آینده شوروی مترجم: ب. سیاوشان

س – کیوشی اکاناگی [ک.ا.](2)- در روز سپتامبر، گورباچف و یلتسین در مصاحبه تلویزیونی‌ای با پیترجنینگز (3)، شبکه تلویزیونی …، شکست الگوی سوسیالیستی شان را اعلام کردند. این پاسخ را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

    پل سوئیزی: آن چه به قصد بنای جامعه‌ای سوسیالیستی آغاز شد، در واقعیت نتوانست به نتیجه رسد. بنابراین داوری درباره توانمندی‌های سوسیالیسم، بر اساس آن تجربه تاریخی خاص، از نظر روش بررسی نیز به نظر من نادرست است. راست است که اتحاد شوروی و شمار دیگری از جوامع پساانقلابی، البته کوشیدند برخی ایده‌هایی که با سوسیالیسم عجین شده را، به اجرا گذارند. اما، به هیچ وقت نتوانستند برای به انجام رساندن آن از یک مرحله ابتدائی فراتر روند. به علاوه، آن چه را که همیشه باید به یاد داشت این است که آن تغییرات تحت شرایط بسیار نامساعدی به سختی صورت گرفت. قدرت‌های سرمایه‌داری، نیروهای امپریالیستی تلاش می‌كردند که نظام را سرنگون کنند. آنها می‌ترسیدند که نکند این نظام پیروز شود و نمونه بسیار بدی برای طبقات استثمار شده و تبعیض شده خودشان به جا گذارد.  ظاهرا گورباچف فکر می‌کند که الگو [سوسیالیسم] شکست خورده است. اما من ربط قضایا را نمی‌فهمم. در مورد این بحث که پروژه سوسیالیستی عمرش به سر آمده فکر می‌کنم که این نظریه به هیچ وجه درست نیست. پروژه سوسیالیستی در برابر سرمایه‌داری سر بر آورد. و ایده‌های سوسیالیسم، در اساس وافی به نفی سرمایه‌داری است. بنابراین، موجودیت سوسیالیسم، در واقع انعکاسی از موجودیت سرمایه‌داری است. انقلاب روسیه مستقر و موفق نشد. اما، این که مرگ سوسیالیسم نیست.

س- شکست آنها را چگونه توضیح می‌دهید. یا چه چیز را علت شکست آنها می‌بینید؟

پ.س: ادبیات گسترده‌ای در مورد جامعه‌ای که از دل انقلاب روسیه بیرون آمده وجود ندارد. نظر خود من و فکر می‌کنم نظر غالب کسانی که خود را مارکسیست می‌دانند، این است که آن جامعه، سوسیالیستی نیست، که جامعه‌ای است طبقاتی، جامعه‌ای استثماری. اما، جامعه سرمایه‌داری هم نیست. آن الگو، جامعه استثماری- طبقاتی، نه تنها به خاطر ضعف‌ها و تضادهای درونی‌اش که هم چنین به خاطر رودرویی با رقیبی قدرت‌مند شکست خورد که فشار فوق‌العاده‌ای بر آن گذاشته بود. فشار نظامی و اقتصادی هر دو نوع فشارها، به سقوط نظام کمک کرد.

  س- آن نظام چه تفاوتی با سوسیالیسم دارد؟ شما وضعیت کنونی را چگونه خصلت بندی می‌کنید؟

پ.س: از دیدگاهی مارکسیستی _ و من به عنوان یک مارکسیست حرف می‌زنم- سوسیالیسم بایستی بیش از هر چیز و پیش از هر چیز به عنوان آنتی تز سرمایه‌داری در نظر گرفته شود. از آنجا که مشخصه‌های معرف سرمایه‌داری عبارتند از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید و تخصیص منابع تولید و توزیع محصولات از طریق نظام رقابتی بازار، در نتیجه شرایط لازم برای وجود سوسیالیسم عبارتند از مالکیت عمومی بر دست کم ابزار تولید تولید تعیین‌کننده و جایگزین برنامه‌ریزی با تخصیص و توزیع از طریق بازارهای رقابتی. این شروط لازم، لیکن نه کافی، برای وجود سوسیالیسم هستند. نیز ضروری است مردم که صاحب ابزار تولیداند و مهار فرآیند برنامه‌ریزی را در دست دارند، خود تولید‌کنندگان واقعی کالاها و خدمات باشند و نه یک طبقه مجزای روسا و مدیران. به عبارت دیگر، از نقطه نظر مارکسیستی، سوسیالیسم نه تنها یک نظام اقتصادی مالکیت دولتی و برنامه‌ریزی است، که هم چنین نظم سیاسی دموکراسی کارگری است. به نظر من، انقلاب روسیه دو شرط مقدم و لازم سوسیالیسم- مالکیت دولتی بر ابزارهای تولید و برنامه‌ریزی اقتصادی- را واقعا تحقق بخشید. نیت اصلی رهبران بلشویک انقلاب، متحقق کردن دموکراسی کارگران هم بود. اما، به دلایل بی شمار و پیچیده‌ای که این جا جای بررسی آن نیست، موفق نشدند. در عوض، آن چه تحت رهبری استالین و جانشینانش روی داد دقیقا منجر به سر برآوردن طبقه جدیدی از رئیس‌ها و مدیرها شد. این طبقه حاکم جدید از طریق حزب کمونیست و مخلوق عجیبش – نومانکلاتورا(4)- به سازماندهی و بازتولید خود پرداخت و کنترل بی چون و چرای اقتصاد و نیروهای نظامی و دستگاه امنیتی را به خود اختصاص داد. هر چند این طبقه حاکم جدید به اندازه کافی قدرت‌مند نبود، به مفهومی که سرمایه‌داران در کشورهای پیشرفته سرمایه‌داری قدرتمنداند و سلطه ایدئولوژیک و فرهنگی خود را بر طبقات تحت سلطه اعمال می‌کنند.

با این اوصاف گمان می‌کنم می‌توانیم بفهمیم جرا بحران اقتصادی که اواخر دهه 70 و اوائل دهه 80 به اوج رسید، به بحران عمومی کل نظام تبدیل شد. خود بحران اقتصادی، مولد فرسایش مدل صنعتی کردن گسترده بود که در اواخر دهه 20 توسط استالین بر گرفته شد[و] برای حفظ نرخ رشد مناسب، به دسترسی بر ذخائر جدید نیروی کار و مواد خام متکی بود. زمانی که منابع این ذخائر جدید ته کشید- که به هر حال دیر یا زود پیش می‌آمد- نرخ رشد به بهای [کاهش] سطح زندگی و ارائه خدمات اجتماعی لنگ شد. و این در همان زمانی پیش آمد که دولت ریگان در ایالات متحده با افزایش سرسام‌آور برنامه تسلیحاتی، فشارهای خارجی را هر چه بیشتر به شوراها می‌افزود. نظام برنامه‌ریزی با بوروکراسی عظیم و دست و پا گیرش هیچ گاه جز این مدل رشد گسترده را نشناخته بود، و در مجموع فاقد توانایی رودرویی با بحران رو به ژرف آن بود.

در سال 1985 که گورباچف، به مثابه رهبر جناح اصلاح طلب رو به رشد طبقه حاکمه شوروی، به قدرت رسید، یک چنین وضعیتی حاکم بود. برنامه او شامل سه بخش می‌شد: 1) پروسترویکا: که جایگزین برنامه‌ریزی بوروکراتیک با موسسات خصوصی و بازار آزاد را به منظور تجدید حیات اقتصادی مد نظر داشت. 2) گلاسنوست: به معنای خلاص کردن مردم از نظارت‌های اجباری بدین ترتیب هموار کردن راه برای بسیج حمایت توده‌ای از پروژه اصلاحات.  3) انصراف از جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی با دست کشیدن از کمک به رژیم‌های وابسته در اروپای شرقی و تن دادن به خواسته‌های آمریکا در مورد کنترل تسلیحاتی و ترک حمایت از جنبش‌های آزادی بخش در جهان سوم. با توجه به این واقعیت که تغییر اجتماعی، حتی در مطلوب‌ترین اوضاع ممکن نیز فقط به صورت تدریجی و آرام به پیش می‌رود، با نگاهی به گذشته، اکنون می‌توانیم این را به روشنی ببینیم، بدیهی بود که پی‌آمد این سیاست‌های جدید، اقتصاد را به ورطه آشفتگی بیش‌تری بیاندازد و بنیادهای طبقه حاکم موجود را به آن که چیزی جای آن بنشاند، نابود سازد، و ماندگاری آن نوع از اتحادیه چند ملیتی را به زیر سئوال کشد که ریشه در امپراتوری تزاری داشت و سرتاسر دوران [ تاریخ] شوروی، تنها با به کار بردن زور بالفعل و یا اعمال فشار خرد کننده و بالقوه به حیات خود ادامه می‌داد.

س- نظر شما در مورد رابطه میان بازار و جامعه سوسیالیستی چیست؟

پ.س: به عقیده من، سئوال، عدم استفاده از بازار و یا وجود یا عدم وجود بازار نیست. آنها وجود دارند و موجود خواهند بود. هیچ جای گزینی برای بازارها در عمل کرد عینی یک اقتصاد پیش‌رفته و پیچیده نمی‌شود تدبیر کرد. اما سئوال راستین این است که آیا بازارها باید بر اقتصاد تسلط داشته باشند یا این که باید از آنها به مثابه ابزاری برای برنامه‌ریزی اجرایی استفاده کرد. و فکر می‌کنم نوشته‌های فراوانی وجود دارند که امکانات منطقی استفاه از بازار را تحت کنترل یک برنامه عمومی نشان داده‌اند، مثلا از طریق طرح برنامه‌ریزی سیاست‌های مالی و سیاست‌های مربوط به توزیع درآمدها جهت اطمینان از این که بازارها وسیله پیش گرفتن آن‌هایی که از دیگران توانایی بیشتر، پول بیشتر، دارایی بیشتر و منابع بیشتر دارند، قرار نگیرند. به عبارت دیگر، اشکال سرمایه‌داری این است که بازارها به صورت گریز‌ناپذیری به سود قدرت‌مندان و به زیان بیشتر ضعفا گرایش پیدا می‌کنند. همان طور که در کتاب مقدس آمده «به آن که داراست، داده شود و از او که ندارد گرفته شود، حتی آن چه را که دارد». این گرایش بازارهاست. اما می‌شود بازارها را کنترل کرد، هر چند که آسان نیست. چه، بازارها همیشه گرایش خواهند داشت که از کنترل خارج شوند. فکر می‌کنم این یکی از مسائل اصلی جامعه سوسیالیستی است، مسئله‌ای که تنها با تجربه ما و نه طرح‌های انتزاعی از پیش ریخته شده حل شدنی است.

س- به نظر شما اگر دموکراسی و برنامه‌ریزی همراه با بازار محدود، لیکن کارآ، وجود داشت، آیا ممکن بود مردم شوروی در استقرار سوسیالیسم راستین پیروز می‌شدند؟

  پ.س: این امیدی است که شاید وقتی در آینده تحقق پیدا کند. اما فکر نمی‌کنم تحت شرایط تاریخی اتحاد شوروی، امکان پذیر بود. زیرا شوروی کشوری فقیر و از لحاظ تکنولوژیک عقب مانده بود و مرتب تحت فشار رقبای قدرتمندتری قرار داشت. من رهبری شوروی را در این که نتوانست نظام بازار قابل اجرایی را در آن دوران پرورش دهد مقصر نمی‌دانم. به نظر من این [امری] غیر ممکن بود.

س- فایده عمده استفاده از بازار برای بنای ساختمان جامعه سوسیالیستی چیست؟ تعیین ارزش کالاها که کار در آن تجسم یافته است و یا رسیدن به کارآیی از طریق رقابت؟

  پ.س: یک اقتصاد سوسیالیستی می‌باید از هزینه کل آنچه تولید می‌شود آگاه باشد. باید تصور دقیقی از این که هر چیز چقدر هزینه برمی‌دارد، داشت. نه به این مفهوم که همواره باید طوری قیمت گذاری کرد که برابر هزینه باشد، ولی باید آگاه بود که اگر قیمت بیش‌تری تعیین شود، دلیلی برای آن وجود دارد و قیمت کمتر هم، آن هم دلیلی دارد. تفاوت اساسی که در نحوه عمل کرد جامعه سوسیالیستی برنامه‌ریزی شده و نحوه عمل کرد اقتصاد بازار بی قید و بند زیر سلطه سرمایه وجود دارد، همین است. فکر می‌کنم مهمترین مسائل مربوط می‌شود به نحوه توزیع منابع تولیدی در میان صنایع . در یک اقتصادی برنامه‌ریزی شده، سرمایه نه با محاسبه سود تک تک سرمایه‌داران، بلکه طبق برنامه تخصیص می‌يابد. اصل راهنما، باید نیازمندی‌های کارگران، از جمله آن‌هایی که خیلی جوان و یا خیلی پیرند و یا در اثر بیماری یا آسیب دیدگی نمی‌توانند کار کنند، باشد. پاداش‌ها باید بر اساس نیازها تنظیم شوند. اقتصاد بازار چنین کاری را نمی‌کند. در سرمایه‌داری هم، همواره ضرورت دخالت دولت و انجام اصلاحاتی لازم بوده است. سرمایه علیه این اصلاحات به ستیز برمی‌خیزد و سرمایه همواره به اندازه کافی قدرت دارد که خط خودش را پیش ببرد. تفاوت واقعی میان یک اقتصاد برنامه‌ریزی شده و آن چه که این روزها اقتصاد بازار نامیده می‌شود- که در واقع اقتصاد سرمایه‌داری است- همینجاست.                                                                                                                                         س- به مردمانی که همچنان فکر می‌کنند رژیمی که در اتحاد شوروی دیدیم، به لحاظ برخورداری از دو شرط اصلی- مالکیت اجتماعی یا دولتی و اقتصاد برنامه‌ریزی شده- سوسیالیستی بود، چه پاسخی می‌دهید؟

پ.س: من وقتی جوان بودم، فکر می‌کردم که برنامه‌ریزی و مالکیت دولتی وسائل توليد برای تعریف سوسیالیسم کافی است. در حقیقت، اولین شماره برسی ماهانه (5) در سال 1949، هم بر این عقیده بود. اما، تجربه نشان داده است که ادعای حزب کمونیست و دولت اتحاد شوروی، در مورد این که منافع کارگری را نمایندگی می‌کند، معتبر نیست. رهبران، خود را به گروه مجزایی درآوردند که همه تصمیمات را می‌گرفت، و این گروه پیوسته بیشتر از کارگران جدا و فاسد شد.

این همان چیزی است که مانع از آن شد که یک نظام برنامه‌ریزی شده در واقع نتایجی اساسا متفاوت از نظام سرمایه‌داری به بار آورد. شما اگر دموکراسی نداشته باشید، اگر کنترل کارگری یا کنترل توده‌ای، یا کنترل مردم را بر برنامه نداشته باشید، آن مالکیت دولتی و اقتصاد برنامه‌ریزی شده، می‌تواند درست همانند سرمایه‌داری و بازارها، برای استثمار کارگران علیه منافع شان به کار گرفته شود.

س- می‌توانید نظرتان را درباره اینکه واماندگی اقتصاد شوروی از تحلیل رفتن منابع اضافی نیروی کار و مواد خام ناشی شد، توضیح دهید؟

پ. س: زمان که اتحاد شوروی در اواخر دهه 20، حركت خود را برای صنعتی شدن آغاز کرد، تکنولوژی‌هایی را توسط سرمایه‌داری توسعه یافته بود، به عاریت گرفت. همراه با این تکنولوژی به نیروی کار شهری فوق‌العاده گسترده و مواد خام احتیاج داشت. در آن زمان اتحاد شوروی فاقد توانایی لازم برای پیشرفت تکنولوژیک بود، و در حقیقت هیچ گاه واقعا چنین ظرفیتی را مگر در حوزه نظامی- ایجاد نکرد. و از این حیث بیش‌تر و بیش‌تر از سرمایه‌داری عقب افتاد، از یک برنامه پنج ساله به یکی دیگر. در نتیجه، برای این که بتوان  نرخ رشدی کافی برای رفع احتیاجات روزافزون کشوری و لشکری تأمین کرد، اتحاد شوروی می‌بایست بر توسعه مداوم ذخایر نیروی کار و مواد خام تکیه کند. اما به دلایل مختلفی- کاهش نرخ رشد جمعیت، خسارات جنگ، تحلیل رفتن ذخائر افزوده کارگران روستایی- امکانات این مدل رشد گسترده محدود بود. دلیل اصلی کاهش نرخ رشد تولید ناخالص ملی (6) که در دهه هفتاد پدیدار شد و در اوایل دهه هشتاد به ابعاد بحرانی رسید، همین بود. برای این که بتوان از عهده این بحران برآمد، گذار از مدل رشد گسترده به مدل رشد شتابان، ضروری بود. اما، این مهم بسا فراتر از توانایی یک نظام برنامه‌ریزی بوروکراتیک و انعطاف ناپذیر بود که از هر جهت به دست نظام قدیم شکل گرفته و به آن پای بند بود.

س- پس به نظر شما بهترین راه‌حل برای اتحاد شوروی چیست؟

پ.س: فکر نمی‌کنم که تبدیل اتحاد شوروی به یک جامعه سرمایه‌داری، به هیچ روی راه حل باشد. از آن چه که در مطبوعات غرب می‌خوانیم، ظاهرا این مسیری است که گورباچف، یلتسین و اغلب رهبران احتمالی طرفدار آنند. لیکن این [هدف] در 500 روز و یا حتی ده سال هم تحقق نخواهد یافت. حتی اگر این امر متحقق شود، نتیجه‌اش احتمالا چیزی خواهد بود که آمریکای لاتینی کردن اتحاد شوروی نامیده شده است، در عمل تبدیل کل اقتصاد به مجموعه‌ای از نو مستعمرات، تحت سلطه نسبی یک مشت انحصارات و بانک‌های خارجی. من از این بیمناکم که چنین احتمالی، بسی واقعی است. اما، به نظر من راه‌حلی برای اتحاد شوروی نیست. فکر می‌کنم شق دیگرش پروراندن شکل نوینی از جامعه است، یا شاید بهتر است گفته شود شکل نوینی از سوسیالیسم، بازگشت به امیدها و رویاهای اصیل روسیه، اما با درهم‌آمیزی درس‌هایی از بیش از نیم قرن تجربه آموخته شده است. من نسخه شسته‌رفته‌ای در ذهنم ندارم، و گمان نمی‌کنم نسخه‌های شسته‌رفته‌ای هم لازم باشند. آن چه که لازم است، اصول کلی است: استمرار مالکیت عمومی ارکان تعیین‌کننده اقتصاد، برنامه‌ریزی کلی لیکن غیرمتمرکز و انعطاف‌پذیر، استفاده خلاقانه از بازارهای کنترل شده و مهمتر از همه نوعی از دموکراسی که به شکل اصیلی از نوع صوری آن متمایز می‌شود.

آیا این پروژه‌ای واقع‌بینانه است! جداً نمی‌دانم. ولی فکر می‌کنم که شرایط بسیار مناسب‌تر از آن است که ممکن است به چشم بخورد. معمولا آن چه که راه تغییرات اساسی را در جامعه می‌بندد، مخالفت طبقه حاکم است که منافعش لطمه خواهد خود. اما این یک دوران عادی‌ای در اتحاد شوروی نیست. همان طوری که پیش‌تر اشاره کردم، با اصلاحلات گورباچف، آنچه که می‌شود طبقه حاکم استالینی نامید، همان که در سال‌های 1930 موقعیت خود را تحکیم کرد، در دو سال اخیر زمام امور خود را از دست داده است. خیلی از اعضاء این طبقه کماکان در مواضع اقتدار در دستگاه دولتی و اقتصاد سر جای هستند، اما، هویت جمعی و ابزار اعمال اراده شان را از دست داده‌اند. از طرف دیگر، طبقه حاکمه جدیدی که بر احیای مالکیت خصوصی بر وسایل تولید متکی است- و اصلاحات گورباچف وافی به همین منظور است. شکل نگرفته و به یقین در آینده نزدیک هم شکل نخواهد گرفت. در عین حال، همان طوری که رخدادهای اخیر به نحو تکان‌دهنده‌ای نشان داده است، هیچ ساختاری قدرت منسجمی در اتحاد شوروی وجود ندارد. اما اگر واقع بینانه نگاه کنیم، یک طبه نسبتا بزرگ و توسعه یافته‌ای از مزدبگیران و حقوق‌بگیران وجود دارد. آن‌ها هم نه هویت جمعی دارند و نه دم دستگاهی قوام یافته برای بیان منافع خود. از اقدام برای تحقق خواسته‌های مشترکشان بگذریم.

بر من روشن است که تنها راه‌حل واقعی که میشود به آن امید بست در طبقه کارگر این کشور متبلور می‌شود. اگر طبقه کارگر به حقوق طبقاتی‌اش آگاهی یابد برای دفاع از آنها به سازماندهی بپردازد، فکر می‌کنم یقینا به صورت گریز‌ناپذیری در مسیر آن نوع سوسیالیسمی گام بردارد که در پاسخ به سئوال آخرتان طرح شده بود. البته این اگر خیلی بزرگ است، و به هر حال تا امروز دلیل زیادی برای خوش بینی وجود ندارد. اما اگر من درست گفته باشم شرایط کنونی، بی‌ثباتی و آشفتگی به احتمال زیاد به درازا خواهد کشید، در این صورت خیلی چیزهایی که امروز به چشم نمی‌آید و چه بسا به خیال هم نمی‌رسد، روی خواهد داد، چیزی که احتمالش هم کم نیست به یقین تولد دوباره طبقه کارگری رزمنده است.

پاورقی‌ها:

 (1) و (2) این متن برگردان مصاحبه‌ای است با پل سوئیزی که توسط کیوشی اکاناگی ژورنالیست ژاپنی انجام گرفته.

 (3) peter Jennings

 (4)nomenklatura      (5) Monthly Review   (6) GNP