فصل دوم مسائل اساسى انقلاب در سطح بين‌المللى

پيروزى انقلاب اكتبر تنها با توجه به زمينهُ اولين جنگ جهانى (1914-1918) قابل درك است. خواست آنها مبنى بر پايان دادن فورى به جنگ و برقرارى “‌صلح بدون تصرفات و غرامت‌ها” بيش‏ از هر شعار ديگرى مورد استقبال تودهُ مردم قرار گرفت. اين مهم‌ترين وجه تمايز بلشويك‌ها با احزاب ديگر متمايل به سوسياليسم و انقلاب بود. بيش‏ از همه سربازانى كه بيشتر آنها روستائى بودند، خواهان خاتمه جنگ بودند.

فروپاشى ارتش‏ كه شالودهُ آن هنوز تزارى بود، دولت موقت و اولين تشبثات ضدانقلاب را بى‌پشتوانه نمود. اين امر به پيروزى و تحكيم انقلاب اكتبر يارى رساند.

“عنصر قابل توجه در انقلاب اكتبر احتمالاً اين پديده بود كه در فاصلهُ بهار تا پائيز 1917 ارتشى كه هيبت و عظمت آن در جهان بى‌مانند بود، به توده‌اى از سربازان خسته و گرسنه و ژنده‌پوش‏ تبديل شد كه تنها وجه مشترك آنها درماندگى و آرزوى صلح بود.” (1)

برخى از تيزبين‌ترين منشويك‌ها هم بعدها بر اين واقعيت چشم گشودند.

يكى از سران آنها، دان در اين باره گفت:

“اين جنگ بى‌حاصل و طولانى بود كه بلشويك‌ها را به پيروزى رساند.” (2)

پاسخى كه بلشويك‌ها به مسألهُ جنگ و صلح دادند مى‌تواند مبنايى باشد براى داورى سياست آنها پس‏ از كسب قدرت در اكتبر 1917.

حق مليت‌ها در تعيين سرنوشت خود

اولين نطقى كه لنين در برابر دومين كنگرهُ سراسرى شوراها ايراد نمود تا در آن سياست دولت برآمده از انقلاب اكتبر را معرفى كند، در واقع گزارشى بود دربارهُ جنگ. در اين سخنرانى كه لحن دموكراتيك آن هنوز هم برجسته است، بر حق ملل در تعيين سرنوشت خويش‏ تأكيد شده است:

“هرگاه پس‏ از پايان جنگ و عقب‌نشينى كامل ارتشيان، ملتى به قهر و زور در قلمروى كشور غالب زندانى شود و برغم ميل و علاقه‌اش‏ (كه در مطبوعات يا گردهمايى‌ها، در قطعنامهُ احزاب يا اعتراض‏ها و قيام‌ها به بيان در مى‌آيد) نتواند آزادانه و بدون كمترين فشارى دربارهُ آيندهُ نظام سياسى خود تصميم بگيرد، اين چيزى جز تصرف و ملحق‌سازى نيست و به معناى تجاوزگرى است.

اين جنگ براى اين ادامه دارد تا ملت‌هاى قوى و ثروتمند قلمروى ملت‌هاى ضعيف را ميان خود تقسيم كنند. دولت شوروى اين را جنايتى بزرگ عليه انسانيت مى‌شمارد و آزادانه عزم خود را مبنى بر امضاى عهدنامهُ صلح اعلام مى‌نمايد تا همهُ مليت‌ها بدون استثنا در شرايطى برابر از بلاى جنگ خلاصى يابند.”(3)

دولت شوروى اين اصل حق مليت‌ها در تعيين سرنوشت را بر همهُ سرزمين‌هاى مستعمره و نيمه‌مستعمرهُ خارج از اروپا تسرى داد. اين يك عمل  انقلابى بود كه پيامدهاى تاريخى سرنوشت‌سازى به دنبال داشت.

جنبش‏هاى رهايى‌بخش‏ ملى در هندوستان و چين و اندونزى نيروى تازه‌اى گرفتند و جنبش‏هاى ضدامپرياليستى (مثلاً در تركيه) پشتوانهُ محكمى يافتند.

دولت شوروى در يكى از اولين بيانيه‌هايى كه طى مذاكرات صلح با آلمان به تاريخ 30 دسامبر 1917 در برست ليتوسك منتشر شد، حق تعيين سرنوشت مليت‌ها را، به گونه‌اى كه ويلسن رئيس‏ جمهور امريكا بيان داشته بود، بر همهُ قلمروهاى مستعمره و نيمه‌مستعمره گسترش‏ داد. در همان حال دولت روسيه شوروى همهُ پيمان‌هاى نابرابر با چين را ملغى اعلام نمود، كه مهم‌ترين آنها حق امتياز راه آهن چين شرقى بود. دولت انقلابى به مزاياى حقوقى شهروندان روس‏ در چين، مغولستان و ايران پايان داد. اين اصول در اولين قانون اساسى شوروى )قانون اساسى جمهورى فدراتيو روسيه شوروى( بازتاب يافته است.(4)

واكنش‏ نيروهاى ضدامپرياليستى در آسيا نيز قابل توجه بود. بلشويك‌ها در چين »حزب انسان‌دوستان« خوانده شدند. سون يات‌سن رهبر ناسيوناليسم چين براى لنين پيام همبستگى فرستاد. واحدهاى روسى به دستور تروتسكى ايران را تخليه نمودند. اين امر به تقويت جنبش‏ ملى دموكراتيك اين كشور كمك نمود. هم‌چنين اين سياست در كنفرانس‏ مشهور ملت‌هاى خاور كه در سپتامبر 1920 در باكو برگزار شد، بازتاب گسترده‌اى داشت.

حكومت شوروى هم‌چنين براى اولين بار در تاريخ به سياست خارجى غير علنى پايان داد، كليهُ اسناد سياسى و قراردادهاى محرمانه را منتشر نمود. دولت شوروى قبل از هرچيز تصميم گرفت كه بى‌درنگ با همهُ كشورهاى درگير در جنگ وارد مذاكرات صلح شود.

اكتبر 1917 – انقلابى در راه صلح

در كنار پيام خطاب به دولت‌ها، پيام ديگرى خطاب به زحمتكشان كشورهاى بزرگ امپرياليستى منتشر شد كه از آنها دعوت مى‌نمود در راه صلح و سوسياليسم گام بگذارند:

“‌دولت موقت كارگران و دهقانان روسيه كه اين فراخوان صلح را براى همهُ دولت‌ها و ملت‌هاى كشورهاى درگير جنگ انتشار داده، در‌عين‌حال به‌ويژه كارگران آگاه سه دولت معظم و پيشرفتهُ درگير در جنگ يعنى كشورهاى انگلستان و فرانسه و آلمان را مورد خطاب قرار مى‌دهد. كارگران اين سه كشور براى پيشرفت و سوسياليسم خدمات سترگى عرضه نموده‌اند. مبارزات جنبش‏ چارتيستى در انگلستان و نقش‏ پراهميت پرولتارياى فرانسه در انقلابات تاريخى و سرنوشت‌ساز اين كشور را نمى‌توان از ياد برد؛ هم‌چنين پيكار قهرمانانهُ كارگران آلمانى عليه قوانين سوسياليست‌ها و تلاش‏ پى‌گير و بى‌امان آنها براى تشكيل سازمان‌هاى توده‌اى كارگرى. اين نمونه‌هاى قهرمانانه و اين توان عظيم تاريخى ما را اميدوار مى‌كند كه كارگران اين كشورها براى انجام وظيفهُ كنونى خود مبنى بر رهايى انسانيت از بلاى جنگ و عواقب شوم آن به‌پا خيزند و با عزم راسخ و تلاش‏ خستگى‌ناپذير براى تحقق صلح و رهايى ملت‌هاى زحمتكش‏ و ستمزده از قيد استثمار و بندگى بكوشند.”‌(5)

در پايان اين اجلاس‏ لنين با لحنى محكم چنين گفت:

“در شوراى پتروگراد ما در بيانيهُ 14 مارس‏ 1917 خواهان بركنارى بانكداران شديم، اما آنها نه تنها بركنار نشدند، بلكه با دولت متحد شدند. حالا ما خود دولت بانكداران را سرنگون كرده‌ايم. دولت‌ها و سرمايه‌داران به هر تلاشى دست خواهند زد تا در اتحاد با هم انقلاب كارگران و دهقانان را در خون خفه كنند. اما سه سال جنگ به توده‌هاى روس‏ درس‏ كافى داده است. ما اينك شاهد جنبش‏ شورائى در كشورهاى ديگر هستيم. مثلا قيام دوم اوت 1917

در ناوگان آلمان كه توسط عمال جلاد ويلهلم سركوب شد.(اشاره به اعدام ملوانان انقلابى كوبيس‏ و رايش‏پيچ…)

جنبش‏ كارگرى قوام خواهد گرفت و راه صلح و سوسياليسم را هموار خواهد ساخت.” (6)

تروتسكى در مقام كميسرياى خلق در امور خارجى بلافاصله پس‏ از امضاى قرارداد آتش‏بس‏ در برست ليتوسك (10/12/1917) خطاب به “‌مليت‌هاى خسته از جنگ اروپا” پيام فرستاد:

“كارگران و سربازان بايد تصميم‌گيرى دربارهُ جنگ و صلح را از دستان جنايتكار بورژوازى بيرون آورند و خود آن را به دست گيرند.” (7)

به عبارت ديگر انقلاب اكتبر از ديد بلشويك‌ها راهى بود براى پايان دادن به جنگ، و از سوى ديگر زمينه‌اى براى رشد و تسريع انقلاب جهانى سوسياليستى.

آيا اين اقدام از ديدگاه تاريخى موجه بود؟ جنگ جهانى نقطهُ عطفى در تاريخ سرمايه‌دارى بوده است. اين سرآغاز دورانى بود كه طى آن عوامل ويرانگر، مهاجم و بازدارندهُ نظام بيش‏ از قابليت‌هاى آن مى‌توانستند تكامل مقطعى نيروهاى توليدى را تضمين كنند و به همين دليل رشد بيشترى نشان دادند. اولين جنگ جهانى كشتارگاه ده ميليون انسان بود، كه عمدتاً نسل‌هاى جوان اروپا بودند _ آنها به خاطر اهدافى قربانى شدند كه امروزه ديگر كمترين مشروعيتى ندارند.(8) اين اولين مرحله از فاجعهُ نكبت‌بارى بود كه سى سال بعد بشريت را به وحشيگرى آشويتس‏ و هيروشيما كشاند.

ژرف‌بين‌ترين سوسياليست‌ها اين روند را حتى پيش‏ از 1914 پيش‏بينى كرده بودند: نه‌تنها انقلابيونى نظير لنين، روزا لوكزامبورگ، بلكه حتى سوسياليست‌هاى معتدلى نظير ژان ژورس‏. و با آغاز اين جنگ شنيع همهُ تلاش‏ خود را به كار انداختند تا هرچه زودتر بر آن نقطهُ پايان گذاشته شود. هيچ  “هدف”پنهان يا آشكارى نمى‌توانست اين خونريزى را توجيه كند. دولت شوراها در مذاكرات برست ليتوسك تلاش‏ كرد كه هرچه زودتر با آلمان و اتريش‏_مجارستان قرارداد صلح بسته شود. موضع شوروى و به‌ويژه فعاليت تبليغاتى تروتسكى پيرامون مذاكرات در سراسر جهان بازتاب وسيعى داشت، به نحوى كه در همهُ كشورها هر روز عدهُ بيشترى از زحمتكشان و سربازان به نفى جنگ برمى‌خاستند.

نمايندگان آلمان و اتريش‏_مجارستان فرياد برداشتند كه همهُ اصول ديپلماتيك بين‌المللى نقض‏ شده است. چگونه مى‌توان از بالاى سر فرماندهان ارتشى، سربازان ساده را مورد خطاب قرار داد؟ آنها را به نافرمانى و حتى شورش‏ برانگيخت؟ مستعمرات را به قيام فراخواند؟ كارگران را به اعتصاب تحريك نمود؟ وقتى يك وزير امور خارجه به چنين كارهائى دست مى‌زند، آيا اين به معناى لگدمال كردن همهُ اصول و موازين بين‌المللى نيست؟

چيزى نگذشت كه دولت‌هاى انگليس‏ و فرانسه هم از رقباى سرسخت خود پيروى كردند و انقلابيون روس‏ را به باد حمله گرفتند.

از طرف ديگر موازين “‌تمدن” و “‌همزيستى ملل” كه دولت‌هاى جنگ‌افروز از آنها دم مى‌زدند، چيزى نبود جز ددمنشى و ويرانگرى، كه نابودى شهرها، خفقان و استثمار بيرحمانه را به دنبال داشت. اين “‌تمدن” مرگ و طاعون بود. لنين و تروتسكى تجسم اميد به يك تمدن والاتر بودند؛ تمدنى كه براى همگان زندگى و آزادى و حقوق برابر به ارمغان مى‌آورد.

آن‌روز تبليغات امپرياليستى كه تا حدى از جانب سوسيال دموكرات‌هاى راستگرا هم دنبال مى‌شد، به مراتب از هيسترى دوران جنگ سرد و يا شرايط امروز كينه‌توزانه‌تر بود. اما در ميان توده‌هاى زحمتكش‏ پژواك چندانى نداشت. آنها هرچه بيشتر به صداقت حكومت شوروى پى‌ مى‌بردند.

حاكميت شوروى – انترناسيوناليسم در عرصهُ عمل

مطابق قانون اساسى شوروى هرگونه تمايزى بين شهروندان يا اتباع دولت شوروى با خارجيان از ميان برداشته شد. هركس‏ كه در روسيهُ شوروى مى‌زيست و حاضر بود كه در آنجا كار كند، فوراً از همهُ حقوق سياسى، از جمله حق رأى برخوردار مى‌شد. (9) جان مك‌لين كه از سران هيئت امناى كارخانجات تسليحات گلاسكو در اسكاتلند بود، و دولت انگليس‏ (با حمايت سوسيال دموكرات‌ها) او را به خاطر برپا كردن اعتصاب به زندان انداخته بود، در فوريهُ 1918 از جانب دولت شوروى به عنوان سركنسول دولت روسيهُ شوروى سوسياليستى در اسكاتلند گمارده شد و بدين خاطر از مصونيت ديپلماتيك برخوردار گشت و مقامات لندن مجبور به آزادسازى او شدند.

براى اولين بار در تاريخ يك حكومت با اعمال خود نشان داد كه در خدمت طبقهُ كارگر بين‌المللى قرار دارد. بلشويك‌ها نشان دادند كه به بهترين سنت‌هاى جنبش‏ سوسياليستى وفادار مانده‌اند. در اين عرصه انترناسيونال دوم در اوت 1914 سيماى زشتى از خود نشان داد. شاخص‏ترين چهره‌هاى رهبرى آن در برابر منطق جنگ سر فرود آوردند و در عمل به اصولى كه بارها و بارها در نشست‌هاى تشكيلاتى خود تعهد نموده بودند، پشت كردند. 

به دنبال اين تسليم طلبى تاريخى بود كه دولت نوين شوروى به ميدان آمد و با وفادارى به اصوليت گام‌هاى عملى مهمى در جهت احياى انترناسيوناليسم برداشت كه از هزاران نطق، مقاله، رساله و كتاب مؤثرتر بودند. بدين ترتيب در پيرامون انقلابى كه خود در تنگنا بود، انترناسيونال سوم و يك جنبش‏ بين‌المللى شكل گرفت.

برخلاف دعوى مخالفان، بلشويك‌ها هرگز انترناسيونال را مثابهُ ابزارى در خدمت منافع “‌ملى‌” جمهورى شوروى به كار نبردند. برعكس‏: اين منابع جمهورى شوروى بود كه همواره در خدمت انترناسيونال نوين قرار داشت. به هيچ‌وجه اين قصد در ميان نبود كه انترناسيونال “‌بلشويكى” بشود. ديويد ميچل در گوشه‌اى از خاطرات خود به اين واقعيت اشاره مى‌كند كه لنين وسواس‏ عجيبى داشت كه حتماً اسپارتاكيست‌هاى آلمانى را هم وارد انترناسيونال كند. او دلش‏ مى‌خواست كه در محلهُ آنها در برلين سكونت كند. علاوه بر اين مى‌نويسد:

“مدت زمانى ويكتور سرژ و ولاديمير مازين تروريست و اس‏. ار سابق كه به ده سال زندان محكوم شد و در آنجا كتابى دربارهُ گوته و فلسفهُ طبيعى نوشت در هيئت اجرائيهُ انترناسيونال بودند. رادك در اين دوره هنوز در زندان بود. به آنها در انستيتوى اسمولنى اتاق بزرگى دادند كه بخارى نداشت و تنها مبلمانش‏ دو صندلى و يك ميز چوبى بود. اما بزرگترين مشكل سرژ با تمام شناختش‏ از واقعيات اروپا، سر‌و‌كار داشتن با زينوويف، رئيس‏ انترناسيونال بود.” (10)

انقلاب عليه جنگ- يك سنت سوسياليستى

حاكميت جديد شوروى در واقع به اجراى مصوبات دومين انترناسيونال در سال‌هاى 1907 و 1912 كمر همت بست. سياست سوسياليستى در برابر جنگ به اين محدود نبود كه تنها آن را محكوم كند و خواهان پايان دادن به كشتار و خونريزى شود. بلكه به يمن تلاش‏هاى سرسختانهُ جناح چپ، كه در اين زمان لنين، مارتوف و روزا لوكزامبورگ در آن فعال بودند، انترناسيونال سوسياليستى در كنگرهُ اشتوتگارت در قطعنامه‌اى به اتفاق آرا نظريات ذيل را ارائه نمود:

“چنانچه با تمام اين احوال جنگ درگيرد، وظيفهُ طبقهُ كارگر و نمايندگان پارلمانى آن در كشورهاى درگير اين است كه براى پايان دادن هرچه زودتر آن تلاش‏ كنند. آنها بايد با استفاده از بحران سياسى و اقتصادى برآمده از شرايط جنگ، همهُ توان خود را در تجهيز طبقهُ كارگر براى برانداختن حاكميت طبقاتى بورژوازى به كار اندازند.” (11)

در كنگرهُ فوق‌العادهُ نوامبر 1912 در بازل نيز انترناسيونال دوم با جديت به دولت‌هاى اروپائى هشدار داده بود:

“دولت‌ها نبايد از خاطر ببرند كه در شرايط كنونى اروپا و موقعيت فعلى طبقهُ كارگر جنگ مى‌تواند براى خود آنها هم خيلى گران تمام شود. آنها نبايد فراموش‏ كنند كه جنگ آلمان و فرانسه قيام انقلابى كمون را به دنبال داشت، و جنگ روسيه و ژاپن نيروهاى انقلابى سرزمين روسيه را به حركت درآورد، و تجهيز تسليحاتى ارتش‏ و نيروى دريائى انگلستان به برخوردهاى طبقاتى شديدى در سطح قاره انجاميد و موجب بيكارى هولناكى شد. دولت‌هاى اروپائى بايد اين واقعيت را درك كنند كه تنها انديشهُ رعب‌انگيز يك جنگ جهانى مايهُ خشم و طغيان طبقهُ كارگر خواهد گشت. پرولتاريا اين را عملى جنايت‌بار مى‌داند كه انسان‌ها به خاطر منافع مالى سرمايه‌داران، حرص‏ و آز خاندان‌هاى سلطنتى يا حسن اجراى پيمان‌هاى ديپلماتيك به روى هم تيراندازى كنند.

چنانچه حكومت‌ها راه‌هاى عادى تكامل را مسدود كنند و پرولتاريا را به اقدامات اضطرارى وادارند، مسئوليت بحران با خود آنها خواهد بود.

پرولتاريا مى‌داند كه در اين لحظه آيندهُ سراسر بشريت را به دوش‏ دارد. زحمتكشان همهُ توان خود را به كار مى‌برند تا از نابودى نسل‌هاى جوان و فرو غلطيدن آنها در نابودى و كشتار و قحطى جلوگيرى كنند.” (12)

ژان ژورس‏، چهرهُ برجستهُ سوسياليسم فرانسه، اين پيام را در نطق تاريخى خود در جلسهُ گشايش‏ انترناسيونال بدين گونه جمع‌بندى نمود:

“دولت‌ها بايد به اين امر توجه كنند كه با دميدن در شيپور جنگ، خلق‌ها را به اين محاسبهُ ساده مى‌كشانند تا دريابند كه انقلاب خودشان از جنگ ديگران قربانى كمترى مى‌طلبد!” (13)

ويكتور آدلر رهبر سوسيال دموكرات‌هاى اتريشى از او هم فراتر رفت:

“ما اميدواريم كه در‌گرفتن اين جنگ جنايتكارانه در عين حال به معناى شروع زوال حاكميت جنايتكاران باشد.” (14)

امكان دارد كه اين تحليل‌ها و چشم‌اندازها در پرتو واقعيات ماه اوت 1914 بسيار ذهنى به نظر برسند. اما بايد توجه داشت كه نه لنين، روزا و مارتوف، و نه ژورس‏ و آدلر نگفته بودند كه بلافاصله با شروع جنگ، انقلاب خواهد آمد. با اين وجود سه يا چهار سال بعد دوران انقلابات فرا رسيد.

بعد از جنگ جهانى

واقعيت اين است كه آدلر در اوت 1914 در برابر “جنايتى” كه در نوامبر 1912 محكوم كرده بود، سر فرود آورد و پس‏ از آن تمامى سعى خود را به كار برد كه به جاى برانگيختن انقلاب، از آن جلوگيرى كند. اين هم درست است كه در اين برهه از زمان توده‌ها _‌به‌دنبال سوسيال دمكرات‌ها _ دچار توهمات شووينيستى شدند. اين واقعيت‌ها را نمى‌توان انكار نمود. اما اين يك نتيجه‌گيرى شتابزده است كه بگوئيم آنها برپايهُ يك عملكرد اصلاح‌طلبانه به اين‌جا رسيدند (‌يعنى از رابطهُ اعتصابات اقتصادى و تدارك نتايج “‌مثبت” انتخابات‌)؛ به عبارت ديگر نبايد گمان برد كه همهُ اين  مسائل بازتاب جذب كامل پرولتاريا در جامعهُ بورژوايى و دولت بورژوايى بوده است.

در غير اين صورت چگونه مى‌توان تغيير حالت همان توده‌ها را در سال 1917 توضيح داد؟ به دنبال “‌بحران اقتصادى و سياسى برآمده از جنگ‌” واقعاً فقر و فاقه و بدبختى و اختناق و سركوب آزادى‌هاى دموكراتيك پيش‏ آمد، درست به همان صورتى كه در قطعنامه‌هاى اشتوتگارت و بازل پيش‏بينى شده بود. چگونه مى‌توان موج فزايندهُ اعتصابات و تحركات سياسى را برعليه “صلح غارتگرانه” و لودندوف فرماندهُ كل ارتش‏ آلمان توضيح داد، كه در مارس‏ 1918 غارتگرانه” و لودندوف فرماندهُ كل ارتش‏ آلمان توضيح داد، كه در مارس‏ 1918 او را به عقب‌نشينى در برابر انقلاب روسيه واداشت.

در ماه مه 1917 در ارتش‏ فرانسه اغتشاش‏ بالا گرفت. 54 گردان از اجراى فرمان‌ها سرپيچى كردند. طبق آمارهاى رسمى بيش‏ ازصدهزار نفر از سربازان پيشقراول فرانسوى در برابر دادگاه نظامى قرار گرفتند. 23 هزار نفر از آنها مقصر شناخته شدند، 423 نفر به مرگ محكوم شدند و 55 نفر واقعاً  تيرباران 

شدند. بسيارى ديگر يا بدون محاكمه تيرباران شدند و يا زير آتش‏ توپخانه به قتل رسيدند.(15) در اوت 1917 در بارسلون يك اعتصاب عمومى به شكل خونينى سركوب شد، كه در جريان آن 70 نفر به قتل رسيدند، صدها نفر زخمى شدند و 200 نفر به زندان افتادند. در فوريه 1918 ناوگان اتريشى_مجارى در كاتارو سر به شورش‏ برداشت. 

خيزش‏ توده‌ها از اكتبر 1918 به رشتهُ بى‌پايانى از انقلابات ختم شد، البته اندكى ديرتر از زمانى كه بلشويك‌ها اميد داشتند. در اين دوره با انقلاب‌هاى حقيقى روبرو هستيم: در فنلاند، آلمان، اتريش‏، مجارستان، تشكيل حكومت‌هاى  شورائى در ايالت باواريا(16)، و بحران انقلابى در ايتاليا. طى دوسال از اكتبر 1918 تا سپتامبر 1920 انقلاب جهانى، نه تنها براى بلشويك‌ها و سوسياليست‌هاى انقلابى و بخش‏ بزرگى از سوسياليست‌هاى مركزگراى چپ، بلكه براى بورژوازى هم يك مفهوم زنده و يك واقعيت ملموس‏ بود.

در دسامبر 1918 رابرت ويليامز دبير كل اتحاديهُ كارگران حمل و نقل طى اجتماعى در سالن آلبرت هال لندن كارگران را به “‌تدارك انقلاب” فراخواند. او گفت: “‌خورشيد سوسياليسم بين‌المللى سرمايه‌دارى را در سراسر اروپا ذوب خواهد كرد.” (17) در ژانويه 1919 در بلفاست و سياتل در ايالت واشنگتن امريكا اعتصاب عمومى درگرفت. در فوريه 1919 در بارسلون اعتصابى بپا شد كه يك ماه تمام دوام يافت.

لويد جرج نخست وزير انگليس‏ در اين باره چنين نوشت:

“سراسر اروپا را موج انقلاب فراگرفته است. كارگران مثل دوران قبل از جنگ فقط از شرايط زندگى خود ناراضى نيستند، بلكه دچار خشم و غضب هستند. توده‌هاى مردم سراسر نظم اجتماعى و سياسى و اقتصادى را از اين سر تا آن سر اروپا به زير علامت سؤال برده‌اند.” (18)

لويد جرج ضمن همين يادداشت‌هاى محرمانه، در پيش‏نويس‏ نطقى به تاريخ 23 مارس‏ 1919 خطاب به شركت كنندگان در كنفرانس‏ صلح ورساى در نزديكى پاريس‏ چنين مى‌گويد:

“اگر آلمان به چنگ اسپارتاكيست‌ها بيفتد، لاجرم در كنار بلشويك‌هاى روس‏ قرار خواهد گرفت. اگر چنين وضعى پيش‏ بيايد، سراسر اروپاى باخترى به مدار انقلاب بلشويكى كشيده مى‌شود و ظرف يك سال ارتش‏ سرخ  عظيمى با 300 ميليون نفر شكل مى‌گيرد كه ژنرال‌هاى آلمانى بر آن فرمان خواهند راند.” (19)

مورخ ايتاليائى جيتانو سالومينى در رابطه با موج تصرف كارخانه‌ها در ايتاليا در سپتامبر 1920 مى‌نويسد:

“بانكداران، كارخانه‌داران و ملاكان بزرگ در انتظار انقلاب نشسته‌اند، درست مثل گوسفندهائى كه قرار است به مسلخ فرستاده شوند.” (20)

جوليوس‏ برانتال در كتاب “تاريخ انترناسيونال‌ها” وضعيت را در زمان دومين كنفرانس‏ انترناسيونال سوسياليستى پس‏ از جنگ كه در اوت 1919 در لوزان برگزار شد، در اين عبارات خلاصه مى‌كند:

“‌اروپا در حالت غليان بود. به نظر مى‌رسيد كه در آستانهُ نبرد نهائى ميان انقلاب و ضدانقلاب قرار گرفته است.” (21)

او مى‌افزايد:”‌بلافاصله پس‏ از انعقاد كنگرهُ مؤسسان انترناسيونال كمونيستى، در اروپا موج انقلابى بلندى بپاخاست كه به نظر مى‌رسيد در جهت تائيد پيش‏بينى‌هاى لنين است.” (22)

وى دربارهُ آلمان مى‌نويسد:

“‌‌قدرت‌هاى‌ امپرياليسم غربى به دور انقلاب اجتماعى در آلمان حصار كشيده بود. اما حتى در داخل اين حصار هم شرايط براى انقلاب اجتماعى فراهم بود: صنايع سنگين، معادن ذغال و صنايع شيميائى كه در دست چند كلان سرمايه‌دار متمركز شده بود بايد به مالكيت عمومى درمى‌آمد، براى خلع يد از سرمايه‌هاى ملى بايستى امور بانكى به زير نظارت دولتى درمى‌آمد؛ براى الغاى نظام ارباب‌_ رعيتى بايد زمين‌هاى ملاكان بزرگ ميان دهقانان تقسيم  مى‌شد؛ و براى بناى ارگان حاكميت انقلابى بايد ارتشى مركب از كارگران سوسياليست و با هدايت سوسياليستى پديد مى‌آمد، نظير ارتش‏ خلقى كه سوسيال دمكرات‌هاى اتريشى تأسيس‏ نموده بودند.”‌(23)

تروتسكى در گزارش‏ خود به سومين كنگرهُ انترناسيونال كمونيستى از دو روايت بورژوازى اروپا ياد مى‌كند كه تحليل سياسى اوضاع را در مقطع 20-1919 به طور كامل تائيد مى‌كنند. روزنامهُ فرانسوى ارتجاعى لوتان در 28 آوريل 1921 در اين باره مى‌نويسد:

“‌اگر به گرايشى كه از يك سال پيش‏ شروع شده توجه كنيم، ديگر دليلى براى نگرانى نمى‌بينيم: در سال گذشته اول ماه مه نشانهُ آغاز يك اعتصاب عمومى بود، كه مى‌توانست سرآغاز يك انقلاب باشد. امروزه همگان به تلاش‏هاى ملت براى غلبه بر بحران‌هاى ناشى از جنگ اعتماد دارند.” (24)

در همان زمان “‌نويه زوريشر تسايتونگ‌” ارگان بورژوازى سويس‏ دربارهُ شرايط آلمان چنين نوشت:

“‌آلمان 1921 به كلى با آلمان 1918 متفاوت است. آگاهى ملى چنان بالا گرفته كه روش‏هاى كمونيستى در ميان همهُ اقشار مردم با مقاومت روبرو مى‌شود، هرچند نيروى كمونيست‌ها، كه در روزهاى انقلاب تنها تعدادى مبارز انقلابى بودند، ده برابر شده است.” (25)

مسئوليت اصلاح‌طلبان در شكست‌هاى جنبش‏ كارگرى اروپا

امواج انقلابى در خارج روسيه تنها به پيروزى‌هايى گذرا دست يافت: تشكيل جمهورى شورايى كم‌دوام در مجارستان و باواريا اولين مرحلهُ انقلاب آلمان در  ژانويه 1919 به شكست انجاميد. حزب سوسيال دموكرات مركز‌گراى اتريش‏ با سازش‏هاى خود انقلاب اين كشور را به ركود كشاند.(26)

اين سازش‏ها از شرايط نامساعد سرچشمه نمى‌گرفت. در اين رابطه بايد بر مسئوليت تاريخى رهبرى اين حزب سوسياليستى تأكيد نمود. سوسياليست‌هاى اتريشى كاملاً قادر بودند قدرت را به دست گيرند و اين مى‌توانست وضعيت اروپا را به سود نيروهاى انقلابى متحول سازد. بدين ترتيب جمهورى نوبنياد شورايى مجارستان و باواريا كه با اتريش‏ هم‌مرز بودند، از راه زمين به يكديگر پيوند مى‌خوردند. سوسياليست‌هاى اتريشى با تسليم‌طلبى خود، زنجيرهُ انقلاب اجتماعى را از هم جدا نمودند. اگر آنها حاكميت را به دست گرفته بودند، هرسه جمهورى كارگرى تقويت مى‌شدند و قدرتى انقلابى پديد مى‌آمد كه مى‌توانست بر سراسر اروپا سايه بيفكند.(27)

انقلاب آلمان كه از سال 1918 به حركت درآمده و پس‏ از چندى به سختى درهم كوبيده شده بود، دوران كوتاه آرامش‏ را طى مى‌نمود. پس‏ از آن از مارس‏ 1920 اعتصابات مهمى در اعتراض‏ به كودتاى كپ و فون لوتويتس‏ شروع شد. از اوت 1923 سومين موج اعتصابات عليه دولت كوهنه به راه افتاد.(28)

نبايد از خاطر برد كه در اميدوارى بلشويك‌ها به انقلاب جهانى، ميليون‌ها انسان مزدبگير در سراسر جهان سهيم بودند. به اولين كنگرهُ انترناسيوناليستى تنها چند گروه انقلابى نماينده فرستاده بودند‌كه هوادارانشان در خارج از روسيه از چند هزار نفر تجاوز نمى‌كرد. اما در ماههاى بعد از آن همدلى با مسكو به قدرى بالا گرفت كه اكثريت كارگران متشكل در بسيارى از كشورها (اسپانيا، ايتاليا، فرانسه، نروژ، بلغارستان و چكسلواكى) و اقليت نيرومندى در كشورهاى ديگر (نظير آلمان) خواهان پيوستن به كمينترن بودند. رهبران احزاب سوسياليستى در اتريش‏، لهستان و سويس‏ تنها با اين ترفند توانستند جلوى اين گرايش‏ را بگيرند كه از سويى با احزاب اصلاح‌طلب سوسيال‌_ دمكرات قطع رابطه كردند و از سوى ديگر براى خود انترناسيونال تازه‌اى تأسيس‏ نمودند كه اصل ديكتاتورى پرولتاريا را نمى‌پذيرفت.(29)

بايد تأكيد نمود كه راديكاليسم عميق پرولتارياى بين‌المللى در شرايط اجتماعى هر كشورى ريشه داشت. اين به‌هيچ‌وجه كالاى صادراتى مسكو نبود.(30) اين پديده تناسب نيروهاى طبقاتى را در سطح بين‌المللى اساساً دگرگون نمود. بورژوازى كه تلاش‏ مى‌كرد امواج انقلابى را به كمك نيروهاى اصلاح‌طلب مهار كند، ناچار شد به اصلاحات مهمى تن بدهد كه كارگران از 25 سال پيش‏ براى تحقق آنها مبارزه مى‌كردند. مهمترين آنها هشت ساعت كار در روز و حق انتخاب همگانى بود. راديكاليسم چنان بالا گرفته بود كه حتى در سوييس‏ اعتصاب عمومى روى داد، و در هلند حزب سوسيال دموكرات كارگران را به انقلاب فراخواند. اين دو كشور در خلال جنگ بى‌طرف مانده بودند و از ثبات بيشترى برخوردار بودند. 

تغيير تناسب نيروهاى طبقاتى در سطح بين‌المللى روسيهُ شوروى را در سال 1920 از خطر نابودى نجات داد. در خلال جنگ روس‏ و ژاپن جنبش‏ كارگرى انگليس‏ با تهديد به اعتصاب عمومى، امپرياليسم انگلستان را از پيوستن به جبههُ نيروهاى ضدانقلابى ويگاند و فوش‏ بازداشت.(31) با توجه  به اين موارد بسيار روشن ديگر نمى‌توان اميد بلشويك‌ها به انقلاب جهانى را توهم‌ آميز دانست.

اگر پيروزى‌هاى قاطع و كوتاه‌مدت را در نظر بگيريم، اين اميدها كاملاً موجه بودند. لنين و تروتسكى به سرعت به اين امر پى بردند. واقعيت اين است كه اين پيروزى‌ها به طرز حيرت‌آورى غافلگيركننده بودند: خيزش‏ انقلابى در آن زمان چنان گسترده بود كه آنها گاهى نقش‏ عامل ذهنى در پيروزى‌-‌ يعنى رهبرى انقلابى- را دست‌كم مى‌گرفتند. تروتسكى در ژوئن 1921 چنين گفت:

“‌ما ديگر با جريان ابتدائى و آشفته‌اى كه اولين مرحلهُ آن را در 19-1819 شاهد بوديم، روبرو نيستيم. ما با يك محاسبهُ تاريخى انتظار داشتيم كه در شرايط عدم تشكل بورژوازى، آن جريان به امواج بلندترى منجر شود، و اذهان اقشار پيشتاز زحمتكشان را به‌گونه‌اى روشن كند كه آنها بتوانند در ظرف يكى دو سال به حكومت برسند. اين يك امكان تاريخى بود كه تحقق پيدا نكرد. تاريخ به تأثير از نيات خوب يا بد بورژوازى به نضج هوشمندى، زيركى، تشكل و كاردانى سياسى اين طبقه فرصت كافى داده است. پس‏ هيچ معجزه‌اى صورت نگرفته است.” (32)

حقيقتى انكارناپذير است كه در تعداد زيادى از كشورها توده‌ها خواهان انقلاب بودند، و در تائيد اين امر مدارك و شواهد فراوانى وجود دارد. اگر با وجود اين واقعيت، مبارزهُ انقلابى در خارج از روسيه به پيروزى نرسيد، به خاطر اين بود كه رهبرى با كفايتى وجود نداشت. به عبارت بهتر: رهبرانى كه در جنبش‏ توده‌اى صاحب نفوذ بودند، از اين پيروزى جلوگيرى به عمل آوردند. 

برانتال نيز با وجود مواضع غيرقاطع و تضادآميزش‏ به چنين نتيجه‌اى رسيده است:

“‌چرا چنين انقلاب اجتماعى‌اى پديد نيامد؟ زيرا در نهايت سوسيال دموكراسى آلمان به عنوان يك حزب انقلابى وارد ميدان نشده بود. چرا كه  اكثريت غالب رهبران نيز همانند توده‌ها مدت‌ها بود كه ديگر انديشهُ انقلابى را از سر بدر كرده بودند. و لذا براى انجام وظايف يك انقلاب آمادگى روحى نداشتند.” (33)

مردم آلمان، پرولتارياى آلمان و جهان، سراسر بشريت براى اين ورشكستگى كه به جنايت هم آلوده شده بود، بهاى بسيار سنگينى پرداختند.

يادداشت‌هاى فصل دوم:

.1. William Chamberlin; Die russische Revolution; S. 502

  1. “Die Sozialdemokratie Ruك.lands nach dem Jahre 8091” in Martow, Geschichte der russischen Sozialdemokratie, S. 403

-3 لنين: سخنرانى دربارهُ صلح، مجموعهُ آثار، جلد .26

-4 برگرفته از قانون اساسى جمهورى شوروى فدراتيو سوسياليستى روسيه كه در پنجمين كنگرهُ شوروى سراسرى روسيه به تاريخ 10 ژوئيه 1918 به تصويب رسيد.

-5 لنين: سخنرانى دربارهُ صلح، مجموعهُ آثار، جلد .26

-6 لنين: سخنرانى دربارهُ صلح، مجموعهُ آثار، جلد .26

-7 »پيام كميسر خلق در امور خارجه خطاب به مليت‌هاى ستمزده و دربند اروپا«. )19/12/1917(

-8 اين بدين معنى نيست كه جنگ دلايل عميق‌ترى نداشته است، به ويژه رقابت انگلستان و آلمان بر سر تقسيم غنايم پس‏ از فروپاشى خلافت عثمانى و به خاطر سلطه بر خاور نزديك كه ذخاير نفتى آن تازه آشكار شده بود. به‌علاوه رقابت ميان روسيه تزارى و ائتلاف آلمان_اتريش‏_مجار بر سر سيطره بر بالكان.

-9 مقايسه كنيد با مادهُ بيستم قانون اساسى جمهورى شوروى فدراتيو سوسياليستى روسيه.

.01. 9191. Red Mirage, London 2991, s. 061

-11 قطعنامهُ كميسيون تحت عنوان “‌ميليتاريسم و درگيرى‌هاى بين‌المللى” كه به تاريخ 24/8/1907 در كنگره به تصويب رسيد.

-12 “‌بيانيه انترناسيونال دربارهُ وضعيت كنونى” مصوبهُ كنگرهُ فوق العادهُ انترناسيونال سوسياليستى )25 و 26 نوامبر 1912 در بازل( به‌تاريخ .25/11/1912

-13 كنگرهُ فوق العادهُ انترناسيونال سوسياليستى )25 و 26 نوامبر 1912 در بازل(، ص‏ .20

-14 كنگرهُ فوق العادهُ انترناسيونال سوسياليستى )25 و 26 نوامبر 1912 در بازل(، ص‏ .18

  1. 9191.Red Mirage, London 2991, s. 81

-16 موقعيت جغرافيايى باواريا به خاطر اين اهميت داشت كه در آغاز سال 1919 هم در اين ايالت )در شمال غربى اتريش‏( و هم در مجارستان )جنوب شرقى اتريش‏( جنبش‏ انقلابى وجود داشت.

.71. 9191. Red Mirage, London 2991, s. 23

-18 اظهاريهُ 25 مارس‏ 1919 خطاب به هيئت انگليسى در كنفرانس‏ صلح پاريس‏، مندرج در كتاب برانتال: تاريخ انترناسيونالها، جلد اول.

.91. 9191. Red Mirage, London 2991, s. 171

.02. The Fascist Dictatorship in Italy; New York 7291, s. 03/13

.12. Bd. 2, s. 571

.22. Bd. 2, s. 681

.32. Bd. 2, s. 232

-24 گزارش‏ دربارهُ مواد دستور جلسهُ “‌بحران اقتصادى جهان و وظايف نوين انترناسيونال كمونيستى” )23 ژوئن 1921(. مندرج در صورتجلسهُ سومين كنگرهُ انترناسيونال كمونيستى. مسكو، 22 ژوئن تا 12 ژوئيه .1921

-25 از ترجمهُ مجدد تروتسكى از روسى.

-26 رومن روسدولسكى با تكيه بر اسناد آرشيوى نشان داده است كه رهبران سوسيال دموكرات اتريش‏ در همكارى تنگاتنگ با دولت پادشاهى تلاش‏ كرده‌اند كه بر اعتصاب نيرومند ژانويه 1918 نخست مهار بزنند و سپس‏ آن را خفه سازند…

اتو باوئركه تا 18-1917 از رهبران جناح چپ سوسيال دموكراسى اتريش‏ بود، اعتراف نموده است كه خاتمهُ اعتصاب قبل از فراروئيدن به يك انقلاب، در ميان كارگران با مقاومت زيادى روبرو شده است:

“‌در شامگاه 19 ژانويه 1918 شوراى كارگرى پس‏ از بحث‌هاى پرشور تقاضاى رهبرى حزب را پذيرفت كه از كارگران مى‌خواست كه از روز دوشنبه 21 ژانويه كار خود را از سر بگيرند. اين رأى از سوى توده‌هاى انقلابى با مقاومت شديدى روبرو شد. گردهمايى‌هاى عظيم و طوفانى عليه آن براه افتاد. در بيشتر كارخانجات كار در روزهاى سه‌شنبه و حتى چهارشنبه از سرگرفته شد.”

-27 ايوون بورده در پيشگفتارى بر گزيده‌اى از آثار ماكس‏ آدلر اين مشكل را مطرح نموده است. او خوددارى ماركسيست‌هاى اتريشى از تصرف قدرت را اساساً توجيه مى‌كند. او هم توان انقلابى جهان را در آن زمان و هم پيامدهاى سنگين اين سمت‌گيرى را دست كم مى‌گيرد. (درحالى‌كه همو تأكيد مى‌كند كه شكست طرح ماركسيست‌هاى اتريشى مبنى بر “‌انقلاب تدريجى” راه را بر اعتلاى فاشيست‌ها باز نمود.)

-28 در جريان اعتصاب عمومى مارس‏ 1920 عليه كودتاى عناصر راست افراطى به رهبرى ولفگانگ كپ و والتر لوتويتس‏ حتى سنديكاهاى رفرميستى خواهان يك دولت كارگرى “خالص‏” شدند كه بايد از احزاب سوسيال دمكرات و سنديكاها تشكيل مى‌شد.

دولت دست‌راستى كونو كه در نوامبر 1922 به سر كار آمد نخست از جانب يك جبههُ پارلمانى حمايت مى‌شد كه همهُ احزاب راستگرا در آن شركت داشتند. حزب سوسيال دمكرات در دولت مشاركت نداشت اما با آن كنار آمده بود.

-29 موج انقلابى تا شهر دوردست سياتل )امريكا( در كرانهُ درياى آرام هم كشيده شد. اعتصاب عمومى در اينجا به نوعى سازماندهى شورايى منجر شد.

-30 مارتوف از سران چپ‌گراى منشويك‌ها تلاش‏ نمود كه يك “‌توضيح جامعه‌شناختى” براى تعميق جنبش‏ كارگرى پس‏ از سال 1917 ارائه دهد. او در مقالاتى كه در سال 1919 منتشر نمود، ادعا كرده است كه اين موضع‌گيرى راديكال اساساً از جانب سربازان و كارگران غيرمتشكل اقامه مى‌گردد كه برخلاف كارگران متشكل در احزاب سوسيال دموكرات به “كمونيسم مصرفى” گرايش‏ داشتند.

اين نظريه با واقعيات نمى‌خواند. نه تنها در روسيه و ايتاليا بلكه در آلمان هم اين كارگران متخصص‏ و نيمه‌متخصص‏ كارخانه‌هاى بزرگ بودند كه از انترناسيونال كمونيستى طرفدارى مى‌كردند، درحالى‌كه كارگران غيرمتخصص‏ كارگاه‌هاى كوچك و متوسط عمدتاً از رفرميست‌ها حمايت مى‌نمودند. انشعاباتى كه ميان جناح‌هاى راست و چپ حزب سوسيال دموكرات روى داد، دقيقاً داراى يك چنين زمينهُ اجتماعى بود.

سميث و كونكر در رسالات خود دربارهُ پتروگراد يا مسكوى سال 1917 تحت عنوان “‌از ديد پائين” نشان داده‌اند كه بلشويك‌ها قبل از همه از جانب  كارگران متخصص‏ صنايع بزرگ حمايت مى‌شدند.

-31 در 9 اوت 1920 اجلاس‏ ويژه‌اى با شركت “كميتهُ پارلمانى” شوراى سنديكاها، كميتهُ اجرائى حزب كارگر و فراكسيون پارلمانى حزب كارگر تشكيل شد. اين اجلاس‏ به تشكيل يك “‌كميتهُ اقدام” و صدور بيانيه‌اى انجاميد كه در آن آمده است: “‌اين كنفرانس‏ مشترك مطمئن است كه ميان روسيه و متفقين بر سر مسئله لهستان جنگى درخواهد گرفت، لذا به دولت هشدار مى‌دهد كه تمام توان و امكانات كارگران متشكل را عليه اين جنگ بسيج خواهد نمود… بى‌درنگ بايد يك كميتهُ اقدام تشكيل شود تا تصميمات فوق را به نحو مؤثر عملى سازد.” در يك كنفرانس‏ ملى كه بلافاصله در 13 اوت تشكيل شد، بيش‏ از هزار نماينده گرد آمدند. طى تنها چند روز در بيش‏ از 350 شهر كميته‌هاى اقدام تشكيل شد.

-32 گزارش‏ دربارهُ اوضاع جهان، مندرج در صورتجلسهُ سومين كنگرهُ انترناسيونال كمونيستى.

-33 تاريخ انترناسيونال‌ها، جلد دوم.