فصل پنجم – مبارزه طبقاتى

 

 

1 – سوسياليسم و طبقات دارا

 

آخرين بندهاى اصول برنامه اعلام شده ما بدينقرار است : ” اين تغيير شكل اجتماعى رهايى نه فقط پرولتاريا بلكه كل نژاد انسان معنى ميدهد. اما فقط طبقه كارگر ميتواند آنرا متحقق سازد. همه طبقات ديگر عليرغم اختلاف منافع، بر پايه مالكيت خصوصى بر ابزار توليد هستى خود را حفظ ميكنند و بنابراين انگيزه مشتركى بمنظور دفاع از اصول نظام اجتماعى موجود دارند.

“مبارزه طبقه كارگر عليه استثمار سرمايه دارى ضرورتا يك مبارزه سياسى است. طبقه كارگر نميتواند سازمان اقتصادى خود را توسعه دهد و بدون حقوق سياسى مبارزه اقتصادى خود را پيش‏ ببرد. اين طبقه نميتواند انتقال ابزار توليد به كل جامعه را بدون اينكه ابتدا قدرت سياسى را بكف آورد بانجام رساند .

“هدف حزب سوسياليست اينستكه به اين مبارزه كارگران وحدت و آگاهى ببخشد تا تنها هدف سترگ خود رامد نظر داشته باشند . “

درهمه كشورهايى كه توليد سرمايه دارى مسلط است، منافع طبقه كارگر يكسان است. با گسترش‏ تجارت جهانى و توليد براى بازار جهانى ، وضعيت كارگران درهر كشور هرچه بيشتر به وضعيت كارگران ديگركشورها بستگى پيدا ميكند. بنابراين رهايى طبقه كارگر وظيفه اى است كه كارگران همه كشورهاى متمدن به يك نسبت به آن علاقمندند. حزب سوسياليست كه به اين حقيقت   واقف است همبستگى خود را با كارگران آگاه همه كشورها اعلام  ميدارد.

بنابراين حزب سوسياليست نه براى امتيازات طبقاتى بلكه براى الغا طبقات و حاكميت طبقاتى ما و براى حقوق برابر و وظايف برابر براى همه بدون تمايزات جنسى و نژادى مبارزه ميكند. حزب سوسياليست در هماهنگى با اين اصول، درجامعه امروزى، نه تنها با استثمار وستم كارگران مزدور بلكه باهرنوع استثمار و ستم، خواه ستم و استثمارى كه متوجه يك طبقه، يك حزب، جنبش‏ يا نژاد باشد مخالفت ميورزد.”

جمله مقدماتى اولين بند نياز به كمى توضيح دارد. قبلا ثابت كرديم كه پيروزى سوسياليسم بنفع كل تكامل اجتماعى است. در مفهوم خاصى حتى بنفع طبقات دارا و استثمارگر نيز هست. اينان همانند قربانيان خود از تضادهاى شيوه جديد توليد رنج ميبرند. پاره اى از آنها از بيكارى به فساد روى مياورند و ديگران درمسابقه پايان ناپذير سود خود را كاملا خسته و فرسوده ميكنند، درعين حال شمشير دموكلس ورشكستگى بالاى سرهمه آنها درحركت است.

ليكن تجربه بما آموخته است كه اكثريت ثروتمندان و استثمارگران شديدا باسوسياليسم مخالفند. آيا اين تنها بخاطرنداشتن دانش‏ و بصيرت است ؟ برعكس‏، سخنگويان دشمنان سوسياليسم همان اشخاصى هستند كه مناسبترين موقعيت رادر دولت،  جامعه و علم براى فهم مكانيسم اجتماعى و درك قانون تكامل اجتماعى دارند.

شرايط جامعه مدرن بقدرى وحشتناك است كه كسى كه بخواهد در سياست و علم جدى گرفته شود، ديگر نميتواند حقانيت اتهاماتى كه سوسياليسم به نظم اجتماعى كنونى ميزند را انكار كند. از ديگر سو مترقى ترين انديشمندان احزاب سياسى سرمايه دارى  ميپذيرند كه دراين اتهامات ” نشانه اى از حقيقت” وجود دارد.  پاره اى حتى اعلام ميكنند كه پيروزى نهايى سوسياليسم حتمى است، مگر اينكه جامعه بناگاه مسير عوض‏ كند و به رفرم دست بزند . امرى كه اين آقايان تصور ميكنند بدون مقدمه ميتواند انجام گيرد بشرطى كه خواستهاى اين يا آن حزب فورا برآورده شود. بدين طريق حتى آنهاييكه از احزاب غير سوسياليست، انتقادهاى سوسياليستها به جامعه سرمايه دارى را به بهترين وجه ميفهمند، خود را از پذيرش‏ پى آمدهاى چنين انتقادى ميرهانند.

درك علت اين پديده جالب كار مشكلى نيست. اگر چه بخشى از منافع مهم طبقات دارا عليه مالكيت خصوصى بر ابزار توليد است، ديگر منافعشان، يعنى منافع فورى ترى كه به آسانى قابل تشخيصند، حفظ اين مالكيت را طلب ميكند.

اين امر بويژه درمورد ثروتمندان صادق است. آنها نميتوانند از الغا مالكيت خصوصى بر ابزار توليد منفعتى بلافصل انتظار داشته باشند. نتايج موثر لغو مالكيت خصوصى بر ابزار توليد سرانجام هم توسط آنها و هم جامعه بطور عام احساس‏ خواهد شد ولى اين نتايج نسبتا دور دستند. از سوى ديگر مزايائى كه ثروتمندان دراين رابطه از دست ميدهند بديهى است. آنان قدرت و اعتبارى كه امروز از آن بهره ورند را يكباره از دست ميدهند، تعدادى نيز از آسايش‏ و راحتى كنونيشان محروم ميشوند.

اما مسئله در رابطه بارده هاى ديگر طبقات دارا يعنى توليد كنندگان خرد، تجار و كشاورزان فرق دارد. اينان با استقرار نظام سوسياليستى توليد ازلحاظ قدرت و اعتبار چيزى از دست نميدهند. بلحاظ آسايش‏ و راحتى تنها ميتوانند امتياز كسب كنند.  ليكن براى رسيدن به اين مقصود لازم است از بينش‏ طبقاتى خود فراتر روند. از نقطه نظر توليد كنندگان و كشاورزان خرد نظام سرمايه دارى توليد پيچيده و نامفهوم است، و اين درحاليست كه اين توليد كنندگان از سوسياليسم مدرن درك ناچيزى دارند. اگر قرار باشد نظام توليد آنها حفظ گردد، تنها قضيه اى كه نسبت به آن نظر روشنى دارند عبارتست از مالكيت خصوصى بر ابزار توليد خويش0‌ مادام كه توليد كننده خرد همچون توليد كننده خرد استدلال ميكند، كشاورز خرد همچون كشاورز خرد، تاجر خرد همچون تاجر خرد و مادام كه آنها احساس‏ نزديكى بيشتر با طبقه خود دارند، گرفتار ايده مالكيت خصوصى بر ابزار توليدند و هرچقدر هم تحت نظام سرمايه دارى دررنج باشند بطور غريزى درمقابل سوسياليسم مقاومت خواهند كرد.

دريكى از فصول پيشين ديديم كه چگونه مالكيت خصوصى بر ابزار توليد، توليد كننده خرد را مادام كه حرفه توسعه نيافته اش‏ فاقد قدرت رقابت باشد و حتى زمانى كه بتواند شرايط زندگى خود را مستقيما با كسب دستمزد بهبود بخشد به حرفه خود پايبند ميسازد. بدين ترتيب مالكيت خصوصى بر ابزار توليد نيرويى است كه هم طبقات صاحب مكنت و هم آنهائيكه خود استثمارگرند و دارايى آنها به مضحكه تلخى تبديل شده است را به نظام سرمايه دارى گره ميزند.

تنها آن عده از سرمايه داران و كشاورزان خرد كه از حفظ طبقه خود مايوس‏ شده و قادر به درك اين حقيقت اند كه شكل توليدى كه براى امرار معاش‏ به آن وابسته اند محتوم به نابودى است، قادر به درك اصول سوسياليسم اند. اما فقدان آگاهى و تنگ نظرى كه هردو نتايج طبيعى شرايط هستى آنهاست پى بردن به نابودى محتوم طبقه خود را برايشان دشوار كرده است. فلاكت و   تلاش‏ ديوانه وار آنان در راه يافتن وسيله نجاتى، تاكنون اين نتيجه را داشته است كه  بسادگى شكار عوامفريبانى شده اند كه بيش‏ از حد پرمدعا و پيمان شكن بوده اند.

درميان رده هاى بالايى طبقات دارا درجه بالاترى از فرهنگ و بصيرت وجود دارد. گوشه و كنار افرادى پيدا ميشوند كه هنوز تحت تاثير خاطرات ايده آليستى روزهاى نخست مبارزه انقلابيند. اما واى بحال كسى كه درميان آنان به سوسياليسم يا تبليغ آن علاقمند باشد !  او دير يازود بايد بين كنار گذاشتن معتقداتش‏ و يا قطع كليه پيوندهاى اجتماعى كه او را حمايت و سرپا نگهداشته يكى را برگزيند. اندكند كسانيكه قدرت و استقلال شخصيت لازم براى انتخاب راه درست از بين راههاى ديگر را دارند. از ميان همين معدود افراد نيز نادرند كسانيكه شجاعت كافى براى بريدن از طبقه خود را در لحظه مناسب داشته باشند و بالاخره از ميان همين معدود افراد نيز اكثريت  آنها بزودى خسته شده و به   “بى احتياطيهاى جوانيشان” پى برده و عاقبت “معقول” شده اند.

درميان طبقات دارا ، تنها ايده آليستها ممكن است از سوسياليسم حمايت كنند. اما حتى درميان همين طيف نيز اكثريت با آنهايى است كه معتقدند در تلاش‏ براى يافتن راه حل مسالمت آميز مسايل اجتماعى انرژى خود را تحليل برده اند، يعنى در تلاش‏ براى يافتن راه حلى كه منافع سرمايه دار را با معلومات كم و بيش‏ پيشرفته آنها از سوسياليسم و آگاهى آشتى دهند.

تنها آندسته از ايده آليستهاى بورژوا به سوسياليستهاى راستين ارتقا پيدا ميكنند كه نه تنها بينش‏ تئوريك كافى بلكه شهامت و قدرت بريدن از طبقه خود را نيز داشته باشند.

از اينروست كه آرمان سوسياليسم ميبايست اميد اندكى به طبقات دارا داشته باشد. افرادى از اين طبقات را ميتوان به سوسياليسم جذب كرد ولى تنها آنهاييكه ديگر بلحاظ اعتقادات و رفتار به طبقه اى كه موقعيت اقتصاديشان آنها را بدان منتسب نموده تعلق ندارند. اين عده جز در دوران انقلابى كه كفه ترازو بنفع سوسياليسم پايين ميرود، هميشه اقليت ناچيزى را تشكيل ميدهند. تنها در چنين مواقعى سوسياليستها ميتوانند درانتظار جدا شدن بخشى از طيفهاى طبقات دارا باشند.

تاكنون زمينه مناسب جلب نيروى سوسياليست طبقاتى نبوده اند كه چيزى براى از دست دادن داشته اند، هرچند هم اين چيز اندك بوده باشد، بلكه از طبقه اى بوده كه هيچ چيز جز زنجيرهايش‏ نداشته كه از دست دهد و درمقابل دنيايى را بدست آورد.

 

2 _ نوكران و جيره خواران

زمينه جلب نيرو براى سوسياليسم عبارتست از طبقه تهيدست. اما همه رده هاى اين طبقه بيكسان مناسب  نيستند.

اگرچه خطاست همه مردم عامى و بيسواد را فقير بدانيم ولى حقيقت دارد كه تاريخ تهيدستى به نظام توليد براى فروش‏ برميگردد. فقر در ابتدا پديده اى استثنائى مينمود، مثلا در قرون وسطى اندك بودند كسانيكه صاحب ابزار توليد لازم جهت برآورد نيازهاى زندگيشان نباشند. در آن ايام براى تعداد نسبتا معدودى افراد تهيدست پيدا كردن جايى در خانواده افراد دارا بعنوان همكار، كارگر مزرعه، كارگر ماهر، كلفت و غيره كار ساده اى بود. اينها معمولا افراد جوانى بودند كه با داشتن چشم انداز ايجاد كارگاه و يا خانه اى براى خويش‏، تهيدستى خويش‏ را كاهش‏   ميدادند. درهر حال آنها با رئيس‏ خانواده و همسرش‏ كار ميكردند و از ثمره كارشان مشتركا بهره ميبردند. آنها بعنوان عضو يك  خانواده دارا پرولتر نبودند. آنها احساس‏ ميكردند كه در دارائى خانواده ذينفعند و خود را در خوشبختى و بدبختى خانواده بيكسان شريك ميدانستند. آنجاييكه مستخدمين خود را بخشى از خانواده دارا ميدانند، حاضر خواهند بود از دارايى دفاع كنند هرچند خود فاقد آن باشند. درميان اينان سوسياليسم نميتواند ريشه بدواند.

وضعيت شاگردان حرف بسيار شبيه طبقاتى است كه اخيرا مورد بحث قرار گرفت (آنرا با فصل دوم قسمت يك مقايسه كنيد.)

اما دركنار اين طبقات كه در واقع در توليد شركت داشتند، بتدريج طبقه ديگرى بنام نوكران شخصى رشد كرد. پاره اى از مستمندان بمنظور تامين زندگى به خانواده هاى استثمارگران بزرگ روى آوردند. در قرون وسطى اين امر بمعنى ورود به جرگه خدمه شخصى نجبا، تجار ثروتمند يا روحانيون بلند پايه بود. مستمندان نه بمنظور كمك به كار مولد بلكه بعنوان سرباز مزدور يا نوكر صرف به خدمتگزارى مشغول ميشدند. احساس‏ قبلى يعنى داشتن منافع مشترك جاى خود را به احساس‏ جديدى داد. نوكران با درجه بندى هاى مختلف، كار و دستمزد متفاوت بوجود آمدند. هر فرد با هر آنچه در توان دارد، مشتاق بهبود وضعيت خويش‏ است. موقعيت او به  لطف ارباب بستگى دارد و هرچه خود را ماهرانه تر با شرايط تطبيق دهد چشم انداز بهترى دارد. درعين حال هر چه درآمد، قدرت و تشخيص‏ ارباب بيشتر باشد، نوكرانش‏ سهم بيشترى ميبرند. اين امر بويژه درمورد آندسته از عمله و نوكرانى صادق است كه صرفا براى نمايشند و تنها كارشان عبارت است از خرده كارى هاى غير ضرورى براى خوشامد ارباب، كمك به او در بتاراج دادن ثروتش‏ و هنگام ارتكاب جنايت يا حماقت، وفادارانه دركنار او ماندن. بدين ترتيب نوكر امروزى روابط خصوصى ويژه اى با ارباب خود برقرار ميكند و در نتيجه بطور طبيعى به دشمن ستمديگان و طبقه كارگر استثمار شونده تبديل ميشود. او حتى از اربابش‏ هم نسبت به اين طبقات بيرحمتر ميشود. ارباب اگرداراى تشخيص‏ باشد، مرغى كه برايش‏ تخم طلايى ميگذارد را نميكشد ! او اين مرغ رانه تنها براى خود بلكه براى جانشينان خود نيز حفظ خواهد كرد . اما هيچيك از اين ملاحظات نوكر را محدود نميكند.

جاى تعجب نيست كه مردم از اين طبقه نوكران بيش‏ از هركس‏ ديگر متنفرند. چاكرى آنها نسبت به فرادستان و وحشيگرى آنها نسبت به فرودستان ضرب المثل است.

اما ويژگى نوكران به تهيدستان طبقات پائين محدود نميشود. نجباى فقر زده ايكه بعنوان دربارى و نديمه در پى كسب معاشند نيز همسطح نوكران برخاسته از پائين ترين رده هايند.

اما دراينجا با نوكران اين طبقه سرو كار داريم. شدت يافتن هر چه بيشتر استثمار، افزايش‏ مداوم سود اضافه سرمايه دار و ولخرجيهاى ناشى از آن همگى به افزايش‏ شمار نوكران و مستخدمين كمك ميكند.درواقع اينها به رشدطبقه اى كمك ميكنند كه عليرغم تهيدستى اش‏، بهيچوجه زمينه اميدبخشى براى جذب به جنبش‏ سوسياليستى نيست.

اما ، خوشبختانه، گرايشات ديگر در جهت عكس‏ عمل ميكنند. انقلاب مداوم در صنعت، نفوذ آن به قلمرو خانواده، عقب نشينى مداوم از حوزه وظايف خانگى، اشتغال افراد به صنايع ويژه و از همه مهمتر تقسيم و باز تقسيم كار همگى مشاغل گوناگونى چون آرايشگرى ، دربانى ، شوفرى و غيره ايجاد كرده است. مدتها پس‏   از اينكه اين حرفه ها و حرفه هاى مشابه خصلتهاى محلى را از  دست دادند، ويژگيهاى اوليه آنها پابرجاست، با اين وجود با گذشت زمان اين ويژگيها رنگ ميبازند و اعضا اين حرفه ها كيفيات طبقه مزدور صنعتى را پيدا ميكنند.

 

 

 

 

3 _ زاغه ها

هرقدر هم تعداد طبقه مستخدمين زياد باشد، قاعدتا نميتوانند همه تهيدستان را بخود جلب كنند. افرادى كه شرايط اشتغال را ندارند، كودكان، كهنسالان، افراد مريض‏ و معلول از ابتدا نتوانسته اند از راه نوكرى روزى خود را كسب كنند. در آغاز عصر تمدن به اين مجموعه خيل افرادى اضافه شد كه ميتوانستند كار پيدا كنند ولى هيچيك قادر به اينكار نشدند. آنها راهى جز گدايى، دزدى يا خودفروشى نداشتند. آنها يا محكوم به مرگ بودند يا شرم، شرافت و عزت نفس‏ را بدور افكندند. آنها هستى خود را با مقدم شمردن نيازهاى فورى بر آبرو و اعتبار نجات دادند. اينكه چنين شرايطى فاسد كننده است و نفوذ مخربى بر اخلاق دارد امرى بديهى است.

افزون بر اين، تاثير اين نفوذ مخرب با اين حقيقت كه تهيدستان بيكار براى نظم موجود كاملا سربار و اضافى اند تشديد ميگردد. نظم موجود با نابودى اينان از بار ناخواسته اى آسوده ميشود. طبقه اى كه سربار است و هيچ كاركرد مفيدى ندارد ميبايستى رو به زوال گذارد.

و گدايان حتى نميتوانند براى كسب آبروى خود، خود را با اين تصور گول بزنند كه براى نظام اجتماعى لازم اند؛ آنها  نميتوانند زمانى را بخاطر بياورند كه طبقه آنها خدمت مفيدى هم كرده است. آنها شيوه اى براى وادار كردن جامعه درحمايت از خود بعنوان انگل نميشناسند. به آنها تنها به ديده اغماض‏ نگريسته  ميشود، درنتيجه فروتنى اولين وظيفه گدايان و برجسته ترين فضيلت فقر است. اين طبقه از پرولتاريا همانند مستخدمين نسبت به قدرتمندان خادم و چاكرمآب اند و در مقابل نظم اجتماعى موجود مخالفتى نميكنند. برعكس‏، آنها هستى خود را از خرده ريزى كه از سفره اغنيا باقى ميماند دست و پا ميكنند. چرا بايد بخواهند ولى نعمتان خود را نابود كنند؟ افزون براين، گدايان خود استثمار نميشوند. هرچه درجه استثمار شديدتر، درآمد ثروتمندان بيشتر و در نتيجه گدايان ميتوانند سهم بيشترى انتظار داشته باشند. آنها نيز مانند نوكران و مستخدمين سهم بران ثمره استثمارند. آنها انگيزه اى براى پايان دادن به نظام ندارند.

اما گرچه اين بخش‏ از پرولتاريا هرگز مقاومتى درمقابل نظام مبتنى بر استثمار نميكند، از آن بعنوان تكيه گاه اين سيستم هم نميتوان نام برد. اين بخش‏ بى پرنسيپ و بزدل زمانى كه قدرت و ثروت ولى نعمتشان از دست ميرود او را سريعا ترك خواهند كرد. اين طبقه هرگز در هيچ جنبش‏ انقلابى نقش‏ رهبرى نداشته است. اما هميشه در خلال نابسامانيهاى اجتماعى حضور داشته و از آب گل آلوده ماهى گفته است. گاهگاه آخرين لگد را بر فرق طبقه درحال سقوط زده است و قاعدتا خود را با سوءاستفاده از هر انقلابى كه بوقوع پيوسته راضى نگهداشته است تا در اولين فرصتى كه بدست آورد ، به آن خيانت كند.

نظام سرمايه دارى توليد تعداد پرولتارياى حلبى آباد را بسيار افزايش‏ داده و بطور مداوم بر اين خيل ميافزايد. در مراكز بزرگ صنعتى بخش‏ قابل توجهى از جمعيت را اين افراد تشكيل  ميدهند.

    پرولتارياى حلبى آباد بلحاظ  خصلت  و جهانبينى با  پائين ترين رده كشاورزان و طبقه خرده بورژوا نزديك و همانند آنان بقدرت خود نااميد است. و سعى ميكند كه خود را با كمكى كه از بالا دريافت ميكند نجات دهد.

4 _ جوانه هاى پرولتارياى مزدبگير

 

سرمايه دارى اولين ذخيره نيروى مزدور خويش‏ را از ميان طبقاتى كه در فصل گذشته ذكر شد گرفت. سرمايه دارى آنقدر كه به كارگران مطيع و چاكرمآب نياز داشت به كارگران ماهر احتياج نداشت و از آنجا كه پرولتارياى حلبى آباد و بخشهايى از جمعيت كه با آن نزديكترين رابطه را داشتند از آنان اطاعت و فروتنى را آموخته بودند، براى رفع نياز سرمايه دار بسيار مناسب بودند. سرمايه دارى با كارگرانى از اين دست ميتوانست بدون مخالفت تكامل يابد. آنها بسادگى و بطرز غيرقابل تصورى استثمار ميشدند و ميتوانستند ساعتها تحت شرايط غير قابل تحمل كار كنند. هركس‏ ميخواهد از وضعيت رقت بار پرولتاريا در خلال سالهاى نخستين شكوفايى صنعت جديد بياموزد تنها كافى است آثار كلاسيك انگلس‏ در رابطه با طبقه كارگر انگليس‏ را مطالعه كند.

5 _  پيشرفت پرولتارياى مزدبگير

در آغاز پيدايش‏ صنعت مدرن اصطلاح پرولتاريا انحطاط مطلق معنى ميداد و هنوز هم افرادى هستند كه معتقدند پرولتاريا  همان مفهوم را دارد. اما حتى از همان آغاز شكاف بزرگى بين پرولتارياى مزدبگير و پرولتارياى زاغه نشين بوجود آمد.

پرولتارياى زاغه نشين خواه در لندن امروزى، خواه در رم قديم هميشه يكسان بوده است. پرولتارياى زحمتكش‏ مدرن پديده اى كامل بى نظير است.

بين اين دو در درجه اول تفاوت دراين حقيقت نهفته است كه اولى انگل و دومى مهمترين سرچشمه زندگى اجتماعى مدرن است. پرولتارياى زحمتكش‏ نه تنها صدقه بگير نيست بلكه ستون تمامى بناى جامعه است. مطمئنا اين طبقه در آغاز اين امر را درك نكرده بود. اما بزودى كشف كرد كه بجاى گرفتن  روزى خود از سرمايه دار، خود تامين كننده روزى سرمايه دار است.

از سوى ديگر پرولتارياى زحمتكش‏ خود را ازنوكران و شاگردان، با اين حقيقت متمايز ميكنند كه آنها با استثمارگران خود زندگى و كار نميكنند. روابط شخصى كه قبلا آنها را به كارفرمايانشان پيوند ميداد، از بين رفته است.

افزون براين، كارگران مدرن همچون مستمندان دوران پيش‏ سرمايه دارى از ثروتمندان تقليد نميكنند و به آنها حسد نمى ورزند. آنها از ثروتمندان بمثابه دشمن خود متنفرند و بعنوان بيكارگان آنها را تحقير ميكنند.

اين احساس‏ در آغاز به تصادف خود را آشكار ميساخت ولى بمجرديكه كارگران دريافتند منافعشان مشترك است و همه با استثمارگران مخالفند، احساسشان در سازمانهاى بزرگ شكل گرفت و مبارزه عليه طبقه استثمارگر را آغاز كردند. احساس‏ قدرتى كه بموازات آگاهى طبقاتى وجود دارد تجديد قدرت طبقه كارگر معنى ميدهد و اين طبقه را براى هميشه به سطحى بالاتر از طبقه فقير انگل ارتقاء ميدهد.

  تمامى شرايط توليد جديد در خدمت افزايش‏ همبستگى طبقات زحمتكش‏ است. در قرون وسطى هر صنعتگرى يك فراورده را توليد ميكرد. از لحاظ صنعتى تقريبا مستقل بود. امروزه چنين   كارى به دهها و حتى صدها نفر نياز دارد. از اين طريق صنعت حسن تعاون را مياموزد.

شايد دراين راستا هماهنگى شرايط نوين حتى از ضرورت همكارى موثرتر باشد. نخستين جوانه هاى انترناسيوناليسم را در بين اصناف قرون وسطى ميتوان مشاهده كرد. ليكن حرفه هاى مختلف از يكديگر بسيار جدا بودند . همانطور كه ديديم رده بندى در ميان نوكران و مستخدمان بى پايان بود ، اما در كارخانه ها عملا هيچگونه رده بندى وجود ندارد، همه مستخدمان كم و بيش‏ در شرايط يكسانى كار ميكنند و كارگر منفرد، نميتواند اين شرايط را تغيير دهد. اضافه براين تحت تاثير ماشين تفاوت بين حرفه ها بسرعت از بين ميرود. اين امر را اين حقيقت ثابت ميكند كه دوران شاگردى همواره كوتاهتر ميشود. با اختراعات جديد پاره اى از حرفه ها ديگر غير لازمند و كسانى كه به اين حرفه هامشغولند ناچارا به كار ديگرى تن ميدهند. اين امر كارگر منفرد را واميدارد حرفه خود را فراموش‏ و بخاطر كل طبقه اش‏ مبارزه كند.

قيام عليه كارفرمايان پديده تازه اى نيست. در قرون وسطى تعداد اين قيامها بسيار بوده است، اما تنها در قرن نوزده بود كه اين قيامها ماهيت مبارزه طبقاتى بخود گرفت و بدين ترتيب مبارزه سترگ همواره هدفى فراتر از جبران خطاهاى موقت را پيدا كرد. جنبش‏ كارگرى به يك جنبش‏ انقلابى تبديل شده است.

 

6 _  كشاكش‏ بين گرايشات تعالى بخش‏ و تحقير آميزى كه بر پرولتاريا اثر ميگذارد

ارتقا طبقه كارگر روندى است ضرورى و اجتناب ناپذير   ولى نه صلح آميز است و نه منظم. خواست نظام سرمايه دارى،  همانطور كه در فصل دوم ثابت كرديم عبارت است از تحقير هر چه بيشتر پرولتاريا، بازسازى اخلاقى طبقه كارگر تنها در مبارزه با اين گرايش‏ و نمايندگان آن يعنى سرمايه داران ميسر است. اين امر شدنى نيست مگر از طريق گرايش‏ جديدى كه با شرايط جديد كار در پرولتاريا رشد ميكند. اما اين دو گرايش‏ يكى بالنده و ديگرى رو به افول در مكانهاى گوناگون و دورانهاى متفاوت همواره تغيير ميكند و بستگى به شرايط بازار، سازماندهى صنعت، تكامل ماشين، بينش‏ سرمايه داران و كارگران و غيره و غيره دارد. تمامى اين شرايط هرساله در شاخه هاى متعدد صنعت متفاوت است.

اما خوشبختانه بلحاظ تكامل بشرى زمانى در تاريخ حيات هر بخش‏ از پرولتاريا فرا ميرسد كه تمايلات رشد يابنده دست بالا را دارد. و زمانيكه آگاهى طبقاتى كامل را درهر بخش‏ از كارگران بيدار ساختند، آگاهى به همبستگى با همه اعضا طبقه كارگر و به قدرتى كه از اتحاد ناشى ميشود فزونى مييابد. بمجرديكه هر گروه پى برد كه وجودش‏ براى جامعه ضروريست و جرات كرد كه چيزهاى بهترى را در آينده خواستار باشد، در آنصورت ديگر راندن اين گروه به ميان توده هاى منحطى كه مخالفتشان عليه نظامى كه از آن رنج ميبرند  شكلى جز احساس‏ نفرت غير معقول بخود نميگيرد، تقريبا غير ممكن ميشود.

 

7 _  بشردوستى و قانون كار

اگر هر بخشى از پرولتاريا به مساعى خود متكى بود، روند ارتقاى او بسيارديرتر آغاز ميشد، كندتر پيش‏ ميرفت و  دردناكتر از آنى ميبود كه در واقع بود. بدون كمك ديگران بخشهاى  بسيارى از پرولتاريا كه هم اكنون داراى موقعيت قابل احترامى هستند، نميتوانستند بر مشكلاتى كه ويژگى همه آغازهاست فائق آيند. اين كمكها از طريق بسيارى از سوى رده هاى بالاى جامعه يعنى رده هاى فوقانى پرولتاريا و طبقات دارا صورت گرفت. كمكهاى گروه اخير درنخستين روزهاى توليد بزرگ سرمايه دارى چندان كم اهميت نبود.

فقر در قرون وسطى بحدى ناچيز بود كه خيريه هاى عمومى و خصوصى ميتوانستند بر آن فائق آيند. اين پديده براى جامعه مسئله اى ايجاد نميكرد كه بدنبال راه حل آن باشند. فقر تنها موضوع تعمق و تامل زاهدانه را فراهم ميساخت و به آن بمثابه بلائى آسمانى بمنظور تنبيه بدكاران و يا آزمايش‏ نيكوكاران نگريسته ميشد. فقر براى ثروتمندان فرصتى فراهم ميساخت تا فضيلت خود را جامعه عمل بپوشانند.

اما با توسعه نظام سرمايه دارى توليد بر شمار بيكاران افزوده شد و فقر ابعاد هولناكى پيدا كرد. منظره رقت انگيز طبقه وسيع مستمندان كه بهمان اندازه كه تازگى داشت خطرناك هم بود توجه همه انديشمندان و خير خواهان را بخود جلب كرد. ناكافى بودن شيوه هاى ابتدائى صدقه به اثبات رسيد. خيلى زود احساس‏ شد كه رسيدگى به مستمندان  وظيفه ايست كه از توان جامعه خارج است. پس‏ از آن مسئله جديدى پيش‏ آمد :  فقر را چگونه بايد از بين برد ؟ راه حلهاى زيادى ارائه شد كه از نقشه نابودى مستمندان از طريق اعدام و اخراج تا طرح كلنى هاى كمونيستى را ارائه ميداد. طرح ايجاد كلنى هاى كمونيستى در ميان فرهيختگان با   استقبال روبرو شد ولى طرحهاى ديگر تنها پيشنهاداتى بود كه بندرت به مرحله آزمون رسيدند.

  اما بتدريج مسئله فقر ابعاد تازه اى پيدا كرد. نظام توليد سرمايه دارى بسرعت توسعه يافت و سرانجام به نظام مسلط تبديل شد. با ادامه روند اين تكامل مسئله فقر از نظر انديشمندان طبقه سرمايه دار ديگرمطرح نبود. توليد سرمايه دارى بر دوش‏ پرولتارياست. براى پايان دادن به اين يك بايد راه آن يك را سد نمود. فقط فقر پايه ثروت بى حساب است. كسى كه بخواهد فقر توده ها را از بين ببرد بايد به ثروت اقليت حمله كند. بدين ترتيب كسى كه سعى دارد راه علاجى براى فقر كارگران ارائه دهد بعنوان “دشمن قانون و نظم” معرفى ميشود.

درست است كه حتى تحت شرايط دگرگون شده فعلى نيز ترس‏ و دلسوزى محافل سرمايه دارى به نفع پرولتاريا تغييرنكرده است، زيرا فقر منشا خطر براى كل جامعه است ؛ فقر باعث مصيبت و جنايت است : از اينروست كه پاره اى ازافراد بشر دوست و روشنفكر درميان طبقه حاكمه مايلند كارى براى طبقه كارگر انجام دهند، اما از نظر اكثريت آنها كه نه جرات ميكنند و نه ميتوانند از طبقه خود جدا شوند، مسئله ديگر نميتواند نابودى پرولتاريا باشد. ليكن در بهترين شرايط آنها نميتوانند از محدوده بهبود وضعيت پرولتاريا جلوتر روند. بزعم آنها پرولتاريا ميبايستى بهر طريق ممكن به حيات خود ادامه دهد، توانائى كار داشته باشد و از شرايط خود راضى باشد.

البته دراين حدود بشردوستى ميتواند باشكال مختلف ظاهر شود. اغلب اين شيوه ها يا كاملا بى اثر و يا جهت ارائه كمك به موارد پراكنده، پيش‏ بينى شده اند.

ليكن براى اين قاعده عمومى يك استثنا قابل توجه است. به   قانون كار مراجعه ميكنيم. وقتى در خلال اولين دهه قرن نوزدهم توليد سرمايه دارى بمقياس‏ وسيع درانگلستان رواج يافت و باعث بروز بدترين مصيبتها وعدم امنيت شد، متفكرين بشردوست به اين نتيجه رسيدند كه تنها يك عامل ميتواند جلو زوال كارگران را در صنايع بگيرد، بدين منظور بلافاصله شروع به پيشنهاد قوانين حمايت از كارگران بخصوص‏ مستمندترين آنها يعنى زنان و كودكان كردند.

سرمايه دارانى كه در آنزمان در انگلستان در توليد بزرگ دست داشتند مثل امروز، بخش‏ حاكم طبقه سرمايه دار را تشكيل نميدادند. بسيارى از كسانيكه منافع اقتصادى و سياسى داشتند – بخصوص‏ توليد كنندگان خرد وزمينداران _ موافق محدود كردن قدرت سرمايه داران بزرگ بر كارگران بودند. جنبشى كه دراين راستا وجود داشت، برمبناى اين انديشه نيز مورد تاييد قرار ميگرفت، كه اگر قدرت سرمايه داران محدود نشود، طبقه كارگر كه سنگ بناى صنعت انگلستان است، بناگزير نابود خواهد شد. اين تفكر و انديشه اى بود كه بر هر عضوى از طبقه حاكمه كه شعور كافى داشت تاكمى فراتر از منافع آنى خود را ببيند تاثير ميگذاشت. علاوه براين معدودى از سرمايه داران بزرگ كه پى بقدرت خود در جهت هماهنگ كردن خود با قوانين پيشنهادى برده بودند و در ضمن شاهد ورشكسته شدن رقبايى كه دارايى كمترى داشتند ، بودند، نيز از قانون كار حمايت ميكردند. عليرغم همه آنچه ذكر شد و باوجود اين حقيقت كه طبقه كارگر خود جنبش‏ قدرتمندى را بنفع قوانين كارخانه سازمان داد، مبارزه بسيار دشوارى را به پيش‏ برد تا توانست قانون كار دست و پا شكسته اى را دركارخانه تنظيم و سپس‏ توسعه دهد.

هرچند اين دستاوردها ناچيز بود ولى توانست رده هايى از پرولتاريا كه اين قوانين بخاطر آنها تصويب شده بود را از رخوت و بى حركتى برهاند و تمايلات ترقيخواهانه اى كه مولود موقعيت  اجتماعى آنهاست را بيدار كند. در واقع حتى قبل از اينكه جنبش‏ به پيروزى نايل شود، مبارزه در آن حد بود كه به پرولترها نشان دهد كه از چه قدرت و اهميتى برخوردارند . همين مبارزات اوليه آنها را تكان داد، به آنها خودآگاهى و عزت نفس‏ داد، به نااميدى آنان پايان بخشيد و هدفى فراتر از آينده نزديك در پيش‏ رويشان گذاشت.

يكى ديگر از راههاى بهبود شرايط طبقه كارگر كه بسيار حائز اهميت است، مدارس‏ عمومى است، گرچه به نفوذ آنها نبايد زياده از حد بها داد، ليكن تاثير آنها درجهت رشد پرولتاريا كمتر ازقوانين همه جانبه كارخانه نيست.

هر چه نظام سرمايه دارى بيشتر توسعه پيدا ميكند و اشكال ساده تر كار كنار گذاشته ميشود يا خصلتشان تغيير ميكند، تقويت قوانين كارخانه به امرى مبرمتر و ضرورى تر تبديل ميشود. بايد اين قوانين را نه فقط به همه شاخه هاى صنعت بزرگ بلكه همچنين به صنعت خانگى و كشاورزى نيز گسترش‏ داد. بهمان نسبتى كه بكارگيرى اين قوانين اهميت بيشترى پيدا ميكنند، نفوذ سرمايه داران بزرگ نيز در جامعه مدرن افزايش‏ مييابد. ثروتمندانى كه سرمايه دار صنعتى نيستند _ زمينداران، صاحبان كارگاهها، مغازه داران و غيره _ به شيوه تفكر سرمايه دارى آلوده ميشوند. انديشمندان و سياستمداران بورژوازى كه قبلا رهبران دورانديش‏ اين طبقه بودند ، به مدافعان صرف طبقه سرمايه دار تبديل ميشوند.

فلاكت و خانه خرابى طبقه كارگر توسط توليد سرمايه دارى آنچنان تكان دهنده است كه تنها وقيحترين و حريصترين سرمايه داران جرات ميكنند حمايت از قانون كار را تاحد معين هم كه شده رد كنند. اما درمقابل، هرقانون كارى  مثلا قانون هشت  ساعت كار در روز، در ميان طبقه دارا حاميان بسيار اندكى خواهد داشت. انسان دوستى سرمايه دارى بيشتر و بيشتر ميدان خالى    ميكند و عرصه مبارزه را به خود كارگران ميسپارد. مبارزه براى هشت ساعت كار در روز درحال حاضر با مبارزه براى ده ساعت كار در روز كه پنجاه سال پيش‏ در انگلستان وجود داشت داراى جنبه اى بسيار متفاوت است. سياستمداران دارا كه طرفدار اقدامات نوين هستند نه از زاويه انساندوستى بلكه از زاويه ضرورت تسليم به راى طبقه كارگر به حركت در ميايند. مبارزه براى قانون كار هرچه بيشتر به مبارزه طبقاتى بين پرولتاريا و سرمايه دارى تبديل ميشود. در قاره اروپا و ايالات متحده كه مبارزه براى قانون كار بسيار ديرتراز انگلستان شروع شد، اين خصلت را از همان آغاز داشت. پرولتاريا در تلاش‏ براى رشد خود ديگر اميدى به طبقات ثروتمند ندارد. او اكنون كاملا به تلاش‏ و كوشش‏ خود متكى است.

 

 

 

 

8 _  جنبش‏ سنديكايى

مبارزه بين زحمتكشان و استثمار گران امر تازه اى نيست. در اواخر قرون وسطى مبارزه اى بسيار خشن و طولانى بين شاگردان و استادكاران جريان داشت. در قرن پانزدهم استادكاران اينجا و آنجا تلاش‏ ميكردند تا با افزايش‏ تعداد شاگردان از زير كار شانه خالى كنند. از سوى ديگر راه استادكار شدن را بغير از فرزندانشان براى بقيه دشوار و دشوارتر كردند. بتدريج رابطه خانوادگى بين استاد كار و ديگران سست شد و تقسيم طبقاتى مدرن آغاز شد.

بمجرديكه استادكار نقش‏ سرمايه دار جديد را بعهده گرفت، كشمكش‏ اجتناب ناپذير شد. از يك نظر شاگردان در وضعيت خوبى براى تحميل حقانيت خود قرار داشتند. درهر  شهرى آنها سازمانيافته بودند. هر صنفى همه شاگردان را دريك  شاخه بخصوص‏ از تجارت گرد آورده بود و عرصه كار را تا آنجا كه بدان مربوط ميشد كاملا دراختيار داشت. زمانى كه وقت مبارزه فرا رسيد آن صنف توانست به موثرترين وجهى از سلاحهايى كه امروزه بسيار متداولند يعنى اعتصاب و بايكوت استفاده كند.

همه قدرت رشد يابنده حكومت جديد بكار گرفته شد تا موقعيت شاگردان سركش‏ و ياغى را به آنان حالى كنند. از آغاز سركوب طبقه كارگر وظيفه اصلى حكومت بوده و حكومت درروزهاى نخستين عمر خويش‏ اين وظيفه را به قاطعترين وجه انجام داده است. اما با همه كوششها موفق به پايان دادن به ناآراميها نشد. شاگردان كه از حق تشكل محروم شده بودند، اتحاديه هاى مخفى خود را بوجود آوردند و آنرا عليرغم تعقيب و آزار وحشتناك حفظ كردند.

اما آنچه حكومت موفق به انجام آن نشد از طريق تكامل صنعتى تحقق پذيرفت. پس‏ از پايان قرون وسطى و بخصوص‏ در خلال قرن هيجدهم توليد كالاها در مقياس‏ وسيع يكى از ويژگيهاى جهان صنعتى شد و روز به روز اهميت پيدا ميكرد. قبل از ورود ماشين، كارگران كارخانه ها نه امتيازات نظام صنعتى قرون وسطى و نه امتيازات نظام مدرن را داشتند. آنها در شهرهاى بزرگ زندگى ميكردند و اغلب از نژادهاى گوناگون بودند. افزون بر اين براى حرفه هاى مختلف مهارتهاى گوناگون لازم بود. به همه اين دلايل سازمانيابى برايشان مشكل بود. تنها امتياز آنان اين بود كه كارشان به مهارت نياز داشت. آنها مجبور نبودند باهمه توده بيكار رقابت كنند.

تنها با ورود ماشين اين وضعيت تغيير كرد و كل توده بيكار را به خدمت سرمايه دار در آورد و حتى زنان و كودكان پرولتر را به بازار كار روانه كرد.

از بدو ورود ماشين تحول صنعتى با گامهاى بيسابقه اى به پيش‏ رفته است. مطمئنا شيوه هاى تكنيكى بلافاصله در همه شاخه هاى صنعت وارد نشد. در پاره اى رشته ها حتى شيوه هاى كار يدى كهن باقى ماند. اين بقايا بجاى اينكه شرايط پيش‏ را تداوم بخشد، آنگونه كه درمورد صنعت خياطى شاهديم، به كار طاقت فرساى كارگاهى منتهى شده است. يعنى طبقه كارگرى را بوجود آورد كه بسيار كم در برابر استادكاران خود قادر به مقاومت بود.

اما گرايش‏ به عرضه ماشين درهمه حوزه هاى صنعت وجود دارد. ميزان قدرت مقاومت گسترش‏ يابنده طبقه كارگر حائز بيشترين اهميت است. در درجه نخست اين دگرگونى طبقه كارگر را به دو بخش‏ ماهر و غيرماهر تقسيم ميكند. بخش‏ نخست شامل همه آنهائى ميشود كه كارشان به ميزان معينى از مهارت و كاردانى نياز دارد. بخش‏ دوم البته شامل كسانى است كه كاريكه انجام ميدهند از عهده هر كس‏ كه قدرت جسمى لازم را داشته باشد ساخته است. علامت مشخصه اعضا اين طبقه را دراين حقيقت ميتوان مشاهده كردكه جايگزين سازى آنها بسادگى ميسر است.

طبعا اين كارگران ماهر بودند كه مبارزه براى شرايط بهتر را شروع كردند. اين حقيقت كه درصورت اعتصاب جايگزينى آنهادشوار است، امتيازى مهم و استراتژيك دراختيار آنان قرار داد. موقعيت آنها بى شباهت به شاگردان قرون وسطى نبود و در بسيارى موارد اتحاديه هاى آنها فرزند خلف اصناف قرون وسطى بود.

اما كارگران ماهر امروزى اگر مزايايى ازاستادكاران سابق به ارث بردند، گرايشى هم از آنها گرفتند كه لطمات جبران ناپذيرى به جنبش‏ كارگرى مدرن وارد كرده است. اين گرايش‏ همان ميل به   جدا كردن حرفه هاى گوناگون است. طبعا آنهائى كه از همه در موقعيت بهترى براى مبارزه قرار دارند، امتيازات بسيار بزرگى براى  خود كسب كرده اند، و بخود بعنوان اشرافيت كارگرى مينگرند. آنها كه تنها منافع خود را ميبينند، به اين قانعند كه به قيمت نابودى رقباى بدشانس‏ خود رشد كنند.

سياستمداران دور انديش‏ و رهبران صنعتى دراستفاده از اين شرايط از خود سستى نشان نداده اند. امروزه بدترين دشمنان طبقه كارگر سياستمداران خرفت و مرتجعى نيستند كه اميدوارند جنبش‏ كارگرى را از طريق اقدامات سركوبگرانه نابود كنند بلكه آنها بظاهر دوستانى هستند كه اتحاديه حرفه هاى ماهر را تشويق ميكنند و بدين ترتيب ميكوشند تا حرفه اى ماهر را از بقيه طبقه جدا كنند. آنها ميكوشند تا كارآمدترين بخش‏ ارتش‏ پرولتاريا را از اين توده عظيم، عليه كارگرانيكه موقعيت آنها بعنوان كارگران غيرماهر كمترين قدرت مقاومت را برايشان باقى نگذاشته بشورانند.

اما دير يا زود اشرافى ترين گرايش‏، حتى درميان ماهر ترين بخش‏ طبقه زحمتكش‏، از ميان خواهد رفت. با پيشرفت توليد مكانيكى حرفه ها يكى پس‏ از ديگرى به سطح كارهاى جمعى ساده و عام تنزل ميكند. اين حقيقت همواره حتى به سازمانيافته ترين بخش‏ طبقه كارگر خواهد آموخت كه در دراز مدت موقعيتش‏ بستگى به قدرت كل طبقه دارد. آنها به اين نتيجه خواهند رسيد كه اين خط مشى غلطى است كه بر شانه كسانى كه بر زمين ميافتند خودرا بالا كشند. آنها درخواهند يافت كه مبارزات ديگر بخشهاى پرولتاريا بهيچوجه برايشان بيگانه نيست.

همزمان با بخشهاى غير ماهر كارگران يكى پس‏ از ديگر از كرختى احمقانه و يا نارضايى صرفا بى هدف بدر مى آيند. اين امر بخشا نتيجه طبيعى پيروزيهائى است كه كارگران ماهر بدست  آورده اند. نتايج مستقيم فعاليتهاى پرولتارياى غير ماهر ممكن است بى اهميت بنظر آيد، با اين وجود همين فعاليتها تجديد قواى اخلاقى                           اين بخش‏ از طبقه كارگر را موجب ميشود.

بدين ترتيب بتدريج از ميان كارگران ماهر و غير ماهر گروهى شكل ميگيرد كه درجنبش‏ كارگران، يا جنبش‏ كارگرى شركت ميكنند اين، آن بخش‏ از پرولتارياست كه براى منافع كل طبقه مبارزه ميكند، گفتى اينان رزمندگان مذهبى اين طبقه اند. اين بخش‏ عليرغم ” اشرافيت كارگرى ” و مردم عادى كه هنوز درمانده و نااميد به زندگى يكتواخت ادامه ميدهد رشد ميكند. پيشتر ديديم كه پرولتارياى زحمتكش‏ همواره درحال افزايش‏ است، علاوه بر اين ميدانيم كه اين بخش‏ به انديشه و احساس‏ ديگر طبقات زحمتكش‏ تحرك ميبخشد. هم اكنون شاهديم كه درميان اين توده هردم گسترش‏ يابنده بخش‏ رزمنده كارگران نه تنها بطور مطلق كه بطور نسبى نيز افزايش‏ مييابند. مهم نيست كه پرولتاريا به چه نسبتى رشد يابد، اين بخش‏ رزمنده بازهم سريعتر رشد ميكند.

اما دقيقا همين پرولتارياى رزمنده موثرترين بستر رشد سوسياليسم است. جنبش‏ سوسياليستى چيزى جز نقش‏ همين پرولتارياى رزمنده كه به اهداف خود آگاهى يافته نيست. درحقيقت سوسياليسم و پرولتارياى رزمنده بيشتر و بيشتر گرايش‏ به همسانى دارند. در آلمان و اطريش‏ همسانى اين دو حقيقتى تحقق يافته است.

 

9 _  مبارزه سياسى

نخستين تشكلهاى پرولتاريا طبق الگوى شاگردى قرون  وسطى بود. بهمان ترتيب نيز ابزار نخستين جنبش‏ مدرن كارگرى يعنى اعتصاب و بايكوت از دوران پيش‏ به ارث رسيده بود.

اما اين شيوه ها براى پرولتارياى مدرن ناكافى است. هرچه بخشهاى گوناگون پرولتاريا متحد و به جنبش‏ كارگرى واحدى تبديل شوند، مبارزات آنها خصلتى سياسى پيدا ميكند. هر مبارزه طبقاتى يك مبارزه سياسى است.

حتى الزامات صرف مبارزه صنفى كارگران را مجبور به طرح خواستهاى سياسى ميكند. قبلا ديديم كه حكومت مدرن وظيفه اصلى خود ميداند كه سازمان يافتن موثر كار را غير ممكن سازد. سازمانهاى مخفى براى جايگزينى سازمانهاى علنى كافى نيستند. پرولتاريا هرچه بيشتر رشد ميكند به آزادى تشكيلاتى و سازمان پذيرى بيشترى نياز دارد.

اما اگر پرولتاريا بخواهد سازمانهاى مناسب خود را داشته باشد اين آزادى بخودى خود كافى نيست. شاگرد و كارگر ماهر دوره هاى پيشين براحتى با يكديگر كار ميكردند. شهرهاى مختلف از لحاظ صنعتى مستقل بودند. درهر شهر تعداد افرادى كه به تجارت مشغول بودند نسبتا اندك بود. آنها معمولا دريك خيابان زندگى ميكردند، اوقات تفريح خود را دريك ميخانه ميگذراندند و هريك شخصا بقيه را ميشناخت.

امروزه شرايط اساسا متفاوت است. درهر مركز صنعتى هزاران كارگر گرد آمده اند. يك فرد شخصا فقط ميتواند معدودى از همكاران خود را بشناسد. بمنظور پى بردن اين توده عظيم به منافع مشتركشان و تشكل آنها بعنوان نيروئى واحد ، ضروريست كه ابزار ارتباط با جمع كثيرى را دردست داشته باشند. مطبوعات آزاد و حق تجمع مطلقا ضروريست.

با گسترش‏ ابزار مدرن ارتباطى، مطبوعات آزاد به امرى ضرورى تبديل شده است. اكنون يك سرمايه دار ميتواند از نواحى دور دست اعتصاب شكن  وارد كند. تازمانيكه كارگران نتوانند  اتحاديه هائى سازمان دهند كه همه ملت  و حتى همه جهان متمدن را دربرگيرد، كارى از دستشان ساخته نيست. اما اين امر بدون مطبوعات مقدور نيست.

دراين رابطه، طبقه كارگر هر جا تلاش‏ كرده شرايط اقتصادى خود را بهبود بخشد خواستهاى سياسى بويژه خواست مطبوعات آزاد و حق تجمع را مطرح كرده است. اين امتيازات پيش‏ شرطهاى زندگى براى پرولتارياست. اين خواستها حكم نور و هوا را براى جنبش‏ كارگرى دارد. هركس‏ سعى كند اين خواستها را انكار نمايد، ادعايش‏ هرچه باشد در زمره خطرناكترين دشمنان طبقه كارگراست.

گاه پاره اى كوشش‏ كرده اند مبارزه سياسى را در مقابل مبارزه اقتصادى قرار دهند و اعلام كنند كه پرولتاريا ميبايست توجه ويژه اى به يكى از اين دو زمينه داشته باشد. حقيقت اينستكه ايندو را نميتوان از يكديگر جدا كرد. مبارزه اقتصادى مستلزم حقوق سياسى است و اين حقوق از آسمان نازل نميشود. براى دستيابى و حفظ اين حقوق پيگيرترين فعاليت سياسى ضروريست. از سوى ديگر مبارزه سياسى درتحليل نهايى، يك مبارزه اقتصادى است. درواقع اين مبارزه اغلب مستقيم و آشكار اقتصادى است مثلا در رابطه با تعرفه گمركى و قوانين كارخانه مبارزه سياسى صرفا شكل بخصوصى از مبارزه اقتصادى و درحقيقت منحصر بفردترين و   زنده ترين شكل آنست.

منافع طبقه كارگر به قوانينى كه مستقيما بر آن اثرميگذارد محدود نميشود. اكثر قوانين با منافع طبقه كارگر تا حدودى سر و كار پيدا ميكنند. طبقه كارگر نيز همانند ديگر  طبقات ميبايستى تلاش‏ كند برمقامات دولتى اثر بگذارد و آنها را به اهداف خود متمايل نمايد.

سرمايه داران بزرگ ميتوانند مستقيما بر حاكمين و قانونگزاران اثر بگذارند ولى كارگران اينكار را از طريق فعاليت پارلمانى صورت ميدهند. مهم نيست كه دولتى اسما جمهوريخواه باشد. درهمه كشورهاى داراى سيستم پارلمانى وضع قوانين مالياتى بعهده هيئت مقننه است. بدين ترتيب طبقه كارگر از طريق انتخاب نماينده براى پارلمان ميتواند بر مقامات دولتى اثر بگذارد.

در حكومتهاى مدرن، مبارزه طبقاتى كه به فعاليت قوه مقننه وابسته است، از سويى به افزايش‏ قدرت پارلمان‌(يا كنگره) و از سوى ديگر به افزايش‏ نفوذ اين طبقات در پارلمان گرايش‏ دارد. قدرت پارلمان به انرژى و شهامت طبقاتى كه از آن حمايت ميكنند و به توان و جسارت طبقاتى كه اين پارلمان ميخواهد اراده خود را به آنها تحميل كند بستگى دارد. نفوذ يك طبقه در پارلمان در درجه نخست به ماهيت قانون انتخاباتى جارى و همچنين به نفوذ طبقه مورد نظر درميان راى دهندگان و سرانجام به توانايى اين طبقه در فعاليت پارلمانى وابسته است.

درخصوص‏ مطالب اخير جمله اى بايد اضافه كرد . بورژوازى با در اختيار داشتن انواع و اقسام استعدادها تاكنون توانسته است پارلمان را درخدمت مقاصد خويش‏ قرار دهد. بنابراين سرمايه داران و دهقانان خرد عمدتا هيچگونه ايمانى به فعاليت قوه مقننه ندارند. پاره اى از اينان حمايت خود را از جايگزينى قانونگزارى مستقيم بجاى قانونگزارى توسط نمايندگان اعلام داشته اند. ديگران هرنوع فعاليت سياسى را رد كرده اند. اين امر ممكن است بسيار انقلابى بنظر آيد ولى در واقع نشانگر ورشكستگى سياسى طبقات درگير است.

اما پرولتاريا در رابطه با فعاليت پارلمانى وضعيت مساعدترى دارد. قبلا ديديم كه شيوه مدرن توليد چه تاثيرى بر زندگى معنوى پرولتاريا داشت، عطش‏ دانش‏ را در آنان بيدار كرد وآنان مسايل مهم اجتماعى را درك نمودند تا آنجا كه به نگرش‏ سياسى آنها مربوط ميشود، از كشاورزان و خرده بورژواها بسى فراتر رفتند و رشد كردند. پرولتاريا آسانتر ميتواند اصول حزبى را درك و بدون تاثيرپذيرى از انگيزه هاى شخصى و محلى به آنها عمل كند. وضعيت زندگى آنان طوريست كه امكان فعاليت مشترك گروهى براى رسيدن به هدفى مشترك را دارند. شكل منظم فعاليت آنها را به انضباط آهنين عادت ميدهد. اتحاديه هاى آنان مكتب عالى پارلمانى آنهاست. اين اتحاديه ها محل مناسبى جهت يادگيرى قوانين پارلمانى و سخنرانيست.

بنابراين پرولتاريا در وضعيتى است كه ميتواند حزب مستقل خود را بوجود آورد. پرولتاريا ميداند چگونه نمايندگان خود را كنترل كند. افزون بر اين درميان صفوف خود تعداد بسيارى افراد شايسته دارد كه در سالنهاى قانونگزارى او را نمايندگى كنند.

هرگاه پرولتاريا بعنوان يك طبقه خودآگاه در فعاليت پارلمانى شركت كند، پارلمانتاريسم آغاز به تغيير ماهيت ميكند. پارلمان ديگر صرفا ابزارى در دست بورژوازى نيست. بدين ترتيب شركت پرولتاريا در پارلمان موثرترين وسيله براى بيدارى بخشهاى بى تفاوت پرولتاريا و ايجاد اميد و اعتماد در آنهاست. و نيز موثرترين اهرميست كه ميتوان مورد بهره بردارى قرارداد تا پرولتاريا را از ذلت اقتصادى، اجتماعى و اخلاقى رهانيد.

بنابراين پرولتاريا هيچ دليلى ندارد كه به فعاليت پارلمانى بى اعتنا باشد، بلكه دلايل كافى در دست دارد تا همه انرژى خود را براى افزايش‏ قدرت پارلمان در رابطه با ديگر حوزه هاى دولتى بكار گيرد و آنجا كه ميتواند نمايندگان خود را در پارلمان افزايش‏ دهد.  گذشته از آزادى مطبوعات و حق تشكل، حق راى عمومى ميبايستى بعنوان يكى از پيش‏ شرطهاى لازم جهت رشد سالم پرولتاريا نگريسته شود.

 

1. _   حزب كارگر

در آغاز حق راى تنها بدين دليل براى طبقه كارگر مفيد بود كه گهگاه بخشهاى مختلف بورژوازى را به حمايت اين طبقه وابسته ميكرد. جناحهاى سرمايه دارى مثلا سرمايه داران صنعتى يا زمينداران درمبارزات درونى خود به پرولتاريا امتيازاتى ميداد تا حمايت او را تضمين كنند. گرچه چنين امرى غالبا امتيازات ارزشمندى براى طبقه كارگر داشت، ولى مادام كه اين طبقه  از فعاليتهاى سياسى از اين حد فراتر نميرفت، امكاناتش‏ محدود بود.

منافع پرولتاريا و بورژوازى چنان خصلت متضادى دارند كه در دراز مدت نميتوانند هماهنگ شوند. دير يا زود درهر كشور سرمايه دارى، شركت طبقه كارگر در سياست ميبايستى به ايجاد حزب مستقل يعنى حزب كارگر منجر شود.

اينكه پرولتارياى هر كشور درتاريخ حيات خود درچه مرحله اى آمادگى برداشتن چنين گامى را پيدا خواهد كرد، خود اساسا به تكامل اقتصاديش‏ بستگى دارد و تاحدودى نيز به دو شرط ديگر، يكى آگاهى طبقه كارگر نسبت به وضعيت سياسى و اقتصادى و ديگرى نگرش‏ احزاب بورژوا نسبت به يكديگر.

اما دير يا زود بايستى يك حزب كارگر مستقل بوجود آيد. و زمانيكه چنين حزبى بوجود آمد ميبايستى هدف خود را فتح   دولت بنفع طبقه اى كه خود نماينده آنست قرار دهد. تكامل اقتصادى طبعا به عملى شدن اين مقصود منتهى خواهد شد. زمان  و نحوه عملى شدن اين منظور ميتواند در كشورهاى متفاوت فرق 17.                                       مبارزه طبقاتى   داشته باشد ولى هيچگونه ترديدى نسبت به پيروزى نهائى پرولتاريا نبايد كرد، زيرا اين طبقه همواره چه بلحاظ قدرت سياسى و اخلاقى و چه بلحاظ عددى رو به رشد است. مبارزه طبقاتى نظرات او را وسعت ميبخشد و به آن همبستگى و انضباط ميآموزد. پرولتاريا در كشورهاى سرمايه دارى بطور مداوم به تنها طبقه اى تبديل ميشود كه تمامى طبقات ديگر به آن وابسته ميشوند. از ديگر سو، طبقات مخالف پرولتاريا بلحاظ عددى تقليل پيدا ميكنند و قدرت اخلاقى و سياسى خود را بگونه اى چشمگير از دست ميدهند. آنها در صنعت نه فقط غير ضرورى بلكه واقعا سد راه ميشوند.

تحت چنين شرايطى ترديدى نميتوان داشت كه سرانجام كدام طبقه پيروز ميشود. مدتهاى مديد است كه طبقات دارا را وحشت سرنوشت آتى فرا گرفته است.

اما پرولتاريا، همچون تحتانى ترين طبقات استثمار شونده   _ پرولتارياى حلبى آباد استثمار نميشود _ نميتواند همانند ديگر طبقات از قدرت خود استفاده كند و بار استثمار را شانه به شانه كند. آنان بايد به استثمار خود و بدين ترتيب نيز به همه انواع استثمار پايان دهند. ريشه استثمار را ميبايستى در مالكيت خصوصى بر ابزار توليد جستجو كرد. پرولتاريا استثمار را تنها با از بين بردن مالكيت خصوصى بر ابزار توليد ميتواند ريشه كن كند. اگر شرايط تهيدستى پرولتاريا او را به پذيرش‏ الغاى اين شكل از مالكيت خصوصى جلب ميكند، استثمار او، او را  وادار ميكند تا به استثمار پايان دهد و توليد كئوپراتيو را جايگزين توليد سرمايه دارى نمايد.

 اما مشاهده كرديم كه چنين امرى مادام كه توليد كالايى حاكم است، عملى نيست. بمنظور جايگزينى توليد كئوپراتيو باتوليد   سرمايه دارى مطلقا ضروريست كه توليد براى بازار را با توليد براى جامعه و تحت كنترل جامعه جايگزين شود. بنابراين توليد سوسياليستى نتيجه طبيعى پيروزى پرولتارياست. اگر پرولتاريا از سلطه خود بر ماشين دولتى بمنظور ارائه نظام سوسياليستى توليد استفاده نكند، منطق  رويدادها سرانجام چنين نظامى را بوجود خواهد آورد _ البته فقط پس‏ از هدر دادن بيهوده انرژى و وقت. اما توليد سوسياليستى بايستى بوجود آيد و بوجود خواهد آمد. پيروزى چنين شيوه توليدى زمانيكه پيروزى پرولتاريا ناگزير شد، اجتناب ناپذير خواهد بود. طبقه كارگر بطور طبيعى براى پايان دادن به استثمار خود خواهد كوشيد و اين امر را تنها از طريق توليد سوسياليستى ميتواند انجام دهد.

بدين ترتيب چنين بنظر ميرسدكه هرجا حزب كارگر مستقل شكل بگيرد، ميبايستى دير يا زود گرايشات سوسياليستى از خود نشان دهد و اگر نه در آغاز كه سرانجام بايستى سوسياليست شود.

تاكنون زمينه هاى بسيج براى سوسياليسم را بررسى كرديم.  نتايج راميتوانيم چنين خلاصه كنيم : بخشهاى رزمنده و بلحاظ سياسى خودآگاه پرولتارياى صنعتى تامين كننده نيرويى است كه از جنبش‏ سوسياليستى حمايت ميكند. اما هرچه نفوذ پرولتاريا بر نحوه تفكر و احساس‏ متداول گروههاى اجتماعى متحد بيشتر باشد، اين گروهها نيز بيشتر به جنبش‏ جذب ميشوند.

 

11 _  جنبش‏ كارگرى و سوسياليسم

در آغاز سوسياليستها در شناخت سهمى كه پرولتارياى رزمنده در جنبش‏ سوسياليستى ايفا ميكرد، كند بودند و تحت  شرايطى كه هنوز پرولتارياى رزمنده اى وجود نداشت. جز اين هم  نميتوانست باشد. سوسياليسم از مبارزه طبقاتى پرولتاريا تاريخى قديمى تر دارد و به زمان ظهور پرولتاريا در مقياس‏ وسيع برميگردد. مدتها پس‏ از آن بود كه پرولتاريا نخستين هيجانات زندگى مستقل خود را نشان داد. نخستين جوانه سوسياليسم عبارت بود از همدردى بشردوستان طبقه فرادست نسبت به تهيدستان و بينوايان. نخستين سوسياليستها تنها شجاعترين و دورانديشترين اين بشردوستان بودند. آنها بروشنى مشاهده كردند كه وجود پرولتاريا نتيجه طبيعى مالكيت خصوصى بر ابزار توليد است. آنها درنتيجه گيرى منطقى از مشاهدات خود ترديدى بخودراه ندادند. سوسياليسم عميقترين و باشكوهترين ترجمان بشردوستى بورژوايى بود.

منافع طبقاتى اى كه سوسياليستهاى آن دوره بتوانند بدان دست يازند وجود نداشت. آنها مجبور شدند به همدردى و شور و شوق ايده آليستهاى طبقه دارا روى آورند. آنها تلاش‏ نمودند از يكسو با توصيفهاى خيره كننده از يك مشترك المنافع سوسياليستى و از سوى ديگر با نشان دادن بلاانقطاع فقر و فلاكت موجود پشتيبانى ديگران را جلب كنند. شهروندان و قدرتمندان تشويق ميشوند تا ابزار رهايى كامل از فلاكت را فراهم كنند و جامعه اى ايده آل بنا كنند. همانطور كه بر همگان روشن است، اين سوسياليستهاى بشردوست بيهوده از نجبا و ميليونرها كه علو طبعشان عبارت از نجات نژاد خود بود انتظار داشتند.

در خلال نخستين دهه هاى قرن نوزدهم پرولتاريا علايم يك زندگى مستقل را از خود نشان داد. در دهه سوم آن قرن جنبش‏ كارگرى قدرتمندى در فرانسه و انگلستان شكل گرفت.

اما سوسياليستها آنرا درك نكردند، آنها فكر ميكردند كه غير ممكن است پرولتارياى تهيدست و ناآگاه به چنان قدرت  اجتماعى و ثبات اخلاقى دست يابد كه بتواند نقشه هاى سوسياليستى را متحقق سازد. اما بى اعتمادى تنها احساس‏ آنها نسبت به جنبش‏ كارگرى نبود. اين پديده جديد( شكل گيرى جنبش‏ كارگرى) از ديد آنان ناراحت كننده بود و ميرفت تا محكمترين استدلال آنها رااز دستشان خارج كند. تنها اميدى كه براى سوسياليستهاى بورژوا باقى مانده بود تا بتوانند سرمايه دار حساس‏ را متقاعد نمايند، عبارت از اين بود كه بتوانند به او نشان دهند كه هرنوع كوششى بمنظور تخفيف فلاكت و ارتقاء وضع تهيدستان تحت شرايط جامعه مدرن با شكست روبرو خواهد شد و در نتيجه غير ممكن است پرولتاريا بتواند با جد و جهد خود ارتقاء يابد. اما جنبش‏ كارگرى بر زمينه هايى مطلقا مغاير با اين استدلالها گسترش‏ يافت. حقيقت ديگرى نيز همين نتيجه را در بر داشت. طبيعتا مبارزه طبقاتى بورژوازى را نسبت به پرولتاريا آزرده ساخت. از ديدگاه سرمايه دارانه طبقه كارگر از طبقه مفلوكان قابل ترحم كه به كمك نياز داشتند به مشتى خبيث تبديل شدند كه ميبايستى مطيع و سركوبشان كرد. همدردى نسبت به تهيدستان و بينوايان كه ريشه اصلى سوسياليسم بود ، كاستى گرفت. آموزشهاى سوسياليسم از نظر بورژوازى وحشتزده بعنوان سلاح خطرناكى جلوه نمود كه ممكن است بدست توده هاى بى سر و پا بيفتد و زيانهاى توصيف ناپذيرى ببار آورد. خلاصه كلام اينكه هرقدر جنبش‏ كارگرى قويترشد، تبليغ سوسياليستى درميان طبقات حاكمه دشوارترشده  و مخالفت اين طبقات با جنبش‏ سوسياليستى روشنتر و دقيقتر شد.

مادام كه سوسياليستها براين باور بودند كه ابزار دستيابى به اهداف سوسياليسم ميبايستى توسط طبقه دارا فراهم شود، ناچار  بودند نه تنها به جنبش‏ كارگرى با شك بنگرند بلكه اغلب نگرش‏ كاملا متضاد با آن داشته باشند. نتيجه اينكه آنها به مبارزه طبقاتى  بعنوان دشمن سوسياليسم مينگريستند.

طبعا بازتاب اين نگرش‏ بر طبقات زحمتكش‏، احساس‏ دشمنى، نسبت به سوسياليسم را درآنها بوجود مياورد. پرولترهاى بلند همت و مبارز درميان سوسياليستها جز نااميدى نسبت به آموزشهاى سوسياليستى چيزى نيافتند. درنتيجه در ميانشان نسبت به كل آموزشهاى سوسياليستى بى اعتمادى ايجاد شد، اين احساس‏ بدليل ناآگاهى پرولتارياى رزمنده در آغاز حتى در جنبش‏ كارگرى زمينه داشت. محدوديت ديد آنها، درك هدفهاى سوسياليسم توسط آنان را ناممكن ميساخت. آنها هنوز هم نسبت به وضعيت اقتصادى خود وظايفى كه طبقه آنها با آن روبرو بود بيدار و آگاه نبودند. فقط غريزه طبقاتى مشخصى داشتند كه به آنها آموخت كه به هرچيز كه ريشه در طبقه سرمايه دار دارد بى اعتماد باشند. در آن شرايط آنها همانقدر مخالف سوسياليسم بودند كه مخالف هرنوع بشردوستى بورژوايى.

درآن ايام درميان پاره اى از گروههاى زحمتكش‏ بخصوص‏ درانگلستان بى اعتمادى نسبت به سوسياليسم عميقا ريشه دواند. بخشا بهمين دليل است كه تا همين اواخر انگلستان از جنبش‏ سوسياليستى بى تاثير مانده بوده است.

اما شكاف بين سوسياليسم و پرولتارياى رزمنده هرچقدر هم عميق شود، فلسفه سوسياليسم آنچنان با نيازهاى پرولتارياى انديشمند خوانايى دارد كه بهترين مغزهاى طبقه كارگر بمجرد بدست آوردن فرصتى مشتاقانه به آن روى مياورند. بدين ترتيب سوسياليستهاى بورژوا تحت تاثير انديشه هاى پرولترى قرارگرفتند. سوسيال پرولترهاى جديد نسبت به طبقه سرمايه دار بسيار كم توجه  بودند. آنها از اين طبقه متنفر بودند و عليه آن مبارزه ميكردند. سوسياليسم صلح آميز كه قرار بود بشريت را از طريق دخالت بهترين عناصر طبقه دارا نجات بخشد، بدست سوسيال پرولترهاى جديد به سوسياليسم انقلابى كه بر مشتهاى پرولتاريا تكيه داشت، تبديل شد.

اما حتى اين جنبش‏ گرچه اساسا پرولترى بود، جنبش‏ كارگرى را درك نميكرد و مخالف مبارزه طبقاتى در عاليترين شكل آن يعنى مبارزه سياسى بود. در آن اوضاع و شرايط چنين جنبشى غير ممكن بود از سطح تئوريهاى خيالپردازان فراتر رود. يك پرولتر در بهترين حالت فقط امكان داشت بخشى از آموزشهاى جهان بورژوايى را براى مقاصد خود مورد استفاده قرار دهد. او فرصت لازم جهت تحقيق علمى مستقل فراتر از محدوده انديشه متفكرين بورژوا راندارد. از اينروست كه سوسياليسم كارگرى اوليه تمامى نشانهاى آرمانگرايى را با خود داشت. اين سوسياليسم دركى از تكامل اقتصادى كه عناصرمادى سوسياليسم را ايجاد ميكرد و از طريق مبارزه اى طولانى طبقه اى را آموزش‏ ميداد كه ميبايست اين عناصر را تحرك بخشد و جامعه جديدى را از آن بوجود آورد، نداشت. سوسياليستهاى پرولتر اوليه نيز همانند آرمانگرايان به جامعه همچون ساختمانى مينگريستند كه آدمى بشرط داشتن مكان و مواد لازم ميتوانست بميل خود بر طبق طرحى از پيش‏ تهيه شده آنرا بنا نهد. آنها بخود اطمينان داشتند كه توان بنا و حفظ اين ساختمان را دارند. آنها انتظار نداشتند كه مصالح چنين ساختمانى را از غنايم مشتى ميليونر و نجيب زاده كسب كنند. انقلاب كافى بود تا ساختمان كهنه را واژگون و بر مدافعين آن غلبه كند و به كاشفين طرح جديد فرصت دهد تا ساختمان جديد يعنى جامعه  سوسياليستى مشترك المنافع را بسازند.

دراين روند استدلال جايى براى مبارزه طبقاتى نبود. آرمانخواهان پرولتر فلاكت خود را آنچنان وخيم يافتند كه براى  نابودى فورى آن ناشكيب بودند. آنها حتى اگر ارتقاء تدريجى پرولتاريا را از راه مبارزه طبقاتى و از اين راه هماهنگ كردن آنها براى توسعه بيشتر جامعه را امكانپذير ميدانستند، ولى چنين روندى بنظرشان بسيار كسالت آور و پيچيده مينمود. اما آنها به اين ارتقاء تدريجى باور نداشتند. آنها در آغاز جنبش‏ كارگرى بودند. پرولترهايى كه در جنبش‏ شركت داشتند اندك بودند و در ميان اين عده نيز تعداد كسانيكه از منافع خويش‏ فراتر را ميديدند اندكتر. آموزش‏ طرق سوسياليستى انديشه به توده هاى عظيم جمعيت بنظرمايوس‏ كننده مينمود. نهايت انتظار از اين توده عبارت بود از شورشى قهرآميز كه نظم موجود را درهم پيچد و راه را براى سوسياليسم هموار كند. سوسياليستهاى اوليه همچنين اعتقاد داشتند كه هرچه شرايط زندگى توده ها وخيمتر باشد، لحظه اى كه فلاكتشان غير قابل تحمل شده نزديكتر ميشود، آنگاه قيام كرده ساخت اجتماعى كه بر آنها ستم ميكند را واژگون ميسازند. مبارزه بمنظور ارتقاء تدريجى طبقه كارگر نه تنها مايوس‏ كننده بلكه مضر بنظر ميايد. زيرا هر بهبودى كه ممكن بود حاصل شود تنها ميتوانست لحظه قيام طبقه و در نتيجه رهايى هميشگى او از فلاكت را بتعويق اندازد. هرشكل از مبارزه طبقاتى يعنى هر نوع مبارزه موثر و جدى كه هدفش‏ درهم پيچيدن فورى نظم موجود نبود از نظر سوسياليستهاى نخستين دست كمى از خيانت به بشريت نداشت. پنجاه سال از عمر اين شيوه نگرش‏ ميگذرد. احتمالا بهترين بيان اين نگرش‏ را در آثار ويلهلم وايتلينگ ميتوان ديد. حتى امروزه نيز اين شيوه نگرش‏ از ميان نرفته است. در هر بخش‏ از طبقه كارگر كه ميرود تا جاى خود را در ميان پرولتارياى رزمنده بدست آورد، گرايش‏ به اين نگرش‏ هست. اين ديد درهر كشورى كه پرولتاريا براى اولين بار به شرايط حقارت بار خود آگاهى پيدا ميكرد و با عقايد سوسياليستى آشنا ميشد بدون اينكه درعين حال بينش‏ روشن نسبت به قوانين اجتماعى و اطمينان به توانايى خود در پيشبرد مبارزه اى طولانى داشته باشد، ظاهر ميشد. و از آنجا كه تقسيمات جديدى بين پرولتاريا كه همواره از اعماق فلاكتى كه تكامل اقتصادى بسوى آن پرتابش‏ نموده بوجود ميايد، ميتوان انتظار داشت كه اين شيوه ابتدايى نگرش‏ سوسياليستى خود را همواره بازسازى كند. اين نگرش‏ بيمارى كودكانه ايست كه هر جنبش‏ سوسياليستى جوان كه پا از آرمانگرايى فراتر نگذاشته را تهديد ميكند.

درحال حاضر اين نوع انديشه سوسياليستى را هرج و مرج مينامند ولى ضرورتا با هرج و مرج طلبى پيوند ندارد. ريشه اين انديشه نه در درك روشن بلكه در مخالفت غريزى با نظم موجود قرار دارد. بنابراين ميتواند با متنوعترين نقطه نظرات تئوريك رابطه داشته باشد. ليكن حقيقت دارد كه سوسياليسم خشن و قهرآميز پرولترهاى اوليه غالبا با هرج و مرج زيركانه و مسالمت آميز خرده بورژوايى همراه بوده است. ايندو عليرغم همه اختلافاتشان در يك امر باهم مشتركند، آنهم تنفر از مبارزه طبقاتى دراز مدت بخصوص‏ عاليترين نوع آن يعنى مبارزه سياسى.

آرمانخواهان سوسياليست بيش‏ از پيشينيان خود قادر به حل تضاد بين سوسياليسم و جنبش‏ كارگرى نبودند. درست است كه شرايط گهگاه آنها را مجبور ميكرد در مبارزه طبقاتى فعالانه شركت كنند ولى بى منطقتر از آن بودند كه رابطه بين سوسياليسم و جنبش‏ كارگرى را درك كنند. بنابراين تنها نتيجه فعاليت آنها اين بود كه جنبش‏ كارگرى از ميدان بدرشان كرد. همه ميدانند كه  جنبش‏ آناركوسوسياليستى اوليه يا به اتحاديه گرايى صرف و ساده حرفه ها و يا به كمونيسم كئوپراتيو محض‏ سقوط كرد.

 

12 _ حزب سوسياليست _ اتحاديه جنبش‏ كارگرى و سوسياليسم

اگر بنابود جنبش‏ سوسياليستى و كارگرى متحد شوند، ضرورى بود كه سوسياليسم از محدوده آرمانخواهى فراتر رود. دستيابى به اين مهم كار درخشان ماركس‏ و انگلس‏ بود. آنها در مانيفست كمونيست كه در سال 1847 منتشر شد پايه علمى سوسياليسم جديد را ريختند. آنها روياى زيباى افراد پر شور و شوق و خوش‏ نيت را به هدف مبارزه اى سترگ و جدى تبديل نمودند و ثابت كردند كه اين هدف نتيجه طبيعى تكامل اقتصادى است. آنها درك روشنى به پرولتارياى رزمنده نسبت به رسالت تاريخيشان دارند و در موقعيتى قرارشان دادند كه بتوانند بسوى هدف سترگ خود با سرعت بسيار و با قربانى كم پيشروى كنند. انتظار ديگران از سوسياليستها ديگر كشف نظم اجتماعى جديد و آزاد نبود. تمامى آنچه آنان بايد انجام دهند عبارت بود از كشف عناصر چنين نظمى در جامعه موجود. ديگرنيازى نبود كه آنها رستگارى را از آسمان براى پرولتاريا بياورند. از سوى ديگر وظيفه آنها حمايت از طبقه كارگر در مبارزه مداومش‏ از طريق كمك به گسترش‏ نهادهاى سياسى و اقتصادى آنهاست. آنها ميبايستى هر چه درتوان دارند انجام دهند تا فرارسيدن روزى كه طبقه كارگر بتواند خود را نجات دهد را سرعت بخشند. وظيفه حزب سوسياليست است كه موثرترين شكل مبارزه طبقاتى را به پرولتاريا ارائه دهد.

 آموزشهاى ماركس‏ و انگلس‏ به مبارزه طبقاتى پرولتاريا كيفيتى كاملا جديد بخشيد. مادام كه هدف پرولتاريا آگاهانه توليد  سوسياليستى نباشد، مادام كه تلاشهاى پرولتارياى رزمنده از محدوده شيوه توليد كنونى فراتر نرود، بنظر ميرسد كه مبارزه طبقاتى  پيوسته دور باطلى را ميپيمايد، زيرا تمايلات ستمگرانه شيوه توليد سرمايه دارى از بين نرفته است، بلكه نهايتا تحت كنترل قرار ميگيرد. گروههاى جديدى از طبقه ميانى بى وقفه به سطح معيشت پرولتاريا رانده ميشوند. علاقه روز افزون به سود، تلاش‏ بخشهاى مرفه كارگران را بمخاطره مياندازد. هر تقليل در ساعات كار  بهانه اى است براى ورود ماشين آلاتى كه احتياج كمترى به نيروى كار دارند و شدت كاررا افزايش‏ ميدهند، هر بهبودى در سازماندهى كار به بهبود در سازماندهى سرمايه منجر ميشود، درنتيجه بيكارى گسترش‏ مييابد. بحران عميقتر و عدم اطمينان به هستى و زيست غير قابل تحمل تر ميگردد. ارتقاء طبقه كارگر كه از طريق مبارزه طبقاتى حاصل شده بيشتر اخلاقيست تا اقتصادى. شرايط صنعتى پرولتاريا اگر هم بهبودى داشته باشد بسيار آهسته و كند است، اما عزت نفس‏ پرولتاريا ارتقاء مييابد بطوريكه احترام ديگر طبقات جامعه نسبت به او بيشتر ميشود. پرولتاريا شروع به مقايسه شرايط خود با ديگر اقشار جامعه و مساوى دانستن خود با طبقات فرادست ميكند و خواستهاى بيشترى را مطرح ميسازد، درخواست لباس‏ بهتر، مسكن بهتر، دانش‏ بيشتر و آموزش‏ و پرورش‏ براى فرزندان خود. آنها ميخواهند از دستاوردهاى تمدن مدرن سهم بيشترى داشته باشند و نسبت به هرنوع عقب ماندگى و ستمى روز به روز حساستر ميشوند.

اين تعالى اخلاقى پرولتاريا با درخواستهاى فزاينده او از جامعه همسان است. افزون براين، پرولتاريا سريعتر از شرايطى كه   ضرورتا تحت نظام استثمارى موجود دارد، رشد ميكند. بدين ترتيب مبارزه طبقاتى تنها نارضايى پرولتاريا را دامن ميزند و اين  مبارزه مادام كه جهت گيرى آن فراتر از نظام توليدى موجود نباشد،                                                                                                                    بى هدف بنظر ميرسد.

تنها توليد سوسياليستى ميتواند به نابرابرى بين خواستهاى كارگران و ابزارى كه اين خواستها را پاسخ ميگويند، پايان دهد. با از بين بردن استثمار، توليد تجملات استثمارگران غير ممكن ميشود و نارضايى طبيعى استثمار شوندگان پايان ميگيرد. با كنار گذاشتن معيارهايى كه ثروتمندان وضع كرده اند، خواستهاى كارگران طبعا توسط ابزارى كه براى رفع آنها موجود است به محك زده ميشود. قبلا مشاهده كرديم كه شيوه توليد سوسياليستى تا چه حد اين ابزار را توسعه خواهد داد.

در جوامع كمونيستى نارضايى مداوم امرى ناشناخته است. اين نارضايى درجهان سرمايه دارى اما هرجا كه استثمار شوندگان احساس‏ كنند كه با استثماركنندگان برابرند نتيجه طبيعى اختلافات طبقاتى است.

از اينرو مادام كه مبارزه طبقاتى پرولتاريا در تضاد با سوسياليسم قرار داشت و مادام كه اين مبارزه تلاشى فراتر از بهبود وضعيت پرولتاريا درمحدوده جامعه موجود نداشت، نميتوانست به هدف خود دست يابد. اما با اتحاد بين سوسياليسم و جنبش‏ كارگرى تحولى عظيم بوجود آمد. اكنون ديگر پرولتاريا هدفى دارد كه براى آن مبارزه ميكند و با هر پيكارى به آن نزديكتر ميشود. اكنون تمامى جنبه هاى مبارزه طبقاتى، حتى جنبه هايى كه نتايج عملى بلاواسطه اى در برندارد، معنا پيدا ميكند. هرتلاشى كه خودآگاهى پرولتاريا يا روحيه همكارى و انضباط را دراو حفظ كند و  رشد دهد، ارزشمند است.

بسيارى از شكستهاى صورى به پيروزى مبدل ميشود. هراعتصاب ناموفق و هر قانون كار بى فرجام گامى است به پيش‏ در راه تامين زندگى شايسته انسان. هر اقدام سياسى و صنعتى كه  با پرولتاريا ارتباط داشته باشد خواه رفيقانه و خواه غير دوستانه مادام كه طبقه كارگر را برانگيزد تاثيرمثبتى برجاى ميگذارد. از اين پس‏ پرولتارياى رزمنده ديگر همانند لشكرى نيست كه سخت مى جنگد تا از استحكامات فتح شده دفاع كند. ديگر براى كند ذهنترين ناظر ميبايستى روشن باشد كه پرولتاريا يك فاتح شكست ناپذير است.

 

13 _  خصلت بين المللى جنبش‏ سوسياليستى

پايه گذاران سوسياليسم، از آغاز خصلت بين المللى جنبش‏ كارگرى را درهمه جا باز شناخته بودند، از اينرو آنها بطور طبيعى تلاش‏ ميكردند به جنبش‏ خود مبناى بين المللى بدهند.

تجارت بين المللى بناگزير با نظام سرمايه دارى توليد پيوند خورده است. تكامل سرمايه دارى از توليد ابتدايى و ساده كالا بلاواسطه با رشد تجارت جهانى ارتباط دارد. اما  تجارت جهانى بدون مراوده مسالمت آميز در ميان ملل گوناگون غيرممكن است. چنين تجارتى حمايت يك تاجر خارجى را به اندازه تاجر خودى ضرورى ميسازد.

گسترش‏ تجارت بين المللى موقعيت تاجر را درجامعه ما ارتقاء ميدهد. نگرش‏ او به زندگى و بر كل جامعه اثر ميگذارد. اما تاجر همواره در حالت عدم استقرار زندگى ميكند. شعار او عبارتست از “هر جا پيشرفت داشته باشم، همانجا وطن من است”. بدين ترتيب، به نسبت گسترش‏ جهانى توليد سرمايه دارى ،  گرايشات بين المللى نيز در جامعه بورژوايى رشد ميكند.

اما نظام سرمايه دارى توليد جالب توجه ترين تناقضات را تكامل ميبخشد. بموازات گسترش‏ جنبش‏ برادرى بين المللى، گرايش‏  به برجسته كردن اختلافات بين المللى رشد ميكند. تجارت آرامش‏ ميطلبد ولى رقابت به جنگ منتهى ميشود. اگر در هر كشورى سرمايه داران و طبقات گوناگون درحالت جنگ بسر ميبرند، وضع طبقات سرمايه دار كشورهاى مختلف نيز بر همين منوال است. هر ملتى سعى دارد بازار كالاهاى خود را از طريق خارج كردن كالاهاى ملل ديگر از بازار گسترش‏ دهد. هرچه تجارت بين المللى پيچيده تر ميشود، صلح بين المللى ضروريتر ميگردد و بهمان نسبت مبارزه رقابت آميز بيشتر شده و خطر برخورد بين ملل بالا ميرود. هرچه روابط بين المللى تنگتر ميشود، خواست توجه به منافع ملى مجزا دامنه پيدا ميكند. هر چه نياز به صلح ضروريتر ميشود، خطر جنگ افزايش‏ مييابد. اين برابرى نهادهاى بظاهر غيرممكن دقيقا با خصلت توليد سرمايه دارى خوانايى دارد. آنها در توليد ساده كالايى نهفته اند. اما تنها توليد سرمايه دارى آنها را تكامل ميدهد تا بدانجا كه ديگر غيرقابل تحمل ميشوند. اين امر كه از سويى ضرورت صلح و از سوى ديگر گرايش‏ به جنگ قدرت ميگيرد، فقط يكى از تضادهايى است كه نابودى نظام سرمايه دارى را موجب ميگردد.

در رابطه با اين امر پرولتاريا نگرش‏ بى ثباتى كه ويژگى ديگر طبقات است را ندارد. هرچه طبقه كارگر رشد ميكند و مستقل ميشود، اين حقيقت روشنتر ميشود كه فقط تحت تاثير يكى از گرايشات متضادى است كه هم اكنون در نظام سرمايه دارى مشاهده كرديم. نظام سرمايه دارى با سلب مالكيت از كارگر او را از آب و خاك رهانيده است. او اكنون ديگر مسكن و بالطبع كشور ثابتى ندارد. او نيز همانند تاجر ميتواند شعار : ” هرجا پيشرفت كنم، همانجا وطن من است” را برگزيند. حتى شاگردان قرون وسطى   سياحت خود از سرزمينهاى بيگانه را توسعه دادند و نتيجه آن آغاز  رابطه بين المللى بود. اما اين سياحت در مقايسه با امكاناتى كه وسايل مدرن مسافرت دراختيار ميگذارد، چه ميتوانست باشد؟ بعلاوه شاگرد قرون وسطى بقصد بازگشت به وطن مسافرت ميكرد. پرولتارياى مدرن با زن و فاميل خود بجايى مسافرت ميكند كه براى استقرار مناسبترين شرايط را داراست. او سياح نيست بلكه فرديست خانه بدوش0‌

تاجر دريك كشور بيگانه جهت كسب حمايت لازم براى رقابت موفق به دولت متكى است. او قدر كشور خود را ميداند. در واقع اغلب او يك وطن پرست متعصب و فعال است. درمورد پرولتاريا وضعيت متفاوت است. حمايت دولت از او و منافعش‏ اورا فاسد نساخته است. او  دركشورهاى بيگانه، دستكم در كشورهايى متمدن نيازى به حمايت ندارد. برعكس‏ براى پرولتر، كشور جديد معمولا كشوريست كه قوانين مديريت در آن از وطن او براى كارمناسبتر است. همكاران او انگيزه اى براى محروم كردن او از حمايت ناچيزى كه ميتواند از طريق قانون در مبارزه عليه استثمارگران كسب كند ندارند. نفع همكارانش‏ در افزايش‏ قدرت او بمنظور ايستادگى در برابر دشمن مشترك است.

پرولتارياى مدرن به شيوه اى بسيار متفاوت از شاگرد و تاجر قرون وسطى از آب و خاك كنده ميشود. او به شهروندى جهانى تبديل ميشود . كل جهان وطن اوست.

بدون شك اين جهان شهروندى مشكل عظيم كارگران كشورهايى است كه سطح زندگى آنان بالاو شرايط كار در آن بالنسبه خوب است. در چنين كشورهايى طبعا تعداد مهاجرين به داخل  بسيار بيشتر از مهاجرين به خارج است. در نتيجه مبارزه طبقاتى كارگرانى كه سطح زندگى بالاترى دارند با ورود كارگران   كشورهاى داراى سطح زندگى نازلتر و قدرت مقاومت كمتر  بامانع  روبرو خواهند شد.                                                                                                                           

تحت شرايط مشخصى ، اين نوع رقابت همچون رقابت بين سرمايه داران ميتواند به تاكيد جديدى برجهت گيريهاى ملى و نفرت نسبت به كارگران خارجى از طرف كارگران بومى منجر شود. اما درگيرى مليتها كه در ميان سرمايه داران دائمى است ، درميان پرولتاريا تنها ميتواند موقت و گذرا باشد، زيرا دير يا زود كارگران پى خواهند برد كه مهاجرت نيروى كار ارزان از كشورهاى عقب مانده تر به كشورهاى پيشرفته بمثابه امرى كه ناشى از نظام سرمايه داريست، همانقدر اجتناب ناپذير است كه ورود ماشين آلات جديد يا بكار واداشتن اجبارى زنان.

جنبش‏ كارگرى يك كشور پيشرفته همچنين تحت تاثير شرايط عقب مانده ديگر كشورها آسيب ميبيند. سطح بالاى استثمار كه پرولتارياى ملل از نظر اقتصادى توسعه نيافته متحمل ميشوند بهانه ايست در دست سرمايه داران كشورهاى بيشتر توسعه يافته تا با هر نوع جنبشى كه هدفش‏ دستمزد بيشتر يا شرايط بهتر است، مخالفت ورزند.

بدين ترتيب كارگران هر ملت بطرق مختلف متقاعد ميشوند كه پيروزى آنها درمبارزه طبقاتى به پيشرفت طبقه كارگر ديگر ملتها بستگى دارد. اين امر ممكن است مدتى آنها را به مخالفت با كارگران خارجى وادارد ولى سرانجام پى ميبرند كه تنها يك راه موثر براى از بين بردن نفوذ دست و پا گير ملل عقب مانده وجود دارد كه عبارتست از : از ميان بردن خود عقب ماندگى. كارگران آلمانى دليل كافى براى همكارى با اسلاوها و ايتالياييها براى اينكه بتوانند مزد بيشتر و روز كار كوتاهتر داشته باشند دارند. كارگران انگليسى همين منافع را در رابطه با كارگران آلمانى و كارگران آمريكايى همين منافع را با كارگران اروپايى بطو رعام دارند.

  وابستگى پرولتارياى يك كشور به كشور ديگر بناگزير به مرحله اى ميرسد كه پرولترهاى رزمنده كشورهاى گوناگون نيروهاى خود را متحد مينمايند.

بقاياى انزواى ملى و نفرت ملى كه پرولتاريا از بورژوازى به ارث برده متدرجا از بين ميرود. طبقه كارگر خود را از پيش‏ داوريهاى ملى ميرهاند. زحمتكشان هر چه بيشتر مياموزند كه كارگر خارجى را يك همرزم و يك رفيق بشناسند.

محكمترين پيوندهاى همبستگى بين المللى طبعا بين كارگرانى كه گرچه داراى مليتهاى گوناگونند، هدفشان يكى است و روش‏ واحدى را براى نيل به آن مورد استفاده قرار ميدهند وجود دارد.

نويسندگان مانيفست كمونيست ضرورت وحدت بين المللى مبارزه طبقاتى پرولتاريا را آنگاه كه در راه هدف خود و از لحاظ توانايى از حد معينى فراتر رفتند، بازشناختند. اين سند تاريخى پرولتارياى كليه كشورها را مورد خطاب قرار ميدهد و در پايان نيز همه آنها را به اتحاد فراميخواند. همچنين سازمانى كه آنها توانستند به پذيرش‏ اصول مانيفست متقاعدش‏ نمايند و مانيفست را بنام آن منتشر سازند جامعه كمونيستها يا انترناسيونال ناميده شد.

شكست جنبشهاى انقلابى سالهاى 1848 و 1849 به عمر اين جامعه خاتمه داد. اما با بيدارى مجدد جنبش‏ كارگرى در دهه شصت، اين جامعه در انجمن كارگران انترناسيونال )كه در سال 1864 تاسيس‏ شد( حيات تازه يافت. اين انجمن نه تنها بيدارى  حس‏ همبستگى در پرولتارياى كشورهاى گوناگون بلكه تعيين هدفى مشترك براى آنها و هدايت آنان در مسيرى مشترك را درنظر  داشت. هدف نخستين شكوهمندانه تحقق يافت، ولى دومى فقط تاحدى به نتيجه رسيد. برعهده انترناسيونال بود كه اتحاد بين  سوسياليسم و پرولتارياى رزمنده همه كشورها را ممكن سازد.  انترناسيونال اعلام كرد كه رهايى طبقه كارگر تنها بدست خود كارگران ممكن است و اينكه جنبش‏ سياسى تنها يكى از راههاى رسيدن به اين هدف است. و پرولتاريا مادام كه وابسته به انحصارگران ابزار توليد باشد، نميتواند خود را رها سازد. به نسبت امكان تحقق اين اصول به سوسياليسم مدرن، مخالفت با آن در انترناسيونال بالا ميگرفت. در آنزمان تعداد نسبتا زيادى آرمانگراى بورژوا و پرولتر در انترناسيونال وجود داشت. اينان همراه طرفداران صرف اتحاديه بمجرديكه به هدف انترناسيونال پى بردند از آن خارج شدند. شكست كمون پاريس‏ در سال 1871 و شكنجه و تعقيب در كشورهاى گوناگون اروپا سقوط انترناسيونال را سرعت بخشيد.

اما آگاهى به همبستگى بين المللى كه از اين طريق ايجاد شده بود را نتوانستند از بين ببرند.

از آن پس‏ پرولتارياى رزمنده اروپا و بسيارى از گروههاى پرولترى خارج از اروپا ايده هاى مانيفست كمونيست را آموختند. همه جا مبارزه طبقاتى و جنبش‏ سوسياليستى وحدت كرده يا دراه وحدتند. اصول ، اهداف و ابزار مبارزه طبقاتى پرولترى همه جا ميل به همسانى دارد و اين خود كافيست تا احساس‏ وحدت را درميان جنبشهاى كارگرى سوسياليستى كشورهاى گوناگون ايجاد كند. بيدارى انترناسيوناليستى آنان همواره قويتر شد و بروز عينى اين بيدارى تنها به انگيزه اى بيرونى احتياج داشت. همانطور كه مشهور است اين امربمناسبت جشن صدمين سالگرد شورش‏ باستيل  كه در كنگره انترناسيونال پاريس‏ در سال 1889 برگزار شد پيش‏ آمد. از آن پس‏ خصلت انترناسيوناليستى مبارزه پرولترى در جشن  اول ماه مه نمادى چشمگير داشته است و علاوه بر اين با برقرارى مرتب كنگره انترناسيونال اين خصلت تقويت شده است. اين كنگره ها نه از اشخاص‏ پر شور و شوق منفرد همچون كنگره هاى بورژوايى صلح، بلكه از نمايندگان ميليونها كارگر زن و مرد تشكيل شده اند. و هر روز اول ماه مه به برجسته ترين شيوه اى نشان ميدهند كه توده هاى كارگران صنعتى در مراكز بزرگ پر جمعيت همه كشورهاى متمدن هستند كه آگاهى نسبت به همبستگى بين المللى پرولتاريا را احساس‏ كرده و عليه جنگ اعتراض‏ مينمايند و اعلام ميكنند كه تقسيمات ملى ديگر تقسيمات بين ملل نيست، بلكه تقسيم بين استثمارگران است.

تاريخ جهان چنين پيوندى بين ملل و چنين تجمع بين الملى بخشهاى بزرگى از مردم كشورهاى گوناگون را تاكنون بخود نديده است. اهميت اين پديده زمانى مشخص‏ ميشود كه بياد آوريم كه اين پديده در سايه تسليح نظامى بوجود آمد، تسليحى كه بنوبه خود منظره اى را ارائه ميدهد كه كسى درجهان نظيرش‏ را نديده است.

 

14 _  حزب سوسياليست و مردم

جنبش‏ سوسياليستى از آغاز بنوعى خصلت بين المللى داشته است. اين جنبش‏ د رهر كشورى درعين حال گرايش‏ به تبديل شدن به يك حزب ملى نيز داشته است، يعنى نه تنها تمايل دارد نماينده مزدبگيران صنعتى بلكه نماينده همه طبقات زحمتكش‏ و استثمار شونده و بعبارت ديگر اكثريت عظيم جمعيت باشد. پيشتر ديديم كه پرولتارياى صنعتى است كه به تنها طبقه كارگر تبديل  ميشود. همچنين اشاره كرديم كه ديگر طبقات زحمتكش‏ روز به روز بلحاظ شرايط كار و نحوه زندگى به پرولتاريا شبيه ميشوند . در  ضمن دريافتيم كه پرولتاريا تنها طبقه اى از بين طبقات زحمتكش‏ است كه روز به روز بلحاظ قدرت، شعور و آگاهى دقيق به هدف خود 188                                         مبارزه طبقاتى رشد ميكند و به مركزى تبديل ميشود كه بقاياى ديگر طبقات زحمتكش‏ رو به زوال به گرد آن جمع ميشوند. نحوه تفكر و احساس‏ اين طبقه براى كل توده هاى غير سرمايه دار، درهروضعيت و مقامى كه باشند، به معيار تبديل ميشود.

بهمان سرعتى كه مزدبگيران رهبران مردم ميشوند، حزب كارگر نيز به حزب مردم تبديل ميشود. وقتى يك صنعتگر مستقل احساس‏ ميكند پرولتر است و پى ميبرد كه او، يا درهرحال، فرزندانش‏ دير يا زود به منزلت پرولتاريا رانده ميشوند و راه نجاتى جز از طريق رهايى پرولتاريا برايش‏ نيست، از آن لحظه ببعد نمايندگان طبيعى منافع خود را در حزب سوسياليست خواهد يافت.

قبلا گفتيم كه چنين صنعتگرى هيچ وحشتى از پيروزى يك انقلاب سوسياليستى ندارد. درحقيقت چنين فتحى دقيقا بنفع اوست زيرا طليعه جامعه ايست كه همه كارگران را از استثمار و ستم رهانيده وبراى آنها امنيت  و سعادت در بر دارد.

اما حزب سوسياليست منافع همه طبقات غير سرمايه دار را نه در آينده بلكه درحال حاضر نيز نمايندگى ميكند. پرولتاريا بعنوان پايينترين قشر استثمار شونده نميتواند خود را از استثمار و ستم برهاند بدون اينكه هر نوع استثمار و ستم را از بين ببرد. پرولتاريا دشمن قسم خورده ستم و استثمار به هرشكل آنست. او قهرمان همه استثمارشوندگان و ستمكشان است.

در بالا راجع به انترناسيونال صحبت كرديم. مهم است كه بدانيم علل تاسيس‏ انترناسيونال تظاهراتى بود كه بنفع لهستانيها  صورت گرفت، لهستانيها در آنزمان عليه يوغ  تزاريسم قيام كرده بودند. همچنين مهم است يادآورى كنم كه اولين خطابيه انترناسيونال  عبارت بود از نامه تهنيتى خطاب به اولين رئيس‏ جمهور آمريكا لينكلن كه در آن اين مجمع همدردى خود را با جنبش‏ الغاء بردگى بيان داشت، و سرانجام انترناسيونال اولين سازمان موجود در انگلستان بود كه اعضاى انگليسى آن از خواستهاى ايرلنديهايى كه توسط طبقه حاكم انگلستان مورد ستم قرار داشتند دفاع كرد. هيچيك از قضاياى مذكور يعنى قضييه لهستانيها، ايرلنديها و بردگان آفريقايى مستقيما با منافع طبقاتى مزدبگيران پيوند نداشت.

درست است كه بما گفته ميشود جنبش‏ كمونيستى به پيشرفت تكامل اقتصادى وابسته است و توليد سوسياليستى به هرچه سريعتر از دور خارج كردن صنعت كوچك بستگى دارد و بنابراين اينطور ميانديشند كه سوسياليسم در نابودى صنعتگر مستقل، تاجر كوچك و كشاورز خرد نفع دارد و خانه خرابى آنها را ميطلبد و بنابراين نميتواند درجهت منافع آنها گام بردارد.

در پاسخ به اين مسئله مطلب زير را ميتوان گفت : جنبش‏ سوسياليستى موجب تكامل اقتصادى نيست. از دور خارج كردن صنعت كوچك بدون كمك اين بخش‏ توسط طبقه سرمايه دار انجام ميگيرد.  درست است كه سوسياليسم دليلى براى جلوگيرى از تكامل اقتصادى ندارد و جلوگيرى از اين تكامل كمكى به منافع واقعى مالكين وابسته خرد نميكند، زيرا هر تلاشى دراين راستا اگر دستاورد مثبتى در بر نداشته باشد، بيهوده است. پيشنهاد اقداماتى به كشاورز و صنعتگر خرد بدين منظور كه شركت كوچك آنها دوباره سودآورشود، بهيچوجه بمعنى خدمت به منافع آنها نيست. تنها نتيجه اين اقدام ايجاد توهماتى است كه تحقق آنها امكان ندارد.

افزون بر اين، گرچه سقوط توليد خرد حتمى است،  ضرورتا كليه شرايط وحشتناكى كه معمولا در پيوند با آن است را در پى ندارد. از ميان رفتن توليد خود تنها پرده آخر يك درام  طولانيست، پرده هاى قبلى بيانگر انحطاط توليدكننده خرد بود. اما جنبش‏ سوسياليستى كوچكترين امتيازى از اين انحطاط كسب نميكند. برعكس‏، جنبش‏ سوسياليستى درجهت عكس‏ اين مسير به كسب امتياز نائل ميشود. هرچه گروههايى كه به پرولتاريا ميپيوندند منحط تر باشند، ارتقاء آنها به سطحى كه توان و ظرفيت پيوستن به صفوف پرولتارياى رزمنده را پيدا كنند، مشكلتر است. ميزان و قدرت جنبش‏ سوسياليستى بر گسترش‏ اين تقسيم بندى پرولتاريا بستگى دارد. هر چه خواسته هاى كشاورز و صنعتگر مستقل از  جامعه كمتر باشد، بيشتر به كار بى وقفه عادت ميكند و مقاومتش‏ زمانيكه به منزلت پرولتاريا سقوط كرد كمتر ميشود. تاحدود معينى همان عللى كه همبستگى بين المللى كارگران را موجب ميشود، به همبستگى طبقاتى منتهى ميشود كه پرولتاريا از آن نيرو جذب ميكند.

البته در صورتيكه كسبه خرد و كشاورزان رو به ورشكستگى، تلاش‏ كنند به خرج طبقه كارگر گليم خود را از آب بيرون كشند و اگر بكوشند دستمزدها را كاهش‏ دهند و سد راه سازمان كار شوند، هميشه پرولتاريا و حزب سوسياليست با آنان مخالفت خواهند كرد. از ديگر سو جنبش‏ سوسياليستى هرچه در توان دارد انجام ميدهد تا از اقداماتى حمايت كند كه ميبايستى بدون ضرر به طبقه كارگر، شرايط كشاورزان و كسبه خرد را بهبود بخشد.

خصلت درخواستهاى بلاواسطه، احزاب سوسياليست كشورهاى مختلف از دولتهايشان در امر فوق بروشنى مشاهده ميشود. پاره اى از اين درخواستها كه ماهيتا صنعتى اند، بمنظور  تضمين حمايت از مزدبگيران طرح ريزى شده اند. اما اكثريت خواستها با منافع مشترك پرولتاريا و ديگر اقشار جمعيت زحمتكش‏  سر و كار دارد. از اين جمله است رفرمهايى همچون ماليات بر درآمد، حق نظارت و رفراندم ، آزادى مطبوعات و بيان ، آزادى  انتخاب وكيل و غيره .

پاره اى از اين اصلاحات در پلاتفرم بورژوايى نيز گنجانيده شده است. پاره اى ديگر بر طبق شرايط ميتواند توسط سازمانى ضد سرمايه دارى تنظيم شود. و هيچ حزب بورژوايى با توان يك حزب سوسياليست براى اين خواستها مبارزه نخواهد كرد، زيرا اين تنها حزبى است كه در رهايى طبقات غير سرمايه دار از مشقاتشان ، تعليم و تربيت فرزندان آنها و ارتقاء زندگى آنان بطور عموم ذينفع است.

جهت بهبود وضعيت توليد كنندگان خرد در شرايط موجود تنها ميتوان روى اقداماتى از نوع آنچه حزب سوسياليست انجام داده حساب كرد. كمك به آنها بعنوان توليد كننده آنهم به حمايت آنها از طريق حفظ شيوه توليد منسوخ آنها غيرممكن است، زيرا اين امر با روند تكامل اقتصادى در تضاد است، بهمان اندازه هم غير ممكن است كه تعداد زيادى از آنان را سرمايه دار كرد. تنها بعنوان مصرف كننده است كه به توده هاى توليد كننده خرد، ميتوان كمك كرد. اما درست احزابى كه از همه بيشتر دوستدار توليد كننده خردند ، سنگينترين بار را بعنوان مصرف كننده بر دوش‏ آنها ميگذارند. اين مشقات واقعى اند، اما ارتقاء توليد خرد كه قرار است بدنبال آن بيايد چيزى جز تظاهر محض‏ نيست.

كمك به توليد كننده خرد در راستاى خصلت مصرف كنندگى او نه تنها تكامل اقتصادى را مانع نميشود بلكه وسيله ايست جهت پيشبرد آن. هرچه وضعيت كشاورز خرد و خرده بورژوا  بعنوان مصرف كننده بهبود يابد و سطح زندگى او ارتقاء پيدا كند، خواستهاى جسمى و روحى او افزايش‏ مييابد و مبارزه عليه صنعت  در مقياس‏ وسيع را كنار ميگذارد. اگر به زندگى خوب عادت داشته باشد، عليه محروميتهاى ناشى از يك مبارزه طولانى طغيان خواهد كرد و بزودى ترجيح ميدهد دركنار پرولتاريا قرار گيرد و خود را هم رديف مطيعترين اعضا اين طبقه كه به آن پيوسته است نيز قرار نميدهد. او مستقيما به رده هاى پرولتارياى رزمنده داراى هدف ميپيوندد و بدين ترتيب پيروزى پرولتاريا را تسريع ميكند.

اين پيروزى آنطور كه بسيارى باور دارند نه ثمره انحطاط و نه حاصل تباهى توليد كنندگان خرد بلكه بدست پرولتاريا كسب ميشود. سوسياليسم امرمبارزه با فساد را هم از آنسو و هم از اينسو با تمام نيرو به پيش‏ ميبرد. از اينرو تقويت جنبش‏ سوسياليستى نه تنها بنفع مزدبگيران بلكه بنفع همه بخشهاى جمعيتى است كه از طريق كاركردن زندگى ميكنند و نه از راه استثمار كردن.

كسبه و كشاورز خرد از زمان روى كار آمدن دولت جديد تاكنون هرگز در وضعيتى نبوده اند كه در مقابل طبقات ديگر از منافع خود دفاع كنند. آنها امروزه كمتر از هرزمان ديگر نيز چنين توانى را دارند. آنها براى پيشبرد مبارزه خود مجبورند با يك و يا حتى چند طبقه ديگر متحد شوند. غريزه مالكيت آنها را بدامن احزاب سرمايه دار ميراند، يعنى به ائتلاف با يكى از گروههاى متعدد مالكين بزرگ. احزاب سرمايه دارى خود بخشا بدليل نياز به آرا و نيز بدلايل ريشه اى تر در پى چنين ائتلافى هستند. آنها ميدانند كه امروزه مالكيت خصوصى توليد كننده خود قويترين پشتيبان اصل مالكيت خصوصى بطور عام و بنابراين كل نظام استثمارى آنهاست. آنها در رابطه با رفاه توليد كننده خرد بى تفاوتند و درنهادن بار سنگينى بر دوش‏ اين توليد كنندگان بعنوان مصرف كننده شتاب ميكنند. تا آنجا كه به آنها مربوط ميشود مادام كه كسب كوچك توليد كننده خرد كاملا از بين نرود و بتواند در موقعيت مالك باقى بماند براى احزاب سرمايه دار بى  تفاوت است كه تاچه حد وضعيت آنها رو بوخامت گذارد، درعين حال همه احزاب بورژوا به استثمار سرمايه دارى و بنابراين به پيشرفت تكامل اقتصادى علاقمندند. درواقع آنها مايلند كه از كشاورز و صنعتگر حمايت كنند، ولى حقيقت اينست كه آنها هر چه در توان دارند بمنظور گسترش‏ دامنه صنعت بزرگ و بدين ترتيب سركوب هر شكل توليدخرد بكار ميگيرد.

رابطه بين توليد كننده خرد و جنبش‏ سوسياليستى كاملا متفاوت است. حتى اگر سوسياليسم براى حفظ توليد خرد كمكى نتواند بكند، توليد كننده خرد بهيچوجه دليلى براى بيم داشتن از آن ندارد. اين سرمايه داران هستند و نه پرولتاريا كه از كشاورز و صنعتگر سلب مالكيت ميكنند. همانطوريكه در فصل پيش‏ ديديم، پيروزى پرولتاريا تنها راه پايان دادن به اين استثمار است. افزون بر اين توليد كنندگان خرد همانند مصرف كنندگان منافعى مشابه پرولتاريا دارند، بنابراين آنها دليل كافى براى پيوستن به حزب سوسياليست بمنظور حفاظت از منافع خود دارند.

البته نبايد انتظار داشت كه آنان اين حقيقت را بسرعت بازشناسند. اما فرار جمعى وناگهانى كشاورزان و خرده بورژواها از صفوف احزاب بورژوايى از هم اكنون شروع شده است و اين فرار خصلتى شايان توجه دارد، زيرا بهترين و شجاعترين افراد نه بمنظور ترك صحنه مبارزه بلكه بيشتر بمنظور فرار از دعواهاى جزئى، بخاطر زيست فلاكتبار بمبارزه اى روى مياورند سترگ و جهانى، بمنظورايجاد جامعه اى كه به اعضا خود فرصت شركت در پيروزيهاى بزرگ تمدن مدرن و مبارزه براى رهايى همه ملل متمدن ،  آرى ، بشريت و رهايى از يوغ نظامى كه آنها را تهديد به نابودى ميكند، ميدهند.

هرچه نظام موجود توليد غير قابل تحملتر شود، آشكارتر اعتبار خودرا از دست ميدهد واحزاب حاكم كمتر توان درمان   مصائب خفت بار اجتماعى را دارند و غير منطقى تر و   بى انضباطتر ميشوند و بيشتر به محافل سياستمدارانى تبديل ميشوند كه در پى سود شخصى اند. درنتيجه افرادى كه از طبقات غير پرولتر به حزب سوسياليست هجوم مياورند بيشتر ميشود و پرچم پيروزى ظفرنمون پرولتارياى پيشرو و شكست ناپذير را برافراشته نگهميدارند.