایدئولوژیک اکراه داشتند بورژوازی روسیه را به عنوان معمار گذاری موفقیت­آمیز از عقب ماندگی به تجدد به رسمیت بشناسند.

ظهور سوسیالیست­های مارکسیست، به عنوان ستایش­گران بورژوازی (و گورکنان کما بیش اکراه­آمیز دهقانان) بدون مبارزه انجام نگرفت. صرفاً بعد از یک مبارزه­ی طولانی و تلخ ایدئولوژیک بود که پیروزمندان این نبرد قادر شدند مکتبی از “راست­کیشی” مارکسیستی بنیاد گذارند که از نکات زیر چشم پوشی می­کرد:

1 ) احتیاط­های خود مارکس در مورد بورژوازی به عنوان بازیگر اصلی در هر سناریو قابل تصور از پیشرفت، 2) وجود دلایل قابل ملاحظه در مورد این­که بورژوازی روسیه وابسته به دولت غیردموکراتیک است و از قبول خطر و ابتکار جدید گریزان، 3) مجموعه­ای از داده­های آماری که انعطاف و نو­آوری و توانایی بقای غیر قابل انتظاری را در بین کمون­های دهقانی روسی نشان می­داد (­کنیگستون­مان). (3) بحث زیر هدفش این است که به دعوای ایدئولوژیک پایان قرن نوزده روشنایی اندازد و نتایج این اختلافات را برای محققان معاصر و آینده در مورد توسعه­ی راه غیرسرمایه­دارانه پیشنهادی شده­ی مارکسیست­ها مورد پژوهش قرار دهد که مبنای عمل قرار نگرفت.

1- مارکس: قوانین عام و مخالفان آن

تا سال 1870 مارکس هم نظیر جان استوارت میل یا آگوست کنت معتقد بود که بورژوازی عامل اصلی پیشرفت بشریت از قرون وسطی به عصر جدید است. با انکشاف جوامع عقب­مانده و قرون وسطایی، که دهقانان در آن تحت انقیاد کشیشان و شوالیه­ها بودند تاریخ بشری وارد جهانی شد که تحت سلطه­ی بورژوازی بی نهایت خلاق قرار داشت­. در حالی که استوارت میل اعتقاد داشت “هر کس که اقتصاد سیاسی انگلیس یا حتی یورکشایر را بشناسد در واقع تاریخ تمام ملل را چه به طور بالقوه چه به شکل بالفعل خواهد شناخت” و مارکس با اعتقادی مشابه می­گفت که “انگلستان به ملل کمتر رشد یافته جهان تصویر آینده­شان را نشان می­دهد.” ما احتمالاً به ویژه مدیون آگوست کنت (یکی از این سه نفر که امروزه بیش از دو نفر دیگر مورد غلفت قرار گرفته است) هستیم که نوشت در انگلستان، انسان “صاحب مالکیت” تجسم قوانین عام اقتصادی تاریخ و تکامل است.(4) برای هر سه متفکر آشکار به نظر می­رسید که بورژوازی انقلابی مجبور است دهقانان و جماعت­های عقب افتاده آن­ها را حذف کند؛ حتی اگر این جماعت منافع ناگفتنی برای نسل­های آینده در بر داشته باشد. در آثار کلاسیک مارکس بورژوازی به عنوان عامل خلاقیت بی رحمانه ظهور می­کند که هم اشکال جدید استثمار هم سطح مشخصاً بالاتری از تمدن را به ارمغان می­آورد. در تقابل شدید با این امر، دهقانان عنصری اجتماعی هستند که نه گذشته دارند و نه آینده. آن­ها هم­چون بقایای منسوخ فئودالیسم یا به عنوان مولد کوچک، بیهوده در تلاش برای رسیدن به جایگاه بورژوازی، آینده­ای به همان اندازه ناروشن دارند. طبق نظر مارکس جماعت­های دهقانی به خاطر “حماقت زندگی روستایی”  چه در دوره قرون وسطی و چه در مرحله سرمایه­داری از نقطه نظر رشد اجتماعی- اقتصادی ارتجاعی­اند. در جلد اول سرمایه او استدلال می­کند که درجه­ی پائین تقسیم کار، در روستای قرون وسطایی، نظمی عقب­مانده، ستم­گر “آسیاییِ” و فئودالی تحمیل می­کند. بعداً در جلد 3 او می­گوید که تحت سرمایه­داری اتحاد مولدین دهقانان خرده بورژوا امید خیالی پیشرفت را پرورش می­دهد و نظام موجود استثمار بورژوایی را تحکیم می­کند. طبق نظر مارکس، جماعت­های نیرومند دهقانی یا به استحکام نظام فئودالی کمک می­کند یا هدف کوتاه نظرانه سرمایه خرد را پرورش می­دهد. در هر دو حالت آن­ها مانع پیشرفت به شمار می­روند.

گرچه مارکس درک منحرف روشنفکران لیبرال از پرولتاریا را مورد تمسخر قرار می­داد ولی به علت برخورداری از فرهنگ و زمینه اجتماعی طبقه متوسط در ارزیابی­ نسبت به  دهقانان عقب­مانده و نهادهای آنان با لیبرال­ها سهیم بود. نوشته­های مارکس در باره­ی سرزمین­های غیر اروپای غربی، آن چنان گسترده نیست که نفرت او را نسبت به امپریالیسم استعمارگر به اندازه کافی مورد انتقاد قرار دهد. نفرتی که علیه اقدام­های متمدن­ساز قهر­آمیزی که به وسیله قدرت­های استثماری، برای مبارزه علیه “جهل بومی و مقاومت در مقابل پیشرفت” معطوف باشد. مارکس مثل متفکران محافظه­کاری نظیر سر هانری مین (5) تخریب نهادهای کمونی را اجتناب­ناپذیر می­دانست و در درازمدت آن را سودمند ارزیابی می­کرد. اما برخلاف هانری مین، مارکس یک انقلابی بود. او هرگز با وظیفه تمدن­ساز استعمار و سرمایه­داری به راحتی کنار نمی­آمد: “نفرت طبیعی به عنوان هم نوع در برابر رنج شرقی­ها در حالی که جامعه­ی آن­ها به طور قهرآمیز دگرگون  می­شد. همراه با اعتقاد به ضرورت تاریخی این تحول”.

در تقابل با چنین انتخاب مشکلی مارکس خود را با “وحشتی” که لیبرالیسم از انسان­های بدوی داشت هم هویت می­پنداشت. با پذیرش این که هند، فقط از طریق اقدامات انقلابی بورژوازی، و به یک جامعه مدرن از نظر اقتصادی مولد تبدیل می­شود. او از پانچیات هندی و عدم موفقیت آن یاد می­کرد: “نباید فراموش کنیم که این کمون­های روستایی ساده هر چند که ظاهراً غیرمهاجم به نظر می­رسند همیشه مبنای محکم استبداد شرقی بوده­اند و فکر بشری را در کوچک­ترین محدوده­ی ممکن متوقف نگه داشته­اند و آن را به وسیله غیر قابل مقاومتی در برابر خرافات و بردگی در تحت یوغ رسوم سنتی تبدیل کرده­اند و بدین وسیله  این جوامع را از تمامی عظمت و انرژی تاریخی محروم ساخته­اند”.

مارکس مثل بسیار از روشنفکران قرن نوزده، به مجموعه­ای از اعتقادات قطعی اعتقاد داشت- این اعتقادها قبل از آن­که نتیجه یک بررسی تجربی نظام­یافته باشد محصول پیش­فرض­های فرهنگی و روایت­های بود که درک­های قالبی در مورد شرق، نظیر ساده لوحی زندگی روستایی و هم­سازی ساکنین کمون­های روستایی با استبداد را هم در بر می­گرفت. تا اواخر 1860 برای او بدیهی بود (تقریباً به شکل اصول متعارف) بدون دخالت بورژوازی انگلیس “مردم آسیایی” در شرایط رکود فئودالی محدود می­مانند. و از چنین منظری، روشنفکرانی که نهادها و گروه­های اجتماعی منسوخ شده مثل پانچیات را آرمانی می­کنند ارتجاعی ­دانسته و دیدگاه آن­ها را منحرف می­داند.

دیدگاه محدود اروپا مدار مارکس  در 15 سال آخر زندگی­اش تغییر کرد یک عامل کلیدی در تکامل فکری او، تحقیقات تاریخی بود که در مورد روابط مالکیت به وسیله محققان روسی مثل  م . م کووالفسکی، و ک. د . کاولین و محقق آلمانی لودویک فون مارر انجام گرفته بود. در واکنش به این داده­ها مارکس خود به تحقیق جدی­تر در مورد اجاره­ی اشتراکی و خصوصی هم­چون مساله­ای تاریخی پرداخت، موضوعی که بررسی آن فعلیت داشت. در نتیجه در 1873 در چاپ دوم سرمایه، حملات قبلی خود را درباره­ی کمون­های روستایی مبنی بر ارتجاعی بودن آن­ها حذف کرد و نظر خود را نسبت به منافع طبقاتی­شان تغییر داد که الهام بخش ناقدان کمون بود. (شانین 1983 ص 15 و ص 108 و وایت 1987 ص 81-15) او نظر قبلی خود را در باره­ی پانچیای هندی عوض کرد:”مقامات رسمی بریتانیا در هند به علاوه منتقدانی نظیر سر هنری مین که به گفته­های آنان تکیه می­کند، انحلال مالکیت اشتراکی زمین را در پنجاب طوری توصیف می­کنند که نتیجه اجتناب­ناپذیر پیشرفت اقتصادی است.. حقیقت این است – علی­ر­غم برخورد احساساتی بریتانیایی­ها به اشکال کهن- خودِ بریتانیا تجاوزگر اصلی و مسئول این انحلال­ است؛ به ضرر هندی­ها”.

در شمال آفریقا که حریف فرانسوی بریتانیا نوحه­سرایی مشابه­ای را در مورد عقب ماندگی “تراژیک” مردم بومی سر داده بود. مارکس توجه داشت که این اظهار همدردی استعمارگرانه، به دنبال تخریب قهر­آمیز نظام مالکیت اشتراکی است. با اعتقاد به این که درک آرمانی از تاثیر تمدن­بخش حقوق مالکیت خصوصی، هم­چون پوششی برای تابعیت استعماری مردم الجزیزه به کار می­رود. مارکس شعر نفرت­انگیز مالکیت زمین را محکوم می­کرد که در شخصیت­زدایی از روابط انسانی حتی از شعر سرمایه، گویی سبقت می­رباید.

او در تفسیر دهه 80- 1870 بعضی از اصول بدیهی لیبرالیسم را در مورد نقش منحصر به فرد بورژوازی و خصلت واپس­گرائی ذاتی کمون­های اشتراکی بومی به چالش طلبید. او اکنون به این نظر رسید که پیروزی بورژوازی بر پانچیات بیش­تر از آن که به توانایی بورژوازی مربوط باشد به امتیازات اقتصادی و حقوقی (و حفاظت نظامی) ارتباط دارد که به وسیله کارگزاران استعماری بریتانیا به آن­ها داده می­شد. ارزیابی مجدد و انتقادی از این دست، خصلت مشخصه­ی افکار متاخر مارکس بود، ولی این افکار روی مشهورترین وارثان و ستایش­گران مارکس کمتر اثر داشت. همان طور که خواهیم دید پیشگامان مارکسیسم راست­کیش روسی بیش­تر اکراه داشتند که از مارکس بیاموزند که چگونه می­توانند اشتباهات خود را تصحیح کنند. آن­ها کماکان از آثار قبلا چاپ شده­ی او پیروی می­کردند.

در دهه 1860 محققان روس و فعالان انقلابی در زمره اولین پیروان مارکس بودند و اولین ترجمه­ به زبان روسی مانیفست و سرمایه را انجام دادند. مارکس به سهم خود اثر ان. بروی تحت عنوان شرایط طبقه کارگر روسیه (1869) را به عنوان بهترین بررسی اقتصادی بعد از وضعیت طبقه کارگر انگلستان انگلس تحسین کرد. و امیدوار بود که تروریست­های نارونایاولیا (اراده خلق) جرقه انقلاب روسی را بر افروزند که به اروپای غربی گسترش پیدا کند. به هر حال در دهه 60 مارکس هنوز روسیه را یک جامعه “پیشاتاریخی” می­دانست “که کمون­های دهقانی­اش نه با تمدن بورژوایی بلکه با بربریت روسی هم­خوان ” است. مارکس در نامه­ای به تاریخ 1868 به انگلس، خشنودی خود را از رشد سرمایه­داری در روسیه اعلام کرد که تمام کثافات را به پایان می­رساند. (شانین)

نظرات مارکس به طور جدی در دهه 70 تغییر پیدا کرد وقتی که آمارگران و اقتصاددانان روس اطلاعات آماری و اقتصادی در مورد روسیه را فراهم آوردند و رادیکال­های روس در مورد ارتباط سرمایه و فعالیت انقلابی در جامعه­ای که عمدتاً دهقانی است از او سئوال کردند. او برای پاسخی مناسبت در برابر این وسوسه مقاومت می­کرد که تحسین­کنندگان را به صفحات مربوط به سرمایه و اقتصاد سیاسی ارجاع دهد. مارکس در عوض، بسیاری از احکام قطعی قبلی خود را در باره­ی “بربریت روسیه” بلاهت زندگی روستایی و نقش تاریخاً انقلابی بورژوازی، مورد پرسش قرار می داد. مارکس که در برابر پیچیدگی­های جامعه روسیه عمیقاً به چالش طلبیده شده بود آموزش زبان روسی را آغاز کرد (به گفته همسرش گویی که این مساله مرگ و زندگی است)  درک روسیه به خصوص اقتصاد روستاهای آن در نوشته­ها و مکاتبات متاخر مارکس یکی از خصوصیات اساسی این دوره را تشکیل می­دهد.

پیشگام عامه فهم کردن مارکس به روسی ان. اف . دانیلسون بود.  افتصاددانی که در اولین ترجمه کاپیتال به روسی همکاری داشت و بیش از 200 کتاب درباره­ی روسیه برای مارکس تهیه کرد. مارکس با تشویق دانیلسون در ادبیات، تاریخ و اقتصاد روسیه غور و تعمق می کرد.  او در اواخر زندگی­اش با بیش از 30 هزار صفحه یادداشت در مورد مساله دهقانی در روسیه جمع­آوری کرد و توجهی خاص به آمارهای به دست آمده­ای نشان می­داد که پیش تاریخ کمون دهقانی نه ایستاست و نه بیمار و نه فاقد انعطاف. در 1872 او با اطلاع به دانیلسون در مورد این که می­خواهد بخش کاملی از جلد 3 کاپیتال را به مساله مالکیت زمین در روسیه اختصاص دهد باعث خوشحالی او شد. گرچه دانیلسون مکرراً مارکس را تشویق می­کرد که تحقیق معتبری در مورد چشم انداز حال و آینده­ی اقتصادی روسیه منتشر کند اما مارکس با پافشاری از این امر امتناع می­ورزید. (او دانیلسون را به این کار تشویق می­کرد)

در 1877 مارکس در پاسخ به نامه­ای از یک فعال رادیکال روسی ان. ک. میخالفسکی به صراحت با دید عام­گرایی کُنت در مورد پیشرفت مخالفت کرد. او این ادعا را که نوشته­هایش حاوی”یک نظر تاریخی- فلسفی” و بیان “راه عمومی” است انکار می­کرد؛ راهی که “ضرورتا برای کلیه خلق­ها علی­رغم شرایط تاریخی­شان” باید پیموده شود. او گفت که تاریخ این شانس را در برابر روسیه قرار داده است که از مرحله رشد کامل اقتصادی سرمایه­دارانه اجتناب کند. (7)

همان طوری که تئودور شانین پیش­تر اشاره کرد چالش­های رادیکال­های روسیه سرانجام “مارکس را از مدل سوسیال داروینستی تکامل اجتماعی غایت­گرا آزاد کرد و با سنت انقلابی قرن بیست و جهان سوم پیوند داد”.

در 1881 هنگامی که ورا زاسولیچ در مورد این­که آیا سرمایه­داری [در روسیه] اجتناب­ناپذیر است از او سئوال کرد (به نقل از ماکسی­میلیان روبل پاسخی که داد غیر مارکسیستی­ترین شکل ممکن بود) مارکس با فروتنی بیش از حد به زاسولیچ اعتراف کرد که اتکای انحصاری بر داده­هایی که از اروپای غربی به دست آمده، کاربرد اثر او را محدود می­کند. مارکس با رد نظر مطرح شده در کتاب سرمایه که بورژوازی پیروزمند انگلیس را به عنوان پیشتاز گسترش اقتصادی در سراسر جهان می­داند در سال 1883اظهار  کرد که “نظام انگلیسی کاملاً از تحقق شرایطی که رشد کشاورزی روسیه بدان وابسته است ناتوان است”.

اغراق در اهمیت پاسخ مارکس به زاسولیچ دشوار است. او برای اولین بار در زندگی­علمی­اش اعتقاد قبلی خود را کنار گذاشت مبنی بر این که نظرات ارتجاعی با مقدم شمردن اختلافات تاریخی یا فرهنگی­ واقعیت­های سرمایه­داری را انکار می­کند. با پذیرش موضعی که بیش­تر به چشم­اندازهای غیر غربی توجه دارد مارکس به هواداران روسی­اش توصیه کرد که به تحقیق اقتصادی اوضاع روسیه بپردازند تا این که به کتاب سرمایه یا به درس­های تجربه انگلیس اتکا کنند. بررسی­های مارکس در مورد روسیه، او را به این مساله هدایت کرد که آیا دهقانان جبرا محکوم به فنا هستند یا این که جوامع دهقانی و غیر دهقانی به هم­زیستی درکنار هم می­توانند وجود داشته باشند. (مثلاً لایه­های پی در پی زمین شناسی در پوسته زمین) نظیر بسیاری از اقتصاددانان و آمارگران متخصص و برجسته روس، مارکس در مورد اعتماد به وظیفه تاریخی منحصر به فرد بورژوازی در جهان مدرن موضع لاادری­گرایانه اتخاذ کرد.

2- ن. ف. دانیلسون: مارکسیسم طبق نوشته­های مارکس در مورد روسیه

در سال 1880 ن. ف. دانیلسون اولین جلد اثرش تحت عنوان “مقاله­هایی در باره اقتصاد بعد از اصلاحات” را به چاپ رساند. او قصد داشت که این اثر یک نمونه روسی کتاب سرمایه باشد. دانیلسون مثل مارکس در مطالعه انگلستان روند انباشت اولیه و گذار به تولید کالایی را در روسیه بعد از رهایی دهقانان طی اصلاحات 1861 نشان داد. به نظر او چالش­هایی که در برابر روسیه قرار دارد متفاوت از مشکلاتی است که انگلستان یا سایر ملت­های اروپای غربی را در دوره­های قبلی احاطه کرده بود. دانیلسون ادعا می کند که ویژگی­های روسیه آشکارا با مسیر تاریخی انگلیس متفاوت است و برای صورت­بندی یک استراتژی توسعه واقع­بینانه، امری بنیادی به شمار می­رود.

برخلاف انگلستان که تحول اقتصادی­اش بدون رقبای سرمایه­داری به وقوع پیوست روسیه قرن نوزده با دولت­های سرمایه­داری بسیار قوی­تری رو به رو است که تمایل به توسعه استعماری نامحدود دارند.(8) بنابراین، به نظر دانیلسون گزینش راه سرمایه داری برای روسیه بسیار دشوار است. از یک طرف دنباله­روی از تکامل آرام 300ساله اقتصادی مثل انگلیس، روسیه را در مقابل  سلطه استعماری به وسیله این یا آن قدرت جهانی آسیب­پذیر می­سازد. از طرف دیگر قبول یک اقتصاد رقابتی مبتنی بر بازار با خصوصی­سازی به سبک غربی می­تواند یک گروه نخبه­ی بورژوازی فاسد و یک اکثریت آزاد تهی­دست به وجود بیاورد. (بدون هیچ گونه افزایشی در نرخ بارآوری) به نظر او، روسیه در برابر گزینش بین مستعمره شدن به وسیله امپراطوری­های غربی و یا اشکال جدیدی از نابرابری و فقر قرار داشت. بدین ترتیب دانیلسون مساله توسعه را امری می­دانست که سوسیالیست­ها باید چارچوب جدید آن را بازتعریف کنند.

برای شروع پروسه رشد، او موضع متعدل­تری نسبت به بورژوازی داشت؛ بدین معنی که علاوه بر با در نظر گرفتن نبوغ اقتصادی این طبقه اجتماعی، توجه دقیقی نیز به نقش وام­ها و یارانه­های حکومتی و سایر امتیازات اقتصادی و غیر اقتصادی در تضمین موفقیت بورژوازی مبذول می­داشت. اثر دانیلسون بر دلایلی استناد می­کرد که نشان می­داد بورژوازی روسیه از قبول ریسک سرباز می­زند که در واقع خصلت برجسته­ی او به شمار می­رفت. آن­ها خواهان کمک­های حکومتی بودند و سودهای به دست آمده خود را به شکل ثروت­های خصوصی و بر کالاهای تجملی اختصاص می­داد. از طرف دیگر کارفرمای روس از  اقدام در جهت تولید منسوجات، وسایل روزانه زندگی و مسکن لازم برای شهروندان معمولی سرباز می­زد. حکومت  به سهم خود اقدامات فساد­آمیز این طبقه و فقر مردم را تحمل می­کرد (و حتی از آن سود هم می­برد) درحالی که سیاستِ  شیطانی انباشت اولیه را با بسیج ارتش برای جمع­آوری مالیات از دهقانان به پیش می برد.

طبق نظر دانیلسون برآمد کارفرمایان فاسد و کوتاه نظر، مساله­ای نبود که خوشحال کننده باشد بلکه بیش­تر پدیده­ای نفرت­انگیز بود که سرمایه لازم را برای مقاصد غیر مولد به هدر می­داد. به نظر او، موفقیت­های بورژوازی نه بر مهارت کارفرمایان او، بلکه به1) استعداد در هم­کاری با سیاست­های رشوه­خوارانه استبداد 2) هیاهو برای استدلال های اروپا مرکز در مورد بورژوازی به عنوان تنها عامل رشد اقتصادی مربوط می­شد. به نظر دانیلسون سود حاصله از تجارت و بانکداری در روسیه کمتر صرف رشد نیروهای مولده می­شود یا بورژوازی را در رقابت با همتاهای فرانسوی- انگلیسی – آمریکای­اش در نیل به دست­آوردهای تاریخی موفق می­سازد. شرح او از اوضاع دهه 1880 شباهت حیرت­آوری را بین سرمایه­داران آن دوران و میلیونرهای سابقاً کمونیست یک قرن بعدی نشان می­دهد که چگونه سرمایه­داران روسی به عنوان به اصطلاح “کارفرمایان سرمایه­دار” از قراردادها، وام­ها و یارانه­های هنگفت دولتی بهره­مند شده­اند.

گر چه دانیلسون اعتقاد دارد که رفتار بورژوازی روسیه محافظه­کارانه است اما از همفکران مارکسیست خود وحشت دارد که از قبول این واقعیت و پی­آمدهای آن برای آینده سرباز می­زنند. مارکسیست­های روسی به عنوان روشنفکران، محصول فرهنگی­ بودند که تفکر غرب در آن مسلط بود. بر مبنای این تفکر، بورژوازی در یک جامعه عقب مانده دهقانی نقش انقلابی ایفا می­کند. در این بستر دانیلسون تردید داشت که رادیکال­های غرب­زده روسیه  بتوانند خرد غربی را به مصاف بطلبند. آن­ها به جای تحقیق دقیق و منظم در باره بورژوازی و دهقانان، با همکاران ارشد اروپائی خود برخورد قالبی و شیطانی دارند و با طبقات اجتماعی هم­چون نیرویی عقب­مانده و قرون وسطایی برخورد می­کردند. ترس عمیق دانیلسون این بود که هم عصران او راه حل انگلیسی را قبول کنند که حذف کامل کمون دهقانی را هم شامل می­شد که به زعم او  یک گام “تراژیک” در تکامل روسیه به جلو به شمار می­رفت.

به نظر دانیلسون چنین موضعی برای سرمایه­داران و تحسین­کنندگان آن­ها قابل فهم است. ولی برای سوسیالیست­ها اتخاذ این موضع غیر قابل فهم است. به نظر او وظیفه سوسیالیست­ها این نیست که نابرابری­های خشن سرمایه­داری را به شکل بی آزاری توضیح دهند، یا نخبگان سنتی و مدرن روسیه را به خاطر استثمار دهقانان به باد انتقاد قرار بگیرند. یک استراتژی واقعاً رادیکال مارکسیستی در عوض باید ارائه امتیازات فراوان و غیر عادلانه از طرف حکومت به بورژوازی و سد کردن پیشرفت آن­هایی را مورد نقد قرار دهد که از امتیازات کم­تری برخوردار بودند. دانیلسون معتقد بود که سوسیالیست­ها موظفند استراتژی­های توسعه­ای را تدوین کنند که اکثریت مردم را به عنوان شرکت­کننده در ترقی و پیشرفت در نظر بگیرد نه به عنوان مانع- گر چه او در مورد توانایی­های اقتصادی سازنده کمون­های دهقانی نسبت به بعضی از معاصران خود کم­تر خوشبین بود.(9) ولی با مارکس در این عقیده مشترک بود که کمون دهقانی روسیه نهادهای پیچیده­ای هستند که اشکال متنوعی از مالکیت خصوصی و جمعی را در بر می­گیرد و از توانایی­های وسوسه­انگیزی برای تغییر برخوردارند. گرچه سرمایه­داری ظاهراً در روستاهای روسیه در حال پیشرفت بود دانیلسون به این نکته توجه داشت که کمون بیمار در حال مرگ نیست (“آینده” ظاهراً سد راه “گذشته” نیست). مارکس کتاب دانیلسون را مورد تمجید قرار داد به خاطر ” اصالت ” آن. و دانیلسون را به ادامه کار در این جهت تشویق کرد. (گرین1978، 437).

قابل توجه است بسیاری از اقتصاددانان برجسته­ی روسیه، در آغاز قرن با دانیلسون هم نظر بودند. 5 تا از 7 پروفسور اقتصاد و آمار در دانشگاه سنت پطرزبورگ و 4نفر از اقتصاددانان دانشگاه مسکو طبق آخرین یافته­های آماری نشان می­دادند که کمون­ها نه تنها به حیات خود ادامه می­دهند بلکه حداقل، در عرصه کارآیی با واحدهای خصوصی کشاورزی برابری می­کنند (گرانت 1973 ص 334) طبق نظر آن­ها دهقانان می توانند مثل سایر گروه­های اجتماعی در واکنش به شرایط متغیر تاریخی از نظر اقتصادی مولد باشند. نه دانیلسون و نه آ. ای. چوپروف اقتصاددان برجسته­ی دانشگاه مسکو در آن زمان، خود را به عنوان مدافعان راه جداگانه­ای برای روسیه نمی­دانستند آن­ها ادعا نمی­کردند که روسیه در برابر واقعیت­های اقتصادی که سایر ملل با آن رو به رو هستند ایمن است. آن­ها بر این باور بودند که کارفرمایی انگلیسی ضرورتاً بهترین مدل برای هر جامعه­ای نیست که تاریخ، جغرافیا و جمعیت نگاری­اش به طور قابل ملاحظه­ای با انگلستان تفاوت دارد.

بیش­تر دانشمندان علوم اجتماعی رادیکال­تر روسیه با این اظهار نظر مارکس در 1880 موافق بودند: “به طور استثنایی به برکت ترکیب عوامل و شرایط متعدد که در سطح ملی جمع آمده است کمون دهقانی می­تواند به تدریج کیفیت­های بدوی خود را به کنار اندازد و مستقیماً به عنصری از تولید جمعی در سطح ملی بدل شود دقیقاً به خاطر معاصر بودن­اش با تولید سرمایه­داری در موقعیتی قرار دارد که می­تواند بدون تحمل مصیبت­های سرمایه­داری دست­آوردهای مثبت آن را از آنِ خود کند”.(10)

اقتصاد­دانان برجسته­ای مثل چوپروف و آ. اس. پوزنیکوف به طور عام، در مورد این که کمون بتواند در برابر کارفرمایانی مقاومت کنند که با دست و دل بازی از طرف  دولت روسیه حمایت ­می­شدند و یارانه دریافت می­کردند مطمئن نبودند. طبق نظر آن­ها مزارع وسیع­تر با هزینه کم­تری از لحاظ انسانی امکان نتایج اقتصادی مشابه را فراهم می­کرد. اما به نظر آن­ها دست­یابی به این نتیجه اخیر، بیش از آن­که مساله­ای صرفاً اقتصادی باشد مساله­ای سیاسی  بود (11)

3- مارکسیسم به روایت کتاب سرمایه

برای اعضای سازمان انقلابی مارکسیستی روسیه (گروه رهایی کار) نوشته­های متاخرِ مارکس و اثر دانیلسون کاملا ناخوشایند بود. به بیان ام. آ. سیلوین روز انتشار کتاب دانیلسون برای مارکسیسم روسی روز سختی بود. سیلوین و دیگر مارکسیست­ها با ترس از نفوذ دانیلسون، به عنوان کسی که با مارکس آشنایی شخصی داشت؛ و در تحقیقات خود شیوه­ی تحلیلی به کار گرفته شده در سرمایه را راهنمای خود قرار داده بود، کار دانیلسون را در خدمت سوسیالیسم نمی­دانستند (میسکوریج 1937، ص 127) ورا زاسولیچ و ج . و پلخانف که بعد از یک دهه تلاش ناموفق برای سازماندهی فعالیت انقلابی در بین دهقانان به مارکسیسم رو آورده بودند به خصوص با نظرات “پوپولیستی” در مورد کمون­های دهقانی برخورد خصمانه داشتند. آن­ها مارکسیسم را به عنوان یک علم قبول داشتند که تخریب دهقانان و نهادهای دهقانی را نتیجه­ی قوانین عام تکامل تاریخی می­انگاشتند و از این طریق برای خصومت خود، کلاه شرعی دست و پا می­کردند.

پلخانف با اعتقاد به این که اروپای غربی تصویر آینده­ی روسیه را نشان می­دهد به این نظر ­رسید که سرمایه­داری بدون توجه به دهقانان عقب­مانده، راه خود را طی می­کند، و مولدین مستقل را از شرایط ناپایدارشان ریشه­کن می­سازد و اردوئی از کارگران در روسیه به وجود می­آورد، به همان شیوه­ی درستی که در صفحات کتاب سرمایه توضیح داده شده بود. پلخانف با تمرکز بر شباهت­های بین گذشته­ی انگلستان و آینده روسیه، تفسیرهای مارکس را در مورد روسیه ندیده می­گیرد. به نظر او دهقانان “زحمت­کشان وحشی زمین هستند” که در ناموفق بودن خود در گسترش”همبستگی و منافع و عقاید اجتماعی گسترده”  مثل “چینی­ها” بودند. (پلخانف 1923 ص 129)

در دهه­های بعد گروه رهایی کار خود را وقف بررسی پرولتاریای روسیه کرده بود، طبقه­ا­ی کوچک اما پویا در شهر. (گنیکستون – 1999 ص 140 -146)

 پلخانف و زاسولیچ با نادیده گرفتن نامه­ی مارکس به میخالفسکی (12) حتی وجود نامه مارکس به زاسولیچ  را انکار کردند. این نامه تا بعد از انقلاب اکتبر در 1917کشف نشده بود. در این زمان محقق ب. ی. نیکلایفسکی آن را در مدارک اکسلرود پیدا کرد و برای اولین بار در 1924 آن را به چاپ رساند. (ریازانف 1926 ص 10- 309)

بدون وجود نامه­ی مارکس و در فقدان داده­های کتاب دانیلسون، در بین مارکسیست­های تازه “راست کیش شده­ی” روس نظر طرفداران رشد سرمایه­داری اشاعه پیدا کرد. پلخانوف و پ. ب. استرووه که اولین بیانیه­ی حزب سوسیال دموکرات روسیه را تدوین کردند این گونه استدلال می­کنند که آینده­ی بلاواسطه روسیه متکی به بورژوازی انقلابی روسیه است علی­رغم تمام دلایل مخالف، پلخانف ادعا می­کرد که تجار و صاحبان صنایع روسیه که تحت حمایت دولت قرار دارند (مانند همتای فرانسوی­شان در1789) برای “حقوق بشر” مبارزه می­کنند. او با استدلالی که برای یک مارکسیست طرفدار مبارزه­ی طبقاتی عجیب به نظر می­رسد کارگران روس را به خاطر دشمنی “نامناسب­شان” با بورژوازی مورد سرزنش قرار می­داد. طبق نظر پلخانف امتناع لجوجانه پرولتاریا در حمایت از لیبرال­های روس و مبارزه برای قانون اساسی قابل سرزنش است. این امر موجب می­شود که بورژوازی نسبت به مذاکره با مقامات، به زبانی که در خور شهروندان است از خود تمایلی نشان ندهد. (پلخانف 1923 ص 9-187)

 در سال­های 1880 پ.ب. استرووه وظیفه تمدن­ساز صاحبان ثروت را در روستاهای روسیه خوش­آمد می­گفت. گرچه استرووه به سرعت مارکسیسم را کنار گذاشت و به هواداری از سرمایه­داری پرداخت ولی به عنوان مارکسیست، او مدافع سرسخت بورژوازی به عنوان کارگزار قوانین “آهنین” رشد اقتصادی بود. استرووه بدون توجه به مرگ دهقانان در قحطی 1891 به عنوان یک حادثه رقت بار در راه روسیه به پیشرفت اقتصادی، دانیلسون را به عنوان دشمن غرب و هم­چون کسی که در پیش­بینی­های خود در مورد سرمایه­داری اغراق می­کند و لجوجانه وجود سرمایه­داری را در روسیه انکار می­کند محکوم می­کرد. گر چه اتهام استرووه بی پایه بود (همان­طور که دیدیم دانیلسون نه ضد غرب بود و نه رشد سرمایه­داری را در روسیه نادیده می­گرفت) ولی قضاوت او به منطق متعارف برای مارکسیست­های قرن بیستم تبدیل شد. به­علاوه مقامات رسمی روسیه تزاری، مثل وزیر کشاورزی آ. اس. ارمولوف، از استدلال­های کارل کائوتسکی به عنوان مارکسیست راست­کیش در حمایت از خود و علیه حملات دانیلسون و دیگران به عنوان “دشمنان” علم اقتصاد استفاده می­کرد.

همان­طور که دانیلسون وحشت داشت بسیاری از تحصیل­کرده­های روسی پذیرفتند که رشد و ترقی اقتصادی به شوکِ­ قحطی و بیکاری و یک بورژوازی روستایی نیاز دارد که دهقانان را از روستا براند. اقتصادان ام. ای. زیبر در تحلیل خود از مارکس، اعلام می­کند که آینده­ی روسیه به “جوشاندن دهقانان در دیگ صنعت” نیاز دارد تا آن­ها به پرولتر تبدیل شوند (میخایلونسکی1903 ص 127 و کینگستون­من 1981 ص 735). در حالی که اصلاح­طلبان حکومتِ خودکامه امیدوار بودند که سرمایه­داری الهام­بخش طبقه­ای از کارفرمایان روستا باشند که از نظر سیاسی محافظه کار و از هر حکومتی حمایت کند که مدافع حق مالکیت باشد. (13) “مارکسیست­های راست­کیش” معتقد بودند که بورژوازی روسیه طبقه­ی انقلابی است که ماموریت تاریخی­اش آماده کردن زمینه برای یک انقلاب سوسیالیستی بعدی است. در یک ملاحظه­ی درخشان استرووه مدت­ها بعد از 1917 اعلام کرد که مارکسیست­های اواخر نوزده در روسیه دقیقاً نقشی را به عهده گرفتند که لیبرال­ها در مراحل اولیه تاریخ اروپای غربی به عهده داشتند. به نظر استرووه مارکسیست­های روس بیش­تر به متهم کردن مدافعان ارتجاعی گروه­ها و نهادهای اجتماعی “قرون وسطایی” علاقه­مند بودند تا به برملا کردن گناهان بورژوازی  پاریس. (پایپس، 1970 ص 126 و استرووه، 1921 ص 130)

گر چه لنین جوان کم­تر از پلخانف و استرووه به نقش قهرمانانه بورژوازی اعتقاد داشت ولی بیش­تر جانب استرووه را علیه دانیلسون گرفت. مطالعه تاثیربخش لنین یعنی “رشد سرمایه داری در روسیه” (1899) بسیاری از داده­های آماری مربوط و نتایجی را نادیده می­گرفت که در آثار اقتصادی مندرج شده بود که او به آن­ها ارجاع می­داد  و به این نتیجه نادقیق می­رسید که روستای روسیه مرحله سرمایه­داری شدن را پشت سر گذاشته است. (14) طبق سناریوی لنین، روستای روسیه به نقد تحت سلطه بورژوازی روستا بود با دهقانانی که نمایش­گر بقایای گذشته فئودالی روسیه بودند. (15) روسیه استثنایی بر قوانین عام اقتصاد و تاریخ نبود و هر جا، سرمایه­داری جایگزین فئودالیسم شده است، طبقات بورژوا و پرولتاریای روستا را به وجود آورده است.

به نظر لنین پیروزی سرمایه­داری در روسیه پیروزی کوتاه مدت است. وقتی انقلاب روس در 1905 آغاز شد و فرصت­های سیاسی، چهره­ی جدیدی از خود نشان داد او نظر قبلی خود را بی سر و صدا کنار گذاشت. معذالک او تلاش می­کرد تا از نظر ایدئولوژیک پی­گیر باقی بماند؛ از این رو تفسیرهای قبلی خود را از داده­های اقتصادی وارونه کرد. چون تحلیل “مارکسیسم راست­کیش” به دهقانان فقط در جریان مبارزه­ی خرده بورژوازی علیه فئودالیسم هم­چون یک نیروی انقلابی می­نگرد. لنین چاره­ای نداشت که انقلاب 1905 را جنبشی در جهت گسترش سرمایه­داری در اقتصادی بداند که عمدتاً فئودالی است. او در 1906 اعلام کرد که روستای روسیه غالباً پیشاسرمایه­داری است و کسانی را که با تحلیل جدید او موافق نبودند “ارتجاعی” می­نامید. همان طور که من در جای دیگری اشاره کرده­ام درک سیاسی لنین از مساله دهقانی در سال­های بعدی عمیق­تر شد اما درک اقتصادی او (به خصوص ادعای بی پایه­اش مبنی بر این که کمون­های دهقانی از روستاهای روسیه ناپدید شدند) محدودیت­های مارکسیست راست­کیش را منعکس می­کرد که خود یکی از سازندگان آن بود. (کینگستون­من 1983)

دانیلسون بر خلاف لنین پیش­بینی کرد که خصوصی­سازی کامل وسایل اصلی تولید باعث می­شود که روسیه 1) دچار بی ثباتی اقتصادی 2) آماده برای انقلاب اجتماعی 3)و  ارتقاء بارآوری به میزان حداقل شود. گر چه مارکسیست­های راست­کیش و سرمایه­داران دولتی رژیم تزاری، او را هم­چون یک مرتجع محکوم می­کردند که گذشته فئودالی را آرمانی می­کند و واقعیت­های سرمایه­داری کنونی را انکار می­کند. همان­طور که ریچارد پایپس مورخ، مدت­ها قبل مشاهده کرد پیش­بینی­های دانیلسون برای دوره­ی قبل1917 به طور قابل ملاحظه­ای دقیق بودند.

“روسیه همان­طور که تاریخ نشان داد راه سرمایه­داری را دنبال نکرد، او از بریتانیا تقلید نکرد بلکه از یک سرمایه­داری میان­بٌرزده به نوعی از سوسیالیسم دولتی تکامل پیدا کرد. همان­طور که توسط مخالفان رادیکال سرمایه­داری در قرن نوزردهم گفته شد. افرادی که بر این عقیده بودند از سوسیال دموکرات­ها  به واقعیت نزدیک­تر بودند، سوسیال دموکرات­ها این افراد را  البته طرفدار آرمان­شهر می­دانستند و اصرار داشتند که روسیه گزینشی به جز تقلید از غرب ندارد. (پایپ 1970ص 39)

4- پیروزی مارکسیسم “راست­کیش”

مارکس طی آخرین دهه­ی زندگی­اش، مقاله یا کتابی در باره دیدگاه­های جدیدش در باره تکامل آینده­ی روسیه منتشر نکرد. گرچه مکاتبات او با انقلابیان و دانشمندان روسی (و یادداشت­های گسترده او) به روشنی مسیر فکر او را نشان می­دهند که چه اندازه”مساله روسیه ” از جهت­های مهمی او را به تامل وا داشت. مارکس ظاهراً هرگز موفق به تدوین یک پاسخ نظام­یافته مفهومی نسبت به چالش روسیه در مقابل خصوصیات عام تحلیل­اش نشد. (16) مارکس در هنگام مرگ خود در سال 1883 اظهار آخرین کلام در باره “جوهر مارکسیسم را به فردریش انگلس واگذاشت. (دانیلز 1980 ص16-314)

دانیلسون بلافاصله در صدد ارتباط با انگلس بر آمد، همان رابطه­ای که قبلاً با مارکس داشت. اما انگلس با تحقیقی که مارکس به دقت انجام داده بود ناآشنا بود و از مارکس به جهان­شمولی سرمایه بیش­تر اعتقاد و باور داشت. (17) کوشش دانیلسون در درخواست از انگلس برای دریافت نوشته­ای از مارکس در باره­ی روسیه بی ثمر ماند. دانیلسون به انگلس نوشت “همان­طور که می­دانید او این مساله را با اهمیت می­پنداشت”. (مارکس 1951 ص 118) دانیلسون در نامه­های پیاپی به انگلس و با اشاره به داده های آماری روسیه و نقل و قول از نوشته­های مارکس در باره­ی روسیه بیهوده تلاش می­کرد که انگلس را متقاعد کند که گذشته و حال روسیه مطابق به مدل انگلیس نیست. سال بعد هنگامی که او ترجمه­های دوم و سوم سرمایه را به پایان رسانده بود با اظهار تاسف به انگلس نوشت که مارکس طرح قبلی­اش را در مورد استفاده از روسیه به عنوان یک موضوع مورد بررسی به سرانجام نرسانده است: “آیا یادداشتی از آن­چه که او در نظر داشته، به جا مانده است؟”(مارکس 1951 ص 118) پاسخ انگلس منفی بود.

انگلس درجریان مکاتبه دانیلسون به این نتیجه رسید که نظر او “تجدیدنظرطلبانه” است و تردید او در باره پیروزی اجتناب­ناپذیر سرمایه­داری نه تنها عاری از حقیقت بلکه عمیقاً برای مارکسیسم انقلابی در آلمان و نقاط دیگر خطرناک است.(18) انگلس ستایش استرووه از بورژوازی را آشکارا مورد نقد قرار نداد و در عین حال از تفسیر در باره­ی امتناع گروه رهایی کار از انتشار نامه مارکس به زاسولیچ و توطئه سکوت در باره آن سر باز زد.

انگلس بعد از پایان مکاتبات خود با دانیلسون به پلخانف نوشت:”بحث و گفتگو با نسلی از روس­ها که دانیلسون به آن تعلق دارد، نسلی که هنوز به وظیفه بنیادی کمون های روستایی که ظاهراً روسیه واقعاً مقدس را از سایر ملل بی ایمان مشخص می­کند کاملاً غیر ممکن است … به هر حال در کشوری نظیر کشور شما که صنعت هنوز با کمون و زندگی فکری منزوی با آن در پیوند است تعجبی ندارد که چنین عقاید عجیب و غریبی ظهور کند. این مرحله­ای است که کشور باید از آن عبور کند. با گسترش شهرها انزوای افکار مستبد به پایان می­رسد و شما فرصت پیوند با یک­دیگر را خواهید یافت. (مارکس 1951، 340).

به این ترتیب دانیلسون از طرف انگلس به عنوان یک متفکر عقب­مانده از جامعه­ای عقب مانده که آثارش (به نظر انگلس خوشبختانه ) متناسب با شهری شدن و متمدن شدن روسیه به دست فراموشی سپرده می­شود.

امیدهای انگلس از جهت­های با مهمی به تحقق رسیدند. در دهه­های آینده نظرات دانیلسون واقعاً به فراموشی سپرده شدند. یک دوراهی بین پیشرفت جهان­شمول بورژوازی و عقب ماندگی آسیایی دهقان کمونی در بین مارکسیست­های “راست کیش”، مقامات حکومت تزاری و لیبرال­های کلاسیک مورد قبول قرار گرفت و پیچیدگی­های نظر دانیلسون و نظرهای متاخر مارکس و انبوه وسیعی از داده­های آماری به دست فراموشی سپرده شد که به وسیله­ی متخصصان و آمارگران روس به چاپ رسیده بود.

5- بازگشت به آینده

“الیگارش آینده، کاری را انجام می­دهد که هر کارفرمای لعنتی”

 کریستا فریلند، فروشِ قرن: جهش وحشیانه روسیه از کمونیسم به سرمایه­داری، 2000

“تا اندازه­ای شبیه قرون وسطی است وقتی که بیمار می­مرد آن­ها می­گفتند خوب شد خون­ریزی به زودی متوقف می­شود او هنوز مقدار کمی خون در رگهایش دارد”.

 جوزف استگلیتز، اقتصاددانان برجسته و سرپرست سابق بانک جهانی 2001.

این همواره کار ساده­ای است که اعتقاد داشته باشیم که راه حل جهان شمول و علمی برای تمام مصائب بشری در اختیار داریم. در پی آمد انقلاب صنعتی انگلستان وقتی که آزادی نامحدود صاحبان سرمایه برای تجارت، استخدام و استخراج بدون ترس از مقررات حکومتی (از جمله فروش تریاک به چین و استخدام کودک چهار ساله برای نظافت دودکش­ها) به ایجاد قوی­ترین و ثروتمندترین امپراتوری در جهان کمک رساند بورژوازی جایگاهی نیمه افسانه­ای به دست آورد. کارفرمای بورژوازی به عنوان یک عنصر اجتماعی که دست­آوردهایش به وسیله ویژگی­های زمینه تاریخی مشخص نه تشویق و نه مهار می­شد به عنوان یک نمونه جهان­شمول رفتار عقلانی و مولد در تمام زمان­ها و مکان­ها معرفی شد. هر جا که اعضای این طبقه اجتماعی برای به کار گرفتن جادوی خود آزاد بودند می­توانستند نظام­های اقتصادی عقب­مانده و ناکار آمد را به نظام­های بارآور تبدیل کنند. در تقابل شدید با خلاقیت و عقل معمول بورژوازی طبقات پائینی نادان، ناکارآمد، تحت ستم و کوتاه فکر معرفی شدند. در ارتباط با این بافت فکری آشکار به نظر می­رسد که تنها رمانتیک­ها و پوپولیست­ها و ارتجاعیون متوهم می­توانند باور داشته باشند که دهقانان یا کارگران، جنبه­هایی از حیات اقتصادی یا غیر اقتصادی خود را درک کنند – چه رسد به این که استراتژی­های سودمندی برای تغییر داشته باشند. عاملیت، رهبری و ابتکار حوزه اختصاصی بورژوا یا نخبگان مارکسیست باقی می­ماند. (19)

 طی دهه نود سیاست­های بانک جهانی و صندوق بین­المللی پول که به کارفرمایان و سرمایه­گذاران بورژوا در آفریقای جنوب صحرا و نقاط دیگر امتیاز می­داد موجب تسریع سوء تغذیه، مرگ و میر اطفال، سقوط نرخ بارآوری و دستیابی به آموزش به خصوص برای زنان شد. (جیبون و دیگران 1993)  به هرحال ستایش از بورژوازی ادامه پیدا ­کرد فقط کارفرمای آمریکایی جای مرد صاحب ثروت انگلیس را به عنوان معیار سنجش پیشرفت اقتصاد جهانی گرفت. حداقل در پیوند با روسیه این نکته تا حدی خودفریبانه به نظر می­رسد و در مورد روس­ها، استونی­ها و ارمنی­ها و دیگر اصلاح طلبانی که در دولت­های جانشین اتحاد شوروی به قدرت رسیدند تا حد زیادی با رشوه خواری و تراژدی توام است. (20)

در اولین دوره­ی پس از فروپاشی شوروی یگور گایدار و مدافعان او این طور استدلال می­کردند که ذهنیت مردم روسیه، (ذهنیتی که محصول چندین دهه دور بودن از بازار و شستشوی مغزی و ذهنیت کودکانه) یکی از عمده ترین مشکلات ملت در راه پیشرفت است.(21)  آن­ها در این مساله با اسلاف خود در یک قرن پیش در سرزنش کردن “عقب ماندگی توده­ها هم نظرند. نئو لیبرال­های دوره­ی پسا شوروی ذهنیت “دهقان گونه”ی مردم روسیه را تحقیر می­کردند، هرچند برای استالین و دوره گولاگ­ها دلتنگی نشان می­دادند. در حالی که افکار عمومی با اصرار به علت ترس و تردید در مقابل بورژوازی مقاومت می­کرد اصلاح­طلبان از استدلال­های بسیاری استفاده می­کردند که علیه کمون­های دهقانی به کار برده می­شد. مجموعه­ای از کمبودهای نمونه­وار مردم عادی روسیه (تمایل عمیق به تنبلی، دزدی و قهر) مکرراً به عنوان مدافع ظهور یک جامعه مدنی که به شدت مورد نیاز است ذکر می­شوند.(22) مردم روسیه که به شدت در شبکه­ای از مشکلات و انتظارات غیر معقول سوسیالیسم دولتی گیر کرده بودند برای تبدیل شدن به سرمایه­داران یا کارگران نمونه در یک اقتصاد بازار آزاد مناسب نبودند؛ روس­هایی که به سرعت به کارفرما تبدیل نمی­شدند در بهترین حالت ماده­ی خامی بودند که بعد از تصفیه از بقایای جمع­گرایی سنتی­شان به انجام نقش پیشرفته تاریخی­شان قادر می­شدند. (23)

با پذیرش این که سیستم شوروی تمام انگیزه­های طبیعی درجهت رفتار اقتصادی مولد را از بین برده است، شوک­تراپی برای حذف این بقایا به عنوان یک اقدام فوق العاده مهم در نظر گرفته می­شد. بدون توجه به تجربه­ی اخیر انگلیس که در آن­جا مارگارت تاچر یک دهه لازم داشت تا 5 درصد از واحدهای دولتی را خصوصی کند (دو بیک 1993 ص 405) اقتصاددانان اس. ای. شاتالین و گ . یاولینسکی (مشاوران اقتصاددان آمریکایی جعفری ساکس) یک برنامه کامل خصوصی کردن کامل در (500 یا 1000روز) تدوین کردند. با این استدلال که رد پیشنهاد آنان معادل با زیر پا گذاشتن “قوانین رشد اقتصادی و اجتماعی” است (نایگه، 1993 ص 67) تجویزکنندگان شوک­تراپی بر این نظر بودند که روسیه بدین وسیله، با بی ثباتی اقتصادی و آزادی­های دنیای مدرن عادت می­کند و در انطباق با آن رشد می­کند.

نظیر اقتصاددان قرن نوزده، ن. ی. زیبر که با بی­رحمی می­خواست دهقانان را در “دیگ صنعت بجوشاند” اصلاح­طلبان اواخر قرن بیستم اعتقاد داشتند که خودکشی، مرگ و میر کودکان و بزرگ­سالان و مرگ در اثر بیماری­های قابل پیش­گیری (همراه با انباشت پیروزمندانه ثروت توسط سرمایه­داران نیرومند) نشان­دهنده یک گذار دردآور برای- مردم روسیه که به طور اسف­انگیری از “ریسک” گریزانند- به بلوغ اقتصادی      است.(24)

اصلاح­طلبان نئولیبرال نظیر پتر استرووه قرن نوزده، قطب­بندی اقتصادی و کاهش دستیابی به آموزش و بهداشت را به عنوان حادثه­های ” جنبی (اما تاسف­انگیر)” در راه رشد اقتصادی می­دانستند.

طبق نظر یک مفسر آمریکایی روندی دردناک اما مولد، راه رشد و تغییر سرانجام به “74 سال تجربه در سرباز زدن از قوانین سرمایه­داری و سرکوب غرایز بنیادی طبیعت انسانی” خاتمه داد. (هوفمن،2002)  یک مشاهده­گر معتدل­تر آمریکایی این پدیده را به “تاریکی همیشگی روح روسی” نسبت داد. (اسپکتر،1997)

در این کابوس آمریکایی الیگارش­ها و گانگسترهای سودطلب سال­های 1990 ثروت وسایل ارتباط جمعی را انحصاری کردند (مثل سرمایه­داران دوره­ی دانیلسون که یارانه­ی دولتی دریافت می­کردند) و خود را کارفرمایان، فردگرایان و مدافعان آزادی مدنی اعلام می­کردند. آن­ها با استخدام ارتش­های خصوصی و گروه­های امنیتی از منافع خود دفاع می­کردند و با بمب­گذاری و اجیر کردن آدم­کشان به یک خصوصیت آشنا از منظره شهرهای روسیه تبدیل شدند. (کوتز 2000) در کنار تبلیغ، سرو صدا در باره­ی موفقیت و استراتژی­های اقتصادی که هدف موجه­شان تشویق کارفرمایان روس در حل ناکارآیی اقتصادی نظام شوروی بود این نتایج به دست آمد: 1- ماجراهای جدید در سرمایه­گذاری­های غلط و ناکارآیی 2- دادن امتیاز به کارفرمایان به زیان اتحادیه­های کارگری 3- یک شکاف درآمدی فوق­العاده زیاد به سبک آمریکایی بین دارا و فقیر 4-تجویز و توصیه به ولادیمیر پوتین که آگوستینو پینوشه را هم­چون الگوی خود انتخاب کند.

همان­طور که دنیا انتظار می­کشید که بورژوازی مولد، دموکرات و قانون­مدار روسی ظهور کند، مفسر کهنه ­کار  آمریکایی مارشال گولدمن سوء استفاده­های کارفرمایان شرکت آمریکایی انرون را با کارفرمایان روسی گاسپرون یعنی بزرگ­ترین صادرکننده گاز طبیعی در جهان (که سال­ها به وسیله نخست­وزیر قبلی روسیه ویکتور چرنومیردین اداره می­شد) مقایسه می­کرد. شرکت اخیر 300 شعبه شبیه به انرون ایجاد کرد که به وسیله پسران، همسران، فرزندانِ هیات مدیره گاسپرون اداره می­شد. ظاهراً گاسپرون از این استراتژی استفاده می­کرد که محصولات خود را به قیمت پائین به شعبه­های خود می­فروخت و آن­ها به نوبه با قیمت­های بالا آن­ها را به فروش می­رساندند و از این راه در جهت منافع مدیران شعبات و به ضرر کسانی تمام می­شد که درشرکت مادر سرمایه­گذاری کرده بودند یا مالیات­های آن را دریافت می­کردند. در نتیجه ایترا شعبه گاسپرون در فلوریدا در سال 2002  دومین تولیدکننده­ و صادرکننده­ی بزرگ گاز طبیعی در روسیه تبدیل شد (به گفته گولدمن) بدون این که نشانی از سرمایه­گذاری از طرف صاحبان سهام یا سرمایه­گذاران مستقیم باشد. ناظران هر دو شرکت (آرتور اندرسن متعلق به شرکت انرون و پرایس واترهاوس کوپرس متعلق به گاسپرون) معمولاً در مقابل کنجکاوی مشتریان خود مقاومت می­کردند. و در برابر کوشش­های دولت برای بازرسی این شرکت­ها ایستادگی می­کردند یا انرون مثل گاسپرون با چرب کردن سیبل (در مورد گاسپرون حزب کمونیست روسیه را هم باید اضافه کرد) قانون­گذاران و مسئولان از چنین پیش­آمدی جلوگیری می­کردند. (گولدمن 2002)

پرسش­های قابل تامل

در مورد این امکان که اعضای رسمی و سابق کمونیست و سرمایه­داران جدید روسیه از راه­های مختلف، مقادیر هنگفتی ثروت شخصی از شرایط آشفته دهه نود کسب کرده اند بحث­های پر هیجانی در گرفته است. به هر حال این تحلیل به فهم امیدها یا نا امیدی­های روس­های کمتر فاسد که به روایتی از رویای آمریکای باور داشته­اند یا افسردگی مارکسیست­ها و سوسیالیست­های سراسر جهان در آستانه فروپاشی اتحاد شوروی کمک  نمی­کند. بسیاری از سوسیالیست­ها و غیرسوسیالیست­ها سال­های 1880  این افسانه را پذیرفتند که سرمایه­داران از خصوصیاتی برخوردارند که آن­ها را در همه جا و همیشه موفق می­سازد. مارکس در نوشته­های آخر خود چنین اسطوره های را هم­چون “شعر تنفرآمیز مالکیت بر زمین” مردود اعلام کرد. مارکس در مقابل چنین “شعری” به تاریخی­نگاری دور از احساسات دانیلسون در مورد بورژوازی فاسد وکوته­نظر روس خوش­آمد گفت و تحقیق بیش­تری درمورد انبوه داده­های آماری طلب می­کرد که پیچیدگی تصمیم­های اقتصادی را به وسیله یک جمعیت دهقانی غیر نخبه نشان دهد.

آن طور که من می­فهمم سنت سوسیالیستی بین نقد استثمار سرمایه­داری و گاهی تحسین غیر انتقادی از مهارت­های اقتصادی و فرهنگ بورژوائی از تنشی رنج می­برد، به علاوه بین اعتقاد در مبارزه برای عدالت به نفع کارگران و دهقانان و عقاید، استراتژی­ها و تجارب تاکنونی از هم گسیخته می­شود که برای ساختن یک اقتصاد و جامعه­ای بهتر عدالت را نفی کرده است. (25)

دانیلسون به بورژوازی با دیده تردید می­نگریست و در جستجوی کشف گروه­های اجتماعی غیر نخبه و نهادهایی بود که می­توانستند به طور مولد در خدمت زندگی اقتصادی جدید قرار گیرند. ولی بسیاری از ناقدان مارکسیست روس او، این اعتقاد را نداشتند. لنین  توده­ها را به عنوان رزمندگان شجاع، حمایت­کنندگان و پویندگان راه انقلاب تحسین می­کرد. اما به هیچ وجه این امکان را در نظر نمی­گرفت که چیزی سازنده و خلاق از همین گروه­های اجتماعی می توان آموخت که او منافع آن­ها را نمایندگی می­کرد. قابل توجه است که طی انقلاب 1905 حتی عاملیت بورژوازی را انکار کرد و ادعا کرد که یک حزب پیشگام از انقلابیون حرفه­ای در هدایت انقلاب بورژوا- دموکراتیک می­توانند موفق­تر باشند (کنیگستون من 1983 ص 89-86) (26)

 از نقطه نظر تاریخی روشن است که در زمینه­های متفاوت کارفرمایان بورژوا نقش رهبری­کننده­ای را در مبارزات بازی کرده­اند که منافع اقتصادی و غیر اقتصادی برای سایر گروه­های اجتماعی به بار آوردند. به هر حال آن­ها تنها گروهی نیستند که چنین کردند – به سادگی می­توان گفت که در مورد آن­ها وسیع­ترین تحلیل­ها و تاملات و اسنادی که به وسیله مورخان، اقتصاددانان و متخصصان توسعه از چپ تا راست انجام گرفته است. در مورد روسیه، مارکسیست­ها و پسامارکسیست­هایی که می­خواستند مقامی انحصاری در مورد رفتار بالنده­ی اقتصادی به بورژوازی نسبت بدهند این گروه تحقیقات و فعالیت­ها را از مسیر درست خارج کرده و آن را نادیده گرفتند. در نتیجه آن­ها اکثریت مردم (دهقانان، کارگران کارخانه اعم از زن و مرد)  به عنوان سوژه و ابژه در یک مرحله­ی گذار نادیده می­گرفتند. به طور کلی نه چپ­ها و نه لیبرال­ها و نه نئولیبرال­ها تحقیقات مقایسه­ای و بی طرفانه­ای در مورد انعطاف­پذیری اقتصادی و توانایی و نوآوری در بین گروه­های نخبه و غیرنخبه به عنوان عاملان تغییر در دنیای نوین انجام ندادند. (27)

بحث اخیر بعضی از موانع تاریخی برای تحقیق در استراتژی­های تغییر که اکثریت را به عنوان شرکت­کنندگان اما نه به عنوان ماده خام یا “منبع” برای توسعه مطرح کرد. همان طور که دیدیم مارکسیست­های دهقان­گریز قرن نوزده و مقامات رسمی دولت تزاری اسناد و استدلال­هایی را بی ارزش قلمداد می­کردند که ستایش بورژوازی یا “حماقت زندگی روستایی” را به چالش می­طلبید. مارکسیست­های راست­کیش و هم مخالفان سرمایه­دار آن­ها تلاش کردند تا اطلاعاتی در مورد چنین داده­ها و تحلیل هایی را برای نسل­های بعدی از بین ببرند. آن­ها تلاش کردند داده­ها و استدلال­هایی را که دید قالبی در مورد بورژوازی و دهقانان را پیچیده­تر می­کرد از معرض دید و توجه همگان بدور نگه دارند. اما علی­رغم این امر، داده­ها و استدلال­ها باقی ماندند. گر چه ما نمی­توانیم در مورد نتیجه یک دید همه جانبه­تر و متوازن­تر در مورد توان عاملان تحول سیاسی و اقتصادی – اجتماعی (چه در گذشته و چه در حال) پیش­داوری کنیم   اما زمان آن فرا رسیده که به چشم­انداز بدیل و تحقیقی که می­طلبد توجه شود. با نفی ستایش از بورژوازی به مراتب ساده­تر خواهد بود که دریابیم که آیا این امتیازها در دوره پسا شوروی که به کارفرمایان اعطا می­شود به نتایجی منجر خواهد شد:

1- آیا به پیشرفت تصمیم­گیری­های سازنده منجر خواهد شد؟

2-  این امتیازها نقش سایرگروه­های اجتماعی در روسیه را افزایش می­دهد یا کاهش؟

یادداشت­ها:

این مقاله به مرحوم بوگاستاوسون پروفسور تاریخ اقتصادی در دانشگاه اُپسالا تقدیم می­شود.

1- در روسیه “روح کارفرمایی” به شکل مبهم از اوایل قرن هیجده در بین تحسین کنندگان آدام اسمیت و فیزیوکرات­ها در دربار کاترین کبیر وجود داشت. در سال­های1850 بعضی از اقتصاددانان برجسته­ی روسی مدافعان پر احساس “مرد صاحب مالکیت انگلیسی” بودند که دیمتری پیسارف رادیکال جوان آن­ها را به عنوان شیفتگان انگلیس” در دانشگاه مسکو نامید. به طور کل آثار اقتصاددانان متخصص قرن نوزده روسیه از طرف محققان غربی مورد غلفت قرار گرفته است. نگاه کنید به بحث مقدماتی گنیگستون­من 1999 ص 92-99، ارزیابی سودمند اما با تمایلات شوروی به وسیله کارآسف 1956، 57.58 و با بینش­های کمتر جانبدار از طرف کوزخیکایا1971 اکتیایف1972 .

2- یاد­داشت­هایی در باره پوپولیسم در بحثی که خواهد آمد خواننده متوجه خواهد شد که اصطلاح “پوپولیسم” (ناردونیک) به ندرت دیده می­شود. این اجتناب سنجیده به ندرت در نظر گرفته می­شود که “پوپولیسم” به عنوان یک کلمه منفی شهرت خود را بیش­تر در جناحی در درون جنبش مارکسیست روسی در سال های 1890 به دست آورد. پلخانف، لنین و دیگران با ادعای مفسران راست­کیش مارکس مخالفان سوسیالیست خود را روی هم ریختند و آن­ها را اسلاودوست لقب دادند و در مقابل غرب­گراها قرار دادند و این را به عنوان صحت تحلیل مارکسیستی خود قلمداد کردند. به هر حال از لحاظ تاریخی دعوای پوپولیسم- مارکسیسم مقدمتاً دعوایی بین دو گروه با درک مختلف از مارکسیسم بود. (پائیس 1970 ص 87-85 و 1964 ص 108-141) طبق تجربه تحقیقاتی خود من الهام پوپولیسم بیش از آن که موجب درک و تحلیل سودمند شود مانع آن می­گردد. (کنیگستون­من 1983،1991،1999،2002) وزیر اقتصاد پرزیدنت پوتین اخیراً استفاده روشن­کننده­ای از این اصطلاح در آوریل 2002 به عمل آورده است، که کشف می­کند طرفداران شوک­تراپی روسیه سال­های 1990 هم پوپولیست بوده­اند (برای یک دید طرفدارانه از نظری که پوپولیسم در واقع ارتجاعی و ضد غربی است به والکی نگاه کنید 1989ص 3-2).

3-داده­های جمع­آوری شده به وسیله آمارگرانی انجام شده که در استخدام زمستو در دوره بعد از رهایی بودند، این وظیفه به آن­ها محول شده بود که بر اثر جمع­آوری آمارها سیاست مالی و مالیاتی تنظیم شود آمارگران زمستوو با چهار میلیون خانوار دهقانی مصاحبه کرده بودند در آغاز 1900 آن­ها داده­هایی را جمع­آوری کرده بودند که در نیم قرن آینده بزرگترین داده­های آماری در باره جمعیت دهقانی بود (جانسون 1982 ص 342 تا 63 ) گنیگستو من 1991 ص 51-21، دارو 2000  ص 75-52 ، سواوتیسکی 1961، لووتیکایا و سواوتیسکی 1926 ، گافمن 1981 ص 502/31، روسوف 1931 و هاریسون 1977 ص 127/161).

4- در نیمه­ی قرن نوزده آگوست کنت یکی از دانشمندان عصر خود بود. مدارسی که علم جامعه او را تبلیغ می­کردند در پاریس، لندن و برلین در حال گسترش بودند، معبدهای خرد کُنت در ریودوژانیرو بر پا شد و ایده­های کُنتی به عنوان الهام بخش جنبش تایپنیگ در چین نام برده شده­اند.  ادبیات وسیعی در مورد آثار او وجود دارد به عنوان نمونه نگاه کنید به کولالفسکی 1968 ، 72- 47 و زلیگمن 1969 ص 78-256.

5- آثار مهم مین ” قانون باستانی، 1861″ و “کمون­های روستایی در شرق و غرب”     (1871) نهادهای کمونی را در چشم­اندازهای وسیع مقایسه­ای مورد مطالعه قرار داد این مطالعه شامل پانچایات هندی، کمون انگیسی و کمون دهقانی روسی میر یا آُبشینا  را در بر می­گیرد. مین  به همراه دانشمند آلمانی لودویگ نون مارر) توجه دانشمندان قرن نوزده را به تاریخ اجاره خصوصی جلب کردند. مین با مارر با این نظر مخالف بود که کمون­ها به علت منسوخ بودن­شان در دنیای نوین از بین رفته­اند (لی پین کوت 1938 ص 177 تا 206).

6- تاریخ دانش­های اجتماعی در روسیه همانند تحقیقات اقتصاددانان روس موضوعی است که در بین دانشمندان غربی به طور عجیبی مورد غفلت قرار گرفته است. بسیاری از اقتصاددانان و آمارگران روس شاگردان اقتصاددانان آلمانی مثل ویلهلم روشر و گوستاو شموله بودند. طی نیمه دوم قرن نوزده روس­ها بارها در کنفرانس­های بین­المللی برای آمارشناسان به تعداد وسیع شرکت داشته­اند (کنیگستون­من 1999 ص 77/62 ، 99/93 ، 131/112).

7- تقریباً یک قرن بعد ژان پل سارتر بحث می­کند که این نامه دلیلی بر آن است که برای مارکس ” تاریخ جوامع  غیرسرمایه­داری و پیشاسرمایه­داری گذشته به طور کامل و همه جانبه مورد بررسی قرار نگرفته است “. سارتر 1975 ص 242 / 140.

8- مقایسه فرمول­بندی دانیلسون با اثر اخیر ژیلبرت ریست سودمند است او می نویسد: “جامعه صنعتی به بقیه جهان آینده اقتصادی­اش را نشان نمی­دهد. جوامع صنعتی یک مورد خاص به شمار می­روند.  وجود آن­ها زمینه­ای را که کشورها عمل می­کند تغییر داده است، و این تکرار مجدد را غیر ممکن می­کند چون شرایطی که برآمد اول را تسهیل کرده بود و مشخصات معینی را به آن داده بود آن زمان دیگر وجود ندارد که بازیگران دیگر وارد صحنه می­شوند”. (ریست 1997 ص 107 ص 74).

9- برای مثال نگاه کنید به ورونستوف 1892.

10- باید توجه داشت که مارکس در مورد این صورت­بندی با دقت زیاد کار کرده بود و پیش­نویس­های متعددی قبل از نقل قول فوق آماده کرده بود. (مارکس 1944 ص412، 420 تا والکی 1989 ص 179 تا 194).

11- بسیاری از اقتصاددانان و آمارگران روسی تاسیس حزب مشروطه دموکراتیک را مورد حمایت قرار می­دادند و بعضی به حزب سوسیالیست انقلابی پیوستند که جهت­گیری دهقانی داشت و در انتخابات دموکراتیک برای مجلس موسسان در ژانویه 1918 اکثریت را به دست آورد. نتایج بیش­تر منفی تلاش­های سیاسی آن­ها به تفصیل در زیر آمده است (گنیگستون من 1999 ص 184 تا 185).

12- انگلس یک کپی برای زاسولیج در سال 1884 (یک سال پس از مرگ مارکس) ارسال کرد. این نامه در سال 1886 در یک مجله­ی رادیکال به اسم وستنیک ناردنوی ولی به چاپ رسید مدت کوتاهی بعد از آن انگلس یک کپی از آن را برای دانیلسون ارسال کرد. (وایت 1987،ص 75)

13- در بین مقامات حکومتی کسی که اعتقاد داشت رهایی روسیه وابسته به ظهور یک بورژوازی روستایی محافظه­کار است- وزیر مالیه تزار ویته وزیر کشاورزی آ.س. ارمولوف و مشاوران سیاسی برجسته مثل س.آ. کوفود، آ. آ.ریتخ، آ. و. کریوشیرین، و.آ.گورکو و البته پ.آ استولیپین بودند که آخری در سال 1906 به مقام نخست­وزیری رسید.(گینگستون- من،1999،ص 180-147)

14- کمبودهای کتاب به وسیله بسیاری از اقتصاددانان و آمارگران و فعالان رادیکال دهقانی برجسته مورد اشاره قرار گرفته است. طبق نظر ک. ار. کاخورفسکی آمارگر، کتاب لنین فقط طرحی از اطلاعات منابع دست اول را نشان می­دهد. داده­ها به طور دلبخواهی انتخاب شده تا یک نتیجه از پیش­تعیین شده را مورد تایید قرار دهد. معهذا بررسی لنین در زمان خود به یکی از با نفوذترین اسناد در این مورد تبدیل شد. استفاده فوق­العاده دلبخواهی او از داده­های اقتصادی در اثر گینگستون- من 1983 صفحات54-48 مورد بررسی قرار گرفته است.

15- لنین همانند معاصران لیبرال مترقی­اش”آسیا” و “شرق­شناسی” را به عنوان اسم رمزی برای توصیف هرگونه مصیبت اقتصادی به کار می­برد. در حالی که پلخانف طرفداران اقتصاد مختلط مانند دانیلسون را “شرقی” توصیف می­کرد، استرووه می­خواست روسیه میراث”شرق­شناسی” را به کناری اندازد که در آن ملت تبلیغ می­شد (پایکس 1970، ص 69، لنین 1958 تا 1965 ص 185 تا 191، پلخانف 1923، جلد 10 ص 127)

16- در این باره مهم است که اندرسون و اسمیت(2003) را در نظر بگیریم.

17- در اواسط دهه­ی 1880 زمانی که هنوز انگلس امید به یک انقلاب دهقانی در روسیه داشت نسبت به اثر پلخانف در 1885″اختلاف ما” به طور منفی واکنش نشان داد و پیشنهاد کرد که پلخانف بهتر است”به کار تحقیقی جدی­تری”بپردازد به جای”مقالات جدلی” علیه پوپولیست­ها. (مارکس 1962 ص320). به هر حال در سال­های بعدی عدم موفقیت قتل­هایی که توسط تروریست­ها برای متزلزل کردن استبداد روسی صورت گرفت و ظهور تجدیدنظرگرایی منجر به آن شد که انگلس با جناح “راست کیش” مارکسیست روسی نزدیک شود.

18- در دهه 1890 انگلس عمیقا در مبارزه­ای درگیر بود که توسط ببل و کارل کائوتسکی برای شکست ریویزیونیسم انجام می­شود. ای مبارزه طلب می­کرد که مارکسیست­ها یک استراتژی سیاسی تدوین کنند که دهقانان و پرولتاریای شهر را در بر گیرد. نگرانی دانیلسون برای رفاه دهقانان به نظر انگلس بخشی از رویزیونیسمی بود که مبارزه علیه ادوارد برنشتاین را منحرف می­کرد که مبارزه طبقاتی پرولتاریا را در کانون توجه قرار نمی­داد. (گینگستون- من 1999 ص 144 تا 146 و 162 تا 164 و سال 1980 ص 143)

19- طبق نظر گی نقش مشاوران اقتصادی غربی در روسیه در اواخر قرن بیست به وسیله پیشفرض­های از نقطه­نظرات مشابهی الهام می­گرفت. به کلام او “حمایت خصوصی­سازی سریع اشتباه بود چون مشاوران اقتصادی خارجی رشد واحدها را در نظر نمی­گرفت”، استاندینگ 1997.

20- گرچه وضعیت دشوار روسیه به طور وسیع مورد بحث قرار گرفته شایان توجه است که در استونیا که غالبا به عنوان مورد موفق پساشوروی مورد اشاره قرار می­گیرد نتایج اولیه آخرین سرشماری یک کاهش جمعیتی بیش از 200 هزار نفر را نسبت به سرشماری 1989 نشان می­دهد. با در نظر گرفتن نابرابری­های  اقتصاد کنونی و از بین رفتن سریع شبکه تامین اجتماعی کمیسیون اقتصادیUN   برای اروپا پیش­بینی می­کند که اگر گرایش کنونی ادامه پیدا کند جمعیت استونیا 34 درصد طی پنجاه سال آینده کاهش می­یابد. (سی.دی.آی 25 ژوئیه 2000 ص 19 و ار. اف.ای- ار. ال نیوزلاین 2000-4:ص88 نمودار 2) در ارمنستان درآمد سالانه متوسط ثروتمندترین 20 درصد جمعیت اکنون 32 برابر از 20 درصد فقیرترین بخش جمعیت است، در سال 1997 این میزان 27 برابر بود. حکومت ارمنستان اعلام کرده است که ارمنی­ها نسبت به سال1996 بهتر مصرف می­کنند گرچه هنوز مصرف به سطح اواخر دوره­ی شوروی نرسیده است. (ار. اف. ای-ار. ال 20000،4 ص 34 نمودار1)

21- در بعضی موارد مورخان این تحلیل را در مورد دوره­های قبلی تاریخ روسیه به کار برده­اند. طبق یک مطالعه­ی اخیر دهقانان روسی در سال 1900 به وسیله اصلاحات حکومتی در شکل دهقانان کوچک باقی ماندند و به دهقانانی تبدیل نشدند که روش­های سرمایه­دارانه را به کار گیرند.(که­سونیس 1999 ص 124)

22- در بین تفسیرهای بسیار در باره­ی عقب­ماندگی و غیرعقلانی بودن مردم روسیه ارائه شده است می­توان به عنوان نمونه به پوپوف 1990 ص27 تا 28 مراجعه کرد. در سخنرانی که در نوامبر 2001 توسط گینگستون- من در دانشگاه هاروارد مرکز دیویس برای امور روسیه بیان شد به تفسیرهای متعددی از محققان روسی در مورد تمایل ویژه مردم روسیه به فساد و عدم درستکاری اشاره شد.

23- من در این صورت­بندی عمیقا مدیون یک مفسر ناشناخته مجلهRIPE  هستم.

24- یکی از مشکلات فزاینده روسیه این است که:”نرخ تولد و طول عمر روس­ها پایین آمده است. بین 1990 تا 1995 طول عمر مردان روسی 3/6 سال کاهش یافته است (از 66 به 60). در سال 1999، 900/716 نفر از جمعیت فدراسیون روسیه کم شده است. بزرگ­ترین میزان کاهش جمعیت در تاریخ روسیه از جنگ دوم جهانی به بعد. این مساله عموما به بدتر شدن شرایط اقتصادی، بالا رفتن الکلیسم و بدترشدن امکانات درمانی نسبت داده شده است. بین 1991 تا 1998 جمعیت روسیه از 148 میلیون300 هزار به 146 میلیون 300 هزار کاهش یافته است. (فیل و دیگران در کیم و دیگران 2000، ص 155 تا 73)

25- در این باره سودمند است که در نظر بگیریم که سرنوشت فرناندو هنریک کاردوزو که زمانی ریس جمهور برزیل بود و خود را مارکسیست می­نامید ولی از رهبری مالکان خصوصی و سرمایه­گذاران خصوصی حمایت می­کرد و طبقه کارگر را به عنوان بازیگران اقتصادی و سیاسی ندیده می­گرفت. از دید کاردوزو طبقات پایین “چوب لای چرخ” هستند (گورتسل 1999). من از هرمان شوارتز از دانشگاه ویرجینیا به خاطر طرح این مقایسه تشکر می­کنم.

26- عمیق­تر شدن درک سیاسی لنین از مساله دهقانان باعث شد که طرح استراتژی نپ را برای دوره­ی اولیه شوروی ارائه کند. اما پیش­فرض­های اقتصادی او باعث شد که او عمر “غیرعادی” و رشد کمون­های دهقانی طی دهه 1920 را نبیند. (گینگستون- من 1983 ص 108)

27- در دوره­ی پساشوروی بعضی راه­های مهم برای تحقیقات آینده فراهم شده و ممکن است ارزیابی از داده­های اقتصادی و غیر اقتصادی در خصوص موارد ذیل را هموار کند:

الف- طی دهه هشتاد این نتیجه حاصل شد که نفرت روس­ها از رقابت نه به خاطر تنبلی بلکه به خاطر این است که افکار عمومی رژیم­های رقابتی را با هرج و مرج در تولید، بیکاری و نابودی بازده”اضافی” برای بالا نگه داشتن قیمت­ها مترادف می­گیرد. (مسکونیوز 22 مارس 1987 ص2)

ب- ارزیابی تصمیم­گیری کارگران در کارخانه­ها در دهه 1980 و اوایل 90 برای افزایش بازدهی از طریق کاهش فساد مدیریت، پارتی بازی کمتر و یک نظام توزیع درآمد که شامل صندوقی برای کودکستان، ایجاد مراکز پیش­گیری بیماری و ساختن خانه (ایزوستیا 28 ژوییه 1985)

ج- جامعه شناس برجسته شوروی تایتانیا زاسلاوکایا مطرح می­کند که پیش­فرض جامعه­شناسان در باره­ی عقب­ماندگی توده­ها، تحقیق و برسی منظم این که کارگران کارخانه می­توانند در مورد انگیزه­های اقتصادی و تفاوت دستمزدها نظر بدهند منحرف می­کند.(سویتسکایا کولتورا 23 ژانویه 1986، پروادا 6 فوریه، نیویورک تایمز 28 آگوست1987)

 د- پیچیدگی­های موضعی که پارلمان به اصطلاح محافظه­کار روسیه در برابر سیاست­های اقتصادی بوریس یلتسین می­گیرد. (بارست2001 ص 39 تا 61)