نگاهی كوتاه به زندگی سیاسی سید باقر امامی

سید باقر امامی متخلص‌ به نورو در یك خانواده روحانی در دوران ناصرالدین شاه متولد ‍

شد. پدرش‌ زین العابدین نام داشت كه در كتاب تاریخ انقلاب مشروطیت ایران نوشته مستشرق ‍

انگلیسی با عكس‌ و گزارش‌ از او نام‌برده شده است. مادرش‌ دختر تاجری بود كه در همسایگی ‍

منزل امام جمعه زندگی می‌كرد و در سن 14 سالگی به صیغه پیرمرد هفتاد ساله یعنی زین‌العابدین ‍در می‌اید. او دو ساله بوده كه پدرش‌ را از دست می‌دهد و سرپرستی او را برادر بزرگش‌ ‍امام جمعه تهران به عهده می‌گیرد. در آن‌زمان دربار قاجار روسوفیل بودند از این رو ‍

زبان دوم رسمی دربار زبان روسی بود و اشراف‌زاده‌ها به مدرسه روسی می‌رفتند. چند ماه ‍

قبل از آن كه امامی دوره دبیرستان خود را به پایان برساند انقلاب اكتبر به وقوع می‌پیوندد ‍

و مدارس‌ روسی بسته‌ می‌شوند. به گفته امامی از میان آموزگارانی كه از روسیه برای تدریس‌ ‍

به ایران فرستاده می‌شدند برخی وابسته به حزب بلشویك بودند. یكی از آنها اوربلیان نام ‍

داشته است. او چند نفر از شاگردان دارای تمایلات مترقی را برگزیده و پس‌ از پایان كلاس‌ ‍

درس‌ رسمی، پایه‌های ماركسیسم را به آنها آموزش‌ ‌می‌دهد. امامی می‌گفت كه این آموزش‌ ‍

دنیائی بزرگ و پهناور را بر روی او گشود. امامی بدین ترتیب برای اولین بار با واقعیت‌های ‍

جهان و با مفاهیمی هم‌چون مبارزه طبقاتی، انقلاب جهانی، سازمان‌های سیاسی و… آشنا ‍

می‌شود. به گفته او ماركسیسم و جهان بینی‌ئی كه او با آن آشنا شده بود به‌هیچ وجه انطباقی ‍

با شرایط طبقاتی و فرهنگی خانواده او نداشت.

با بسته شدن مدارس‌ روسی امامی تحصیلات خود را در مدارس‌ فارسی ادامه داده و وارد مدرسه ‍

دارالفنون می‌شود. در نزد استاد ادب محمد تقی بهار(ملك الشعرای بهار) با فنون شعر و ‍

نویسندگی آشنا می‌شود. با پروین اعتصامی آشنا شده و وارد مراوده می‌شود. ذوق و قریحه ‍

شعری كه از سنین پائین در او پدید آمده بود صیقل  می خورد. امامی علاقه‌اش‌ را به شعر ‍

در تمام طول زندگی‌اش‌ حفظ می‌كند. او اشعار زیادی به شكل مثنوی، غزل، شعر آزاد می‌سراید ‍

اما سروده‌های او در دستگیری‌های متعدد توسط پلیس‌ ضبط شده و بعنوان اشعار “گمراه كننده” ‍

سوزانده می‌شود.

آشنائی او با ماركسیسم نامبرده را به مبارزات ضد‌استبدادی می‌كشاند. نخست با كمیته”خون” ‍

كه از سوسیال_دمكرات‌های انقلابی تشكیل شده بود همكاری می‌كند. همكاری او با سوسیال_دمكراتها ‍فشرده و فشرده تر می‌شود و از سوی كمیته مركزی سوسیال_دمكراتها ماموریت می‌یابد تا ‍به رشت رفته و از نزدیك با رهبران حزب كمونیست و دیگر آزادیخواهان ارتباط برقرار سازد. ‍

امامی چگونگی سفر خود را در نوول تاریخی بنام “درویش‌ ضیخم” به قلم كشیده است. قهرمان ‍

داستان یك دختر هجده ساله بنام مریم است كه لباس‌ مبدل پسرانه به تن كرده و به عنوان ‍

شاگرد درویش‌ پرسه‌زنان از ماسوله به بخش‌های گوناگون گیلان و از جمله قرارگاههای میزار ‍

كوچك خان، احسان ا ‌خان و دیگران می‌رود. احمد كسروی تاریخ نگار بزرگ در كتاب انقلاب ‍

مشروطیت به ماموریت سید باقر امامی اشاره كرده است. امامی در سفر خود به رشت می‌رود ‍

و در انجمن رشت شاهد اختلافات و چند‌دستگی‌هائی می‌شود كه زمینه ساز تفرقه و چنددستگی ‍میان انقلابیون بود. امامی مشاهدات و برداشت‌های خود در این سفر را در قالب از نوول ‍

به رشته تحریر كشیده است.

همكاری تنگاتنگ با “كمیته خون” كه بیشتر آنها از آذربایجانی‌های شمالی بودند موجب می‌شود ‍

كه نامبرده تشویق به ادامه تحصیلات در رشته ادبیات و فلسفه و گرفتن دكترا در شوروی ‍

شود. او از طریق بندر انزلی راهی باكو و سپس‌ مسكو می‌شود. در باكو با قرار قبلی با ‍

فردی بنام “والدیا” كه اسم اصلی‌اش‌ سیدعلی و اهل خلخال بوده ملاقات می‌كند. والدیا ‍

در جوانی برای تحصیل و كار به باكو رفته و مقیم آنجا شده بود. او سپس‌ با سرگی اُرژونیكیدزه ‍

آشنا می‌شود. اُرژونیكیدزه در جریان آشنائی با امامی تحت تاثیر انگیزه مبارزاتی و شوروشوق ‍

انقلابی نامبرده قرار گرفته و به این نتیجه می رسد كه بالاخره فرد مناسبی را كه مدتها ‍

در آسمانها به دنبالش‌ می‌گشت پیدا كرده است. اُرژونیكیدزه پس‌ از یك سلسله گفتگو با ‍

امامی تلاش‌ می‌كند او را قانع ‌كند كه به سود پا گرفتن دولت اتحاد‌شوروی به همكاری ‍

با سازمان اطلاعات خارجی رژیم نوپای شوروی بپردازد. با طرح این پیشنهاد امامی در برابر ‍

یك دوراهی جدی برای پذیرش‌ یا عدم پذیرش‌ این پیشنهاد قرار می‌گیرد. این تصمیم برای ‍

امامی بسیار سنگین بود. او از سوئی بعنوان یك مبارز كمونیست و یك متفكر جوان در پی ‍

آن بود كه زندگی خود را وقف دست‌یابی به آرمان سوسیالیسم در ایران كند از سوی دیگر ‍

او با یكی از چهره‌های اسطوره‌ای انقلاب اكتبر و از هم‌رزمان لنین مواجه شده بود كه ‍

از او درخواست می‌كرد به یاری اتحاد شوروی نوظهرو یعنی اولین كشور سوسیالیستی در دنیا ‍

بپردازد كه تحت محاصره كشورهای امپریالیستی و در زیر پتك توطئه‌های روزمره به‌ویژه ‍

از سوی امپریالیسم انگلیس‌ در حال دست و پا زدن برای حفظ بقای خود است. پس‌ از روزهای ‍

متمادی اندیشیدن بالاخره امامی به پیشنهاد اُرژونیكیدزه جواب مثبت می‌دهد و بنابراین ‍

برنامه سفر خود را به مسكو برای ادامه تحصیلاتش‌  به حالت تعلیق در می‌آورد. پس‌ از ‍

چند ماه امامی راهی ایران شده و در تهران با همكاری و همیاری دست‌نشانده‌گان و عوامل ‍

دولت شوروی مانند آبگوف و زینوئیت گریگورا( شخص‌ اخیر زنی بوده كه گویا قبل از آبگوف ‍

بعنوان عامل سازمان اطلاعات شوروی در ایران فعالیت می‌كرده است) شبكه ” گ. پ. او” را ‍

در ایران سازمان می‌دهد.

 آن‌گونه كه امامی برایم تعریف می‌كرد كار آقابگف در ایران فاقد بازده بوده و افراد ‍

بالای سازمان اطلاعات و امنیت شوروی از نامبرده ناخرسند بوده و بهمین خاطر او را به ‍

مسكو فرا می‌خوانند. اما آقابگف از ترس‌ این كه او را در مسكو پیمان شكن نامیده و سپس‌ ‍

محكوم به مرگ كنند به كشورهای غربی‌(فرانسه) می‌گریزد. اما بورژوازی غرب با سوظن به ‍

نامبرده برخورد می‌كند. آقابگف برای آن كه دل حكومت‌های بورژوا را بدست آورد دست به ‍

نگارش‌ خاطراتش‌ می‌زند. در این كتاب او اطلاعات وسیعی در باره دستگاه اطلاعاتی شوروی ‍

علنی می‌سازد با این وصف  كشورهای غربی باز هم روی خوش‌ به او نشان نمی‌دهند. كتاب ‍

خاطرات آقابگف در سال 1357 به كوشش‌ آقای ابوترابیان در 330 صفحه ترجمه و از طرف انتشارات ‍

پیام چاپ می‌شود. در پیشگفتار این كتاب، آقای ابوترابیان بطور فشرده خلاصه كتاب را ‍

بازگو كرده و شمه‌ای از زندگی آقابگف را نقل می‌كند. برخی از مسائل مطرح شده در این ‍

پیشگفتار به نكات تاریكی از تاریخ كشورمان روشنی می‌اندازد كه برخی از آنها را در زیر ‍

نقل خواهم كرد.

“… رژی سرگی آقابگف متولد 1986 از ارامنه تركستان بود كه پس‌ از خدمت در ارتش‌ سرخ ‍

از سال 1920 به چكا پیوست و مامور خدمت در شهر كاترین بورگ گردید.. وی پس‌ از آن كه ‍

سازمان چكا تبدل به ” گ. پ. او” شد هم‌چنان به كار خود در این سازمان ادامه داد و در ‍

خلال آن ماموریت‌های متعددی در شهرهای شوروی و كشورهای افغانستان و ایران و تركیه به ‍

عهده گرفت كه طی خدمت خارج از كشور دو سال در افغانستان، دو سال در ایران، و 4 ماه ‍

هم در تركیه به انجام وظیفه اشتغال داشت.آقابگف از تركیه به فرانسه فرار كرده(ژانویه ‍

1930) و در آنجا ابتدا گوشه‌هائی از خاطرات خود را در روزنامه “‌لوماتن” پاریس‌ چاپ ‍

كرده و آنگاه دو سال بعد تمام یادداشت‌های خویش‌ را در كتابی به زبان فرانسه منتشر ‍

نمود. پس‌ از مدت كوتاهی ترجمه انگلیسی كتاب او در آمریكا هم بچاپ رسید. افشاگریهای ‍

آقابگف در روزنامه “لوماتن” مثل بمب در اروپا صدا كرد و مردم جهان را كه تا آن زمان ‍

تقریباً اطلاعات زیادی از حكومت جدید روسیه نداشتند با خصوصیات مملكت شوروی كه از بدو ‍

پیدایش‌ در پرده‌ای از اسرار فرو رفته بود تا حدودی آشنا كرد و شاید به جرئت بتوان ‍

گفت كه این مطالب تقریباً جزو اولین مواردی بود كه بوسیله یكی از مامورین امنیتی دولت ‍

شوروی بر ملاء و برای اطلاع جهانیان منتشر می‌گردید. جنجال عجیبی كه پس‌ از انتشار ‍

این خاطرات در گرفت چنان دگرگونی‌ئی در بنیاد سازمان‌های جاسوسی و اطلاعاتی شوروی ایجاد ‍

كرد كه تمام تشكیلات آنرا زیر و زبر نمود و باعث شد بیشتر كسانی كه نامشان به نحوی ‍

در كتاب آمده بود مورد غضب واقع كردند و عده‌ای از آنها تصفیه شوند. مهم‌ترین اثر انتشار ‍

این كتاب برای نویسنده‌اش‌ ظاهر شد و آن قتل آقابگف در فرانسه به وسیله مامورین مخفی ‍

بود در ژوئیه سال 1937 بود. در هنگام مرگ آقابگف 41 سال بیشتر نداشت. با این وصف بنظر ‍

نمی‌رسد كه كه انتشار این خاطرات در هیچ كشوری مانند ایران قابل توجه بوده باشد چون ‍

بلافاصله پس‌ از نشر یادداشت‌های آقابگف جنجال شدیدی در تهران شكل گرفت و تمام كسانی ‍

كه در نوشته آقابگف به نحوی از آنان به عنوان مامور رابط، جاسوس‌ و یا خبرچین نامبرده ‍

شده بود تحت پیگرد قرار گرفتند و چون در این گونه موارد حب و بغض‌های مختلف نیز عمل ‍

می‌كند لذا حدود 250 نفر در تهران، 130 نفر در خراسان و 50 نفر در آذربایجان دستگیر ‍

شدند كه از این عده كثیر پس‌ از بازجوئی‌های متعدد همه بجز 32 نفر آزاد شدند. این 32 ‍

نفر در دادگاههای نظامی محاكمه شدند. 4 نفر از آنها اعدام محكوم به اعدام و بقیه به ‍

زندانهای 15 سال به پائین محكوم شدند(تیر ماه 1310). برای قانونی كردن این محاكمات ‍

لایحه‌ای به مجلس‌ برده شد كه در جلسه 22 خرداد 1310 به تصویب رسید كه بر اساس‌ آن ‍

هر گونه فعالیت بر ضد حكومت مشروطه سلطنتی در ایران مستحق مجازات اعدام است. بر طبق ‍

این قانون كه علناً فعالیت‌های كمونیستی را غیرقانونی اعلام می‌كند بعداً گروهی از ‍فعالین كمونیست در ایران كه معروف به گروه 53 نفری است دستگیر و محاكمه شدند.( پایان ‍

نقل قول از مقدمه حسین ابوترابیان بر كتاب خاطرات آقابگف).

از طریق این شبكه گسترده كه بوسیله ” گ. پ. او” در ایران ایجاد شده بود گزارشات سری ‍

و فوق سری سفارت انگلیس‌ در تهران پیش‌ از آن كه به لندن برسد سر  از مسكو در می‌آورد. ‍

طبق گفته‌های امامی حدود 2 هزار نفر عامل با او در سراسر ایران همكاری می‌كردند. برای ‍

پاسخ به نیاز‌های اطلاعاتی هر دم فزاینده سازمان “. گ. پ‌.‌او “، امامی ناگزیر ‍

شد خود راساً اقدام به نفوذ در اداره پلیس‌ تهران كند. امامی نقل می‌كرد كه اگر چه ‍

این كار برای او بسیار مشكل بود ولی او به خاطر اعتقاداتش‌ و تعهدی كه سپرده بود ناچار ‍

‌شد همه مشكلات را بجان بخرد. به هر ترتیب او متقاضی كار در اداره پلیس‌ تهران می‌شود. ‍

تقاضای استخدام او با توجه به موقعیت خانواده‌گی‌اش‌ موجب شگفتی سرپرستان اداره پلیس‌ ‍

می‌شود. امامی با بهره‌بردای از اشتهار خانواده‌اش‌ و نیز پس‌ از مدتی كار پژوهشی پیرامون ‍

روانشناسی تبهكاران و دزدان حرفه‌ای مدارج ترقی در اداره پلیس‌ تهران را می پیموده ‍

با گرفتن درجه بالاتر با روسای پلیس‌ مخفی روابط دوستی برقرار می‌سازد. با بهره‌برداری ‍

از موقعیتی كه اشتغال در اداره پلیس‌ برای او بوجود آورد بود او‌توانست اطلاعات گسترده‌ای ‍

پیرامون برخی از شخصیت‌های مهم رژیم سلطنتی در آن دوره نظیر داور، ایرم و تیمورتاش‌ ‍

بدست آورد. امامی با تلاش‌ فراوان موفق می‌شود سرپرست كارپردازی بانك ایران و انگلیس‌ ‍

را به شبكه خود جلب كند و از این طریق فهرست اسامی عاملین، خبرچین‌ها و جاسوسهائی انتلجنت ‍سیروس‌ در ایران را كه مقرری‌یشان از طریق بانك ایران و انگلیس‌ پرداخت می‌شد بدست ‍

آورد. امامی در طول ده‌سال موفق می‌شود صدها مورد اطلاعات بسیار مهم مربوط به سفارت‌خانه‌های ‍خارجی در ایران و بویژه سفارت انگلیس‌ را جمع‌آوری كرده و برای اطلاع و ارزیابی به ‍مسكو ارسال كند.

چگونه شبكه امامی كشف می‌شود؟ فردی بنام ایرانیان در شبكه وابسته به امامی فعالیت می‌كرد. ‍

ایرانیان مزد سه ماه یكی از همكاران زیر دست خود را نمی‌پردازد و پول را بالا می‌كشد. ‍

شخص‌ مزبور نیز كه كینه ایرانیان را در دل گرفته بود به پلیس‌ مراجعه كرده و ایرانیان ‍

را لو می‌دهد. ایرانیان دستگیر شده و تحت بازجوئی قرار می‌گیرد و از طریق اقاریر او ‍

چهل نفر دستگیر می‌شوند. بالاخره اطلاعات بدست آمده پای امامی را نیز به وسط ماجرا ‍

كشانده و بدین ترتیب امامی به دام می‌افتد. اما او در زیر بازجوئی‌ها خود را آخرین ‍

فرد از افراد شبكه شناسانده و بدین‌وسیله از تسری ضربه در سایر بخش‌های شبكه‌اش‌ جلوگیری ‍

می‌كند. بدین ترتیب پیگرد پلیس‌ پایان رفته و چهار نفر از اعضای دستگیر شده شبكه به ‍

نامهای گاسپار ملیكیان، شاهزاده محمدعلی میرزا خاقانی رئیس‌ رمز نخست وزیری، ایرانیان ‍

و یك نفر دیگر كه نام او در خاطرم نمانده است به پانزده سال زندان محكوم می‌شوند. علت ‍

عدم محكومیت آنها به اعدام این بود كه پرونده آنها مربوط به گردآوری اطلاعات از كشورهای ‍

خارجی بوده و اطلاعات و گزارشی درباره دولت و ارتش‌ ایران به بیگانگان نداده بودند. ‍

اما دولت انگلیس‌ به دولت رضاشاه فشار می‌آورد تا چهار نفر مزبور را اعدام كنند و رضا ‍

خان نیز تسلیم فشار دولت انگلیس‌ شده و هر چهار نفر را به جوخه اعدام می‌سپارد. ابوترابیان ‍

در مقدمه كتاب خود بر ترجمه خاطرات آقابگف نام چهار نفر اعدام شده را به ترتیب محمد ‍

علی میرزا خاقانی، ملیكیان، نرسسیان و كاسپار ملیكیان از اعضای حزب زحمتكشان ارمنی ‍

ذكر می‌كند. اما آنگونه كه من شرح وقایع را از زبان امامی   شنیده‌ام به گمان من ابوترابیان ‍

به اشتباه نام ملیكیان و نرسسیان را در شمار اعدامی‌ها آورده است.

باقر امامی نخست به مرگ محكوم می‌شود اما بخاطر تعلق به خانواده‌ای پرنفوذ و با پادرمیانی ‍

و میانجی‌گری بستگانش‌ در دربار از مرگ رهائی یافته و به 15 سال زندان محكوم می‌شود. ‍

كسان دیگری هم كه با امامی دستگیر شده بودند هر یك به مدت معینی به زندان محكوم می ‍

شوند.

در یادبودهای زندانیان سیاسی دوران حكومت رضاشاه از جمله در كتاب یوسف افتخاری به كسانی ‍

كه در پیوند با همكاری با آقابیگف و كتاب او دستگیر شده‌اند، اشاراتی رفته است. افتخاری ‍

در این مورد می‌گوید:”… ولی گروهی نیز بودند كه به جرم جاسوسی گرفتار شده بودند. ‍

آقابیگف كه از مامورین سازمان امنیت شوروی بود كه مدتی در ایران فعالیت كرده بود و ‍

عناصری در وزارتخانه‌های حساس‌ از قبیل وزارت جنگ و دارائی و اداره مخابرات داشت. آقابیگف ‍

یك پولی از شوروی‌ها می‌خورد و از طریق ایران به فرانسه پناهنده می‌شود، دولت فرانسه ‍

به او می‌گوید بایستی خاطراتت را بنویسی تا ما به شما پناهندگی بدهیم. آقابیگف می‌آید ‍

و حتی كسانی را كه اسامیشان از یادش‌ رفته بود نشانی می‌دهد كه مثلاً در مخابرات با ‍

فلانی با این شرایط و مشخصات مربوط بودم. چند نفر از این ها را می‌گیرند و همه یكدیگر ‍

را لو می‌دهند. رئیس‌شان ایرانیان بود. مامورین شهربانی یك شب عرقی، شرابی و تریاكی ‍

به اینها می‌دهند و وعده می‌دهند كه ما دنبال یك چنین اشخاصی می‌گشتیم چرا با خارجه ‍

كار می‌كنید خودتان رئیس‌ اداره سیاسی بشوید و از این حرفها و آنها هم خام شده همه ‍

چیز را می‌گویند و دستگیر شدند. دو نفرشان را به اعدام محكوم كردند. یكی ایرانیان یكی ‍

آقاخانی. اینها را اعدام كردند و بقیه را به حبس‌های مختلف طولانی محكوم كردند كه یكی ‍

از آنها هم از اقوام امام جمعه تهران بود سید باقر امامی و او هم حبس‌ ابد دادند. یك ‍

دسته‌ای هم اینها بودند”( خاطرات و اسناد یوسف افتخاری، 1326_1299 چاپ تهران سال 1370، ‍

صفحه 62(.

همین طور جعفر پیشه‌وری كه در دوران حكومت رضا شاه به سبب مبازره برای رهائی طبقه كارگر ‍

به زندان افتاده بود در كتاب خاطرات و یادداشت‌های زندان در این باره می‌نویسد:” بعضی ‍

افراد عده ایرانیان را باید از این قبیل تیپ های خطرناك دانست. بعضی از اینها دیگر ‍

خیلی افتصاح بالا آورده بودند. رفقای خودشان راجع به كارهای این‌ها افسانه‌های عجیب ‍

و غریبی نقل می‌كردند. خود من همان روز اول گرفتاری دسته ایرانیان و شاهزاده خاقانی ‍

در نمره بودم. این اتفاق یكسال بعد از گرفتاری ما پیش‌ آمد، عده‌شان زیاد بود، در اطاق ‍

بسته نبود می‌توانستیم بیرون بیایم‌. از مشاهده رفتار و كردار این مردمان سیاسی كه ‍

به جرم جاسوسی گرفتار شده بودند در شگفت ماندم. می‌زدند، می‌رقصیدند، می‌گفتند بازی ‍

را برده با پلیس‌ كنار آمده‌ایم، می‌خواهیم با دولت خودمان همكاری كنیم. وظیفه و شغل‌های ‍

بزرگی خواهیم داشت. دست بعضی‌ها حكمی هم داده بودند كه بعد از خاتمه كار بلافاصله به ‍

خدمت پلیس‌ مشغول بشوند. خود ایرانیان را لقب و مقام پلیس‌ اولی داده بودند. پشت سر ‍

آن، به اسثتثنای عده قلیلی هر كس‌ بفراخور حال خود رتبه و مقامی گرفته بود، هنگام بازجوئی ‍

و بازداشت موقتی عرق و تریاك و سایر الواطی‌ها را برایشان آزاد گذاشته بودند. كامران ‍

با همه  ( بدون شك قصد پیشه‌وری از كامران، كامران آقازاده می‌باشد) طرح دوستی و رفاقت ‍

ریخته بود. اغلب شب و روز كار كرده برای مردم چاه می‌كندند. احمقانه تصور می‌كردند ‍

كه اگر تشكیلات خودشان را وسیع‌تر نشان بدهند جرمشان كمتر خواهد بود، خیال می‌كردند ‍

جرم سیاسی مانند خیانت‌های عادی است كه مجازات دادرسی بین همه متهمین تقسیم می‌شود. ‍

با این گونه خیالات خام چاه بسیار بزرگی كنده بودند كه بیش‌ از همه خودشان در آن افتادند. ‍

در مقابل خدمت شایان خود اعدام و حبس‌های سنگین پاداش‌ یافته پلیس‌ را وقتی شناختند ‍

كه كار از كار گذشته پرونده‌ها به دادرسی ارتش‌ فرستاده شده بود. در این دسته به غیر ‍

از یكی دو نفر، در محاكمه دادرسی نیز غیر از مذلت و خواری و  زبونی و التماس‌ و آه ‍

و ناله كاری نتوانستند صورت بدهند. اگر چه خود محكمه نیز از متهمین بهتر نبود. متهمین ‍

حق مدافعه و حرف زدن نداشتند و فقط می‌توانستند آخرین دفاع خود را كتباً به ریاست محكمه ‍

تقدیم كنند و این نوشته‌ها هرگز خوانده نشد. رئیس‌ محكمه گفته بود امر فرمانده كل قوا” ‍

یعنی رضاشاه‌”  قانون‌شكن است. دادرسی و نقل و انتقال متهمین و انتقال متهمین وحشت‌آور ‍

بود. شصت هفتاد نفر متهم با نگهبانی صد‌وپنجاه نفر نظامی راه می‌افتادند، اطراف وزارت ‍

جنگ را قرق می‌كردند. محكمه صحرائی با تمام تشریفات تشكیل می‌شد.  مدعی‌العموم ‍

هر چه دلش‌ می‌خواست می‌گفت. وكلا محدود بودند. هر كدام كه می‌خواستند در مدافعه موكل ‍

خود زیاده‌روی كنند رئیس‌ محكمه حرفش‌ را قطع كرده به بهانه شدن از موضوع نمی‌گذاشت ‍

صحبتش‌ ار تمام كند. زن و بچه و نزدیكان متهمین در اطراف خیابان‌های وزارت جنگ با كمال ‍

بی صبری انتظار نتیجه دادرسی و دیدار كسان دست و پا بسته خود را داشتند. اعلان حكم ‍

محكمه شدید و خردكننده بود. 4 نفر اعدام مابقی از 3 تا 15 سال حبس‌ محكوم شده بودند. ‍

دو نفر از اعدامی‌ها با شنیدن حكم اعدام تعادل فكری را از دست داده دیوانه شدند. ایرانیان ‍

و شاهزاده خاقانی هنگام اجرای حكم كاملاً از حال طبیعی خارج بودند. زندی را به دارالمجانین ‍

اعزام كردند. سایرین كم‌كم به حال طبیعی برگشتند. ولی اغلب این‌ها از رفتارشان دست ‍

نكشیده در زندان هم برای خودشیرینی به جاسوسی و خبرچینی می‌پرداختند و برای همه اسباب ‍

زحمت می‌شدند”خاطرات و یادداشت‌های زندان، جعفر پیشه وری، صفحه 37(.

 

زندان قصر

امامی در زندان قصر با كمونیست‌هائی همانند جعفر پیشه وری، دكتر سلام الله  جاوید( وزیر ‍

كشور حكومت حزب دمكرات آذربایجان)، آرداشس‌ آوانسیان(‌از كمونیست‌های مبارز و قدیمی(، ‍

برادران شوشتری، یوسف افتخاری، علی امید( كارگرمبازره جنبش‌ كارگری ایران( ‍

هم زندان بود.

او از علی امید به نیكی یاد می‌كرد و او را یكی از چهره‌های با شخصیت و مبارز كارگری ‍

و كمونیستی ایران می‌دانست. از ویژه‌گی‌های علی امید این بود كه از آغاز ورود به زندان ‍

تا پایان دوره زندان و رهائی در سال 1320 با همان لباسی كه دستگیر شده بود، زندان را ‍

بسر آورد. لباسش‌ به اندازه‌ای وصله و پینه خورده بود كه دیگر رنگ اصلی‌اش‌ قابل تشخیص‌ ‍

نبود. به همین خاطر در زندان او را عباس‌ گاندی می‌نامیدند. پلیس‌ با وجود این كه از ‍

جیب علی امید مدرك حزبی‌اش‌ را بدست آورده بود اما او هیچ‌گاه تعلق این مدرك به خودش‌ ‍

را نپذیرفته بود. او مقاومت شایانی در بازجوئی كرده بود و پلیس‌ نتوانسته بود هیچ‌گونه ‍

اطلاعاتی از او بدست آورد.

  تعدادی از كمونیست‌های زندانی در دوره‌ای دستگیر شده بودند كه  هنوز قانون سیاه 10 ‍

خرداد 1310 وضع نشده بود و به همین خاطر دولت استبدادی و زورگوی رضاشاه دنبال بهانه‌ای ‍

بود تا آنها را بر اساس‌ این قانون ارتجاعی محاكمه و محكوم سازد. پلیس‌ زندان بدین ‍

ترتیب شروع به مقدمه‌چینی برای عملیات سركوب كرده، با دست‌آویزهای گوناگون با خلیل ‍

ملكی درگیر شده و سیلی به گوش‌ ایشان می زند. این رفتار زشت پلیس‌ سبب خشم زندانیان ‍

سیاسی می‌شود و آنها تصمیم می‌گیرند دست به اعتصاب غذای عمومی بزنند. امامی بر آن بود ‍

كه اگر زندانیان كمونیست قدیمی در این اعتصاب غدا شركت كنند محكومیت آنها بیشتر و سنگین‌تر ‍خواهد شد. اما توصیه‌های امامی مورد قبول قرار نمی‌گیرد و اعتصاب آغاز می‌شود. دادستان ‍

كل همراه با ارتشیان به زندان هجوم آورده و گزارشی از اعتصاب غذا تهیه می‌كنند. در ‍

این گزارش‌ عده‌ای از زندانیان به عنوان سرجنبانان حركت اعتراضی معروفی می‌‌شوند. از ‍

پی این توطئه‌چینی‌ها سركوب زندانیان آغاز می‌شود. تعدادی از زندانیان به زندان‌های ‍

مناطق بد آب و هوای كشور منتقل می‌شوند. زنده یاد دكتر تقی آرانی را به زندان موقت ‍

شهربانی می فرستند و شكنجه می‌كنند. در شرایط فقدان امكانات اولیه بهداشتی او را در ‍

سلولی كه در آن مرض‌ تیفوس‌ وجود داشت می‌اندازند كه سرانجام نیز در آن سلول جان می‌سپارد. ‍از آن پس‌ زندانیان قدیمی را با همان قانون 1310 به محاكمه كشیده و محكوم می‌كنند.

از دیگر خاطرات امامی از دوران زندان درباره گروه‌ها و دسته‌های زندانیان و چگونگی ‍

شرایط زندگی آنها بود. گروهی را دسته قابلمه‌ای‌ها می‌نامیدند. ابداع این اسم برای ‍

آن بود كه در گروه مزبور هر روز خانواده یكی از زندانیان غذای گروه را تهیه كرده و ‍

با قابلمه به زندان می‌آورد. گروه دیگر گروهی بود بنام لات‌ها یا بی‌چیزها و ندارها ‍

كه پاره‌ای از افراد متعلق به این گروه سالهای سال نه پول داشتند و نه كسی به ملاقات ‍

آنها می‌آمد و ناگزیر روزگار را با خوراك زندان سر می‌كردند. امامی خاطراتی از همبستگی ‍

و همیاری میان زندانیان سیاسی دوره رضاشاه برایم تعریف كرده بود كه من خود در میان ‍

زندانی‌های سیاسی سالهای 1350 دوره محمدرضا شاه در زندان تهران، شاهد آن بودم. به یاد ‍

دارم آنچه را كه ملاقاتی‌ها می‌آوردند چیزی بسیار كم و نادر بود زندانیان آنرا به طور ‍

مساوی بین همه تقسیم می‌كردند مثلاً یك موز به تعداد افراد درون سلول و كنار راهرو ‍

تقسیم می‌شد… .

امامی خاطره‌ای دردناك و در عین حال بسیار آموزنده از كردار رهبران سیاسی طراز بالای ‍

حزب توده برای ما نقل كرده است كه لازم می‌دانم آنرا ذكر كنم. روزی یكی از رفقا علی ‍

امید( علی گاندی) در زندان میوه‌ای از درخت حیاط زندان چیده و می‌خورد و جناب دكتر ‍

مرتضی یزدی با پرخاش‌ فریاد كشیده و در كمال بی‌شرمی می‌گوید كه چرا با چیدن میوه‌ها ‍

و خوردن آنها زیبائی درخت را از بین می‌بری. او سیلی محكمی به علی امید می‌زند و به ‍

او ناسزا می‌گوید. صدای او به اندازه‌ای بلند می‌شود كه در تمام زندان شنیده می‌شود. ‍

امامی می‌گفت علی امید كه سال‌ها از خوردن میوه محروم شده بود روزی بوی خیار نوبر به ‍

مشامش‌ خورد و از هوش‌ رفت و كسی پیدا نشد كه حتی تكه‌ای خیار تعارفش‌ كند و یا برایش‌ ‍

دل بسوزاند. من آنچه را امامی در مورد تنگ‌نظری و كوته‌بینی پاره‌ای از زندانیان سیاسی ‍

آن دوران نقل كرده با خصائل، از خودگذشتگی‌ها، رشد فكری واجتماعی برخی از زندانیان ‍

سیاسی سالهای 1350 كه خود شاهدش‌ بودم مقایسه می‌كنم تفاوتی را مشاهده می‌كنم كه واقعاً ‍شگفت‌آور بوده و مسلماً نشانه پیش‌رفتی است كه در طی نسل‌ها در میان مبارزان كمونیست ‍بوجود آمده است.

امامی در خاطراتش‌ از این دوره همواره از پیوند نزدیكش‌ با سیدجواد پیشه وری یاد می‌كرد. ‍

امامی فن درست نگارش‌ مقاله‌های انتقادی و نیز رومان‌نویسی را به پیشه‌وری می‌آموزد ‍

و پیشه‌وری هم با هوشیاری و موشكافی آنرا به خوبی یا‌ می‌گیرد. 

امامی هنگامی كه به یاد كشف و نابودی آثارش‌ در زندان می‌افتاد بی اختیار اشك از چشمانش‌ ‍

سرازیر می‌شد. او به آثار و نوشته‌های پژوهشی‌اش‌، هم‌چون پدری به فرزندش‌، عشق می‌ورزید ‍

و نابودی آنها را هم‌چون قتل نفس‌ قلمداد می‌كرد. یكی از تلخ‌ترین خاطراتش‌ بازرسی ‍

اطاق و كشف تمام نوشته‌ها، اشعار، رومانها و یاداشت‌های پراكنده‌اش‌ بود كه بر روی ‍

كاغذ سیگار نوشته و در داخل تشك خوابش‌ جاسازی كرده بود. جاسازی او در طی یك بازرسی ‍

كشف شده و مزدوران رضاخانی همه نوشته‌ها را به تاراج برده و به آتش‌ می‌كشند. این دومین ‍

بار بود كه آثارش‌ نابود می‌شد. بار نخست هنگامی كه حسین آقا معروف به حسین ترور _كه ‍

از بازمانده‌گان كمیته خون بود_ شوهر مادر امامی را بنام اسفندیاری به قتل می‌رساند، ‍

پلیس‌ به امامی به عنوان محرك این قتل مشكوك شده و برای بدست آوردن مدارك به خانه امامی ‍

هجوم می‌برد. در این خانه‌گردی همه اسناد و جزوات ماركسیستی كه امامی در مدرسه روس‌ها ‍

تهیه كرده بود به اضافه اشعار انقلابی، رومان‌ها و دست‌نویس‌ها و پژوهش‌هایش‌ پیرامون ‍

عرفان، تحقیقاتش‌ درباره مهاتما گاندی … كشف و ضبط می‌شود. یوسف افتخاری در صفحه ‍

54 كتاب خاطرات دوران سپری شده درباره این دستگیری امامی چنین می‌گوید:   ” سید باقر ‍

امامی كه بعدها گروه كروژوك‌ها را درست كرد در زندان بود. گویا با امام جمعه تهران ‍

هم نسبتی داشت. ظاهراً از پدر یكی بوده‌اند. دوبار محكوم شده بود، دفعه اول به جرم ‍

قتل آخرین شوهرمادرش‌)‌مادرش‌ شوهرهای زیادی كرده بود( یك نفر او را تحریك كرده بود ‍

و او هم آن شخص‌ را كشته بود. به سید باقر امامی سه سال حبس‌ داده بودند. محرك را هم ‍

حبس‌ ابد داده بودند. دفعه دوم سید باقر امامی را به جرم جاسوسی با دسته ایرانیان گرفته ‍

بودند فكر می‌كنم به پانزده سال زندان محكوم و پس‌ از شهریور20 آزاد شد.”(‌خاطرات یوسف ‍

افتخاری، دوران سپری شده، صفحه 54).  افتخاری قاتل اسفندیاری را امامی می‌داند و محرك ‍

را كس‌ دیگری كه همان‌طور كه در بالا نقل كردم  قضیه به گونه دیگری بوده است. این دستگیری ‍

امامی در سال 1306 به وقوع می‌پیوندد و بنا بر اطلاعاتی كه امامی بدست می‌آورد بازجویش‌ ‍

دوست و رفیق احمد كسروی تاریخ نویس‌ مشهور بوده و به همین خاطر همه اسناد ضبط شده از ‍

امامی را در اختیار كسروی می‌نهد( احمد كسروی دوره‌ای در دادگستری كار كرده است به ‍

كتاب او بنام” بیست سال در عدلیه” نگاه كنید)و كسروی از پژوهش‌های امامی و نیز دیدگاه‌های ‍

او بهره زیاد می‌برد.

نكته دیگری كه امامی از وضعیت زندان‌های رضاشاهی نقل می‌كرد تعداد زندانیان و گنجایش‌ ‍

زندان قصر بود. زندان قصر گنجایش‌ حدود پانصد و‌اندی زندانی را داشت كه با دستگیری ‍

و زندانی شدن سران عشایر كرد، لرد، بختیاری به وسیله مزدبگیران حكومت رضاشاه تعداد ‍

زندانیان قصر به حدود دوهزار نفر می رسد. افزایش‌ زندانیان به این تعداد در شرایطی ‍

صورت می‌گیرد كه دولت رضاخانی بودجه زندان را افزایش‌ نداده و آنرا در سطح پانصد نفر ‍

حفظ می‌كند. بدین ترتیب غذای یك زندانی میان چهار نفر تقسیم می‌گردد. پس‌ از مدتی تعداد ‍

زیادی از زندانیان بخاطر سوء تغذیه ناشی از كمبود غذا، لبنیات، سبزیجات دچار امراض‌ ‍

گوناگون شده و تعداد زیادی نیز می‌میرند. پس‌ از   مرگ و میرها مسئولین زندان اندكی ‍

به جیره لبنیات زندان می افزایند كه مقدار آن چنان كم بوده كه حتی نمی‌توانسته یك گنجشك ‍

را سیر كند.

 

جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و آزادی زندانیان سیاسی

با شعله‌ور شدن جنگ دوم جهانی در شهریور 1320 ارتش‌ سرخ از شمال و ارتش‌ انگلیس‌ از ‍

جنوب كشورمان را به اشغال خود در آوردند. رضا شاه كه در اوج قلدری و استبداد خود بود ‍

از مقام خود به سود پسرش‌ استعفا داده و زیر نظر دولت انگلیس‌ به جزیره موریس‌ در آفریقا ‍

تبعید شد. در نتیجه این تحولات و سست شدن بندهای استبداد رضاخانی فضای تنفسی در كشور ‍گشوده شده و پس‌ از قریب دو دهه فضای نیم بند مردم‌سالاری حاكم می‌شود. مردمی كه در ‍

زیر سایه حكومت زورگو، قلم شكن و  آزادی‌كش‌ رضاخانی قادر به نفس‌ كشیدن نبودند كم‌كم ‍

نسیم آزادی را باز می‌شناسند. آزادی‌خواهانی كه در بندهای سیاه رضا‌خانی اسیر بودند ‍

یكی پس‌ از دیگری آزاد‌می‌شوند و زندانیانی كه به مكان‌های بد آب و هوا تبعید شده بودند ‍

به خانه وكاشانه خود باز می‌گردند. در چنین شرایطی در مدت زمان بسیار كوتاه، احزاب، ‍

گروه‌ها و سازمان‌های گوناگون، همانند قارچ به سرعت رشد می‌كنند. نشریات و مجلات فراوانی ‍

در این دوره منتشر می‌شود. حزب توده ایران یكی از احزاب پیشرفته آن دوران بود كه با ‍

گردهمائی كمونیست‌های قدیمی و پاره‌ای از یاران دكتر ارانی در تاریخ 7 مهرماه 1320 ‍

تشكیل می‌شود. سرشناس‌ترین فردی كه در بنیانگذاری حزب توده شركت داشت سلیمان میرزا ‍

اسكندری(‌سلیمان میرزا) بود كه از مبارزین و رجال شناخته شده دوران مشروطیت بود.

امامی در جریان تشكیل حزب توده شركت نداشت چون اصولاً به تشكیل حزبی با آن اساسنامه ‍

و تشكیلات اعتقاد نداشت‌(‌شاید هم تشكیل‌دهندگان حزب اصلاً او را دعوت نكرده بودند(. ‍

در این گیرودار درسال 1321 با آرداشس‌ آوانسیان كه در سازماندهی تشكیلات كادر حرفه‌ای ‍

بود و همین‌طور دكتر سلام‌ا  جاوید از كمونیست‌های قدیمی وارد گفتگو شده و نظر و قصدش‌ ‍

را در باره ایجاد حزب كمونیست به جای حزب توده با آنها در میان می‌گذارد. آرداشس‌ به ‍

این همكاری روی خوش‌ نشان می‌دهد و موافقت می‌كند ولی پس‌ از مدتی سردواندن امامی و ‍

امروز و فردا كردن سرانجام نظر خود را بیان می‌كند و می‌گوید:” رفیق امامی، اتحاد شوروی ‍

نظر و سیاستش‌ این است كه اكنون شرایطی است كه باید تمام انرژی‌مان را در راه مبارزه ‍

با فاشیسم آلمان هیتلری و بازماندگان و نوكران آنان در ایران بكار بریم و شرایط نسبی ‍

دمكراتیك موجود در ایران را حفظ كنیم…”. خواننده این سطور در خواهد یافت كه چگونه ‍

اتحاد شوروی شكل‌گیری احزاب كمونست را تابع مصالح سیاست خارجی خود می‌ساخت و چگونه ‍

رهبران حزب توده علی‌رغم شرایط بسیار مساعدی كه پس‌ از شهریور 1320 به وجود آمده بود ‍

استقلال طبقه كارگر ایران را فدای مصالح سیاست خارجی اتحاد شوروی می‌ساختند. اگر در ‍

آن شرایط حزب كمونیست واقعی و مستقل در ایران شكل می‌گرفت آیا مبارزه ضد‌فاشیستی تضعیف ‍می‌شد؟ بهیچ وجه! و كاملاً بر عكس‌، پیدایش‌ یك جنبش‌ نیرومند و اصیل كمونیستی می‌توانست ‍

جنبش‌ ضد‌فاشیستی در ایران را بیش‌ از آنچه كه بود تقویت كند. این آن حقیقی است كه ‍

سران حزب توده ایران از درك آن عاجز بودند. لازم می‌دانم كه برای روشن شدن حقایق بخشی ‍

از كتاب خاطرات سیاسی انورخامه‌ای را نقل كنم. انور خامه‌ای در جلد دوم كتاب خاطرات ‍

سیاسی خود، فرصت بزرگ از دست رفته، در صفحه 257 چنین می‌گوید:” و اما زندانیان دیگری ‍

كه پس‌ از تاسیس‌ حزب توده از زندان‌ها بیرون آمده چنانكه گفتم عموماً نسبت به این ‍

حزب، با چنین مرام‌نامه و چنان كمیته مركزی، نظر خوشی نداشتند و با آن كه تشنه فعالیت ‍

بودند وجود این حزب آنها را در محظور عجیبی قرار داده بود. نه می‌توانستند با آن مخالفت ‍

كنند، چون شوروی‌ها این طور دستور داده بودند، نه می‌توانستند موافق باشند چون شیر ‍

بی‌یال و دم و اشكم بود. من از نخستین كسانی بودم كه پس‌ از تاسیس‌ حزب توده از زندان ‍

آزاد شدم. بلافاصله پس‌ از مشاهده وضع حزب و مرامنامه و كمیته مركزی با اسكندری، روستا ‍

و نوشین جداگانه ملاقات و مخالفت خود را با آن ابراز داشتم. آنها صریحاً گفتند” ما ‍

هم با این شكل حزب موافق نیستیم و می‌خواستیم حزبی انقلابی تشكیل دهیم ولی رفقای شوروی ‍موافق نبودند و ما طبق دستور آنها عمل كردیم.” من با صراحت جواب دادم تا حزب به این ‍

شكل است من هرگز عضو آن نخواهم شد.” البته آنها استدلال می‌كردند كه شرایط زمان این ‍

طور ایجاب می‌كند و در این شرایط یگانه راه مبارزه عضویت در این حزب است. ولی دلائل ‍

آنها نتوانست مرا قانع كند و هم‌چنان با افراد دیگری كه از زندانها آزاد می‌شدند و ‍

از تبعیدگاهها باز می‌گشتند بحث و گفتگو می‌كردم تا این كه زندانیان بنادر جنوب به ‍

تهران آمدند. در میان آنها برجسته‌تر از همه آرداشس‌ آوانسیان بود. وقتی با او صحبت ‍

كردم دیدم دل او پر خون‌تر از دل من است و تمام انتقاداتی را كه من دارم او نیز بر ‍

این حزب وارد می‌كند حتی سرسخت‌تر و شدیدتر از من‌. او به من دلداری داد و مرا امیدوار ‍

ساخت كه وضع به زودی اصلاح خواهد شد. بعدها مطلع شدم كه او بلافاصله پس‌ از ورود به ‍

تهران و اطلاع از وضع حزب با گردانندگان اصلی آن یعنی اسكندری، روستا و دكتر بهرامی ‍

و دیگران ملاقات می‌كند و آنها را به باد انتقاد می‌گیرد، كه این چه حزبی است كه درست ‍

كرده‌اند. وقتی كه آنها می‌گویند این دستور شوروی‌هاست، می‌گوید چرا صبر نكردید تا ‍

دیگران هم از زندانها بیرون بیایند. شاید ما می‌توانستیم رفقای شوروی را قانع كنیم ‍

یا لااقل تركیب بهتری بوجود بیاوریم. خلاصه پس‌ از بحث‌ها و گفتگوهای زیاد به این نتیجه ‍

می‌رسند كه حزب توده را فقط به صورت یك تشكیلات ظاهری و علنی و به اصطلاح دكور باید ‍

نگاه داشت و در درون آن باید عناصر مبارز را به صورت یك سازمان مخفی و زیرزمینی متشكل ‍

ساخت. در این سازمان تمام كادرهای اصلی وحرفه‌ای حزب توده تعلیم خواهند دید و آماده ‍

برای مبارزه و اداره حزب خواهند شد. روش‌ و سیاست حزب نیز نخست در مركز این سازمان ‍

بررسی تعیین و سپس‌ در كمیته مركزی حزب توده و مراجع دیگر آن طرح و تصویب خواهد شد. ‍

ابتكار این پیشنهاد احتمالاً از جانب آرداشس‌ و با الهام گرفتن از كتاب “چه باید كرد؟‌” ‍

لنین و نظریه وی درباره سازمان انقلابیون حرفه‌ای بوده است. باری این تصمیم به مرحله ‍

اجراء در آمد و چند روز بعد كه من آرداشس‌ را دیدم به من گفت” ما تصمیم گرفته‌ایم حزب ‍

كارگری ایران را به طور مخفی تشكیل دهیم و چون در شرایط كنونی نمی‌توان آنرا علنی كرد ‍

اعضای این حزب استخوانبندی حزب توده را تشكیل خواهند داد و آنرا اداره خواهند كرد. ‍

حالا آیا حاضری عضو حزب شوی؟ جواب دادم عضو این حزب انقلابی می‌شوم و در آن فعالیت ‍

خواهم كرد. امیدوارم بتوانیم حزب توده را اصلاح كنیم ولی تا هنگامی كه حزب توده اصلاح ‍

نشده و به صورت كنونی است عضو آن نخواهم شد. او هم قبول كرد و به من ابلاغ كرد كه در ‍

یك حوزه مخفی كه در مطب دكتر یزدی در خیابان سپهسالار تشكیل می‌شود شركت كنم. من هم ‍

در آن روز معین در این حوزه شركت كردم. در این حوزه غیر از من و خود دكتر یزدی دو نفر ‍

دیگر هم شركت داشتند كه نام آنها در خاطرم نیست. در این حوزه راجع به اصول و عقاید ‍

انقلابی و جنبه‌های مثبت و منفی حزب توده بحث می‌كردیم. تا آنجا كه من اطلاع دارم چند ‍

حوزه مخفی دیگر نظیر این حوزه تشكیل شده بود ولی از این كه این سازمان مخفی دارای كمیته ‍

مركزی بوده است یا خیر اطلاع ندارم. باری این حوزه در همان محل سه هفته متوالی تشكیل ‍

شد. اما هفته چهارم نمی‌دانم دكتر یزدی بود یا آرداشس‌ كه به من خبر داد كه این حوزه ‍

دیگر تشكیل نخواهد شد. بعدها مطلع شدم كه مقامات شوروی از وجود این سازمان مخفی در ‍

حزب توده آگاه شده و به گردانندگان آن ابلاغ كرده بودند كه آن را فوراً منحل سازند ‍

و دیگر پا را از حدود حزب توده و خط آن فراتر ننهند، حالا كدام شیرپاك خورده‌ای این ‍

جریان را به آنها اطلاع داده بود معلوم نیست.”( پایان نقل قول). ایرج اسكندری نیز در ‍

خاطرات خود چاپ ایران صفحه 117 می‌نویسد:” امیر خسروی اردشیر در جلسه بود؟ اسكندری: ‍

اردشیر هنوز از تبعید مراجعت نكرده بود و موقعی كه رسید حزب تشكیل شده بود. او بعداً ‍

می‌گفت: نه آقا این حزب نیست؟ حزب توده یعنی چه؟ باید حزب كمونیست تشكیل داد و از این ‍

قبیل حرف‌ها. اما بعداً آمد و وارد حزب شد، در صورتی كه در وهله اول آن را قبول نداشت.”) ‍

پایان نقل قول از خاطرات ایرج اسكندری(.

به هر صورت امامی در دیدگاه و نظر خود پافشاری می‌كرد و در این راستا به شیوه‌ها و ‍

راه‌های گوناگون تلاش‌ خود را انجام داد و در نهایت به این نتیجه رسید كه با تاسیس‌ ‍

چاپخانه هم از سوئی هزینه گذران زندگی خود را تامین كند و از سوی دیگر شرایط مساعدی ‍

برای پیوند با كارگران و تشكیل هسته‌های كمونیستی فراهم آورد. امامی برای خرید چاپ‌خانه‌ای ‍

ارزان به دیدار كنسول شوروی در تهران می‌رود. كنسول برای یاری به امامی به فهرست اسامی ‍

كالاهای كه دارای پروانه ورود بودند نگاه می‌كند اما در فهرست این كالاها نشانی از ‍

دستگاه چاپ نمی‌یابد. كنسول شوروی به امامی پیشنهاد می‌كند كه به تاسیس‌ سینما برای ‍

نمایش‌ فیلم‌های تبلیغاتی و جنگی ساخت شوروی بپردازد.‌امامی پیشنهاد كنسول را می‌پذیرد ‍

و با گرفتن كمكی به مبلغ چهل هزار تومان از مادرش‌، تلاش‌ می‌كند با همكاری و شركت ‍

رضا روستا اقدام به تاسیس‌ سینما نماید. امامی سینمائی به نام “رام”_ با تلفیق حروف ‍

اسامی رضا روستا و باقر امامی_ در شهرستان شاهرود تاسیس‌ می‌كند. اما شاهرود شهری با ‍

اعتقادات مذهبی قوی بود لذا تاسیس‌ سینما در این شهر مورد استقبال قرار نگرفته و به ‍

لحاظ مالی دچار زیان می‌شود. در زمانی كه امامی در شهر شاهرود اقامت داشت گاهی مبادرت ‍

به برگزاری سخنرانی در میدان شهر می‌كند و در این سخنرانی‌ها پیرامون مسائل اجتماعی ‍

و سیاسی سخن می‌گوید. سخنرانی‌های امامی مورد استقبال قرار گرفته و با درخواست‌های ‍

پیاپی طرفدارانش‌ سخنرانی‌ها خصلت هفتگی پیدا می‌كند. در آن دوره ایران در اشغال ارتش‌های ‍

انگلیس‌ و شوروی قرار داشت و شمال كشورمان توسط ارتش‌ شوروی كنترل می‌شد. مسئولین ارتش‌ ‍شوروی درمناطق مختلف با فعالین سیاسی چپ ارتباط و مراوده داشتند. امامی نیز با یكی ‍

از افسران جزء كه مسئول سرپرستی بخش‌ شمال را به عهده داشت آشنا شده و با او وارد رابطه ‍

می‌شود. افسر مزبور كه به شخصیت امامی پی برده بود در می‌یابد كه او ضمن ارتباط با ‍

حزب توده در این حزب عضویت ندارد. روزی در یك نشست كه اكثر رهبران محلی حزب توده نیز ‍

شركت داشتند افسر مزبور از امامی می‌پرسد:”رفیق شما كه فردی كاردان، آزموده و با ایمان ‍

هستید چرا به طور مستقیم با حزب توده همكاری نمی‌كنید؟” امامی به تفصیل درباره تجربه ‍

نارودنیك‌ها‌)خلقی‌ها(‌در تاریخ  انقلاب روسیه صحبت كرده و با مقایسه آنها با حزب توده ‍

ایران نتیجه می‌گیرد كه حزب توده یك حزب طبقاتی نیست بلكه حزب همه‌خلقی است كه به جای ‍

تجربه جنبش‌ سوسیال_دمكراسی روسیه الگوی خلقیون روسیه را سرمشق خود قرار داده و بنابراین ‍ره به ناكجاآباد خواهد برد. امامی نتیجه می‌گیرد كه حزب توده از بیخ و بن یك حزب خرده‌بورژوائی ‍است كه نمی‌تواند وظیفه حزب طراز نوین طبقه كارگر را به عهده گیرد. فرد یاد شده كه ‍تحت تاثیر توضیحات امامی قرار گرفته بود از او سئوال می‌كند كه پس‌ در این شرایط چه ‍

باید كرد؟ امامی در پاسخ می‌گوید در شرایط حاضر باید از طریق آموزش‌ كادرهای حزبی و ‍

گزینش‌ افراد شایسته، توانا و مومن به طبقه كارگر شرایط لازم را برای بنای حزب كمونیست ‍

بر مبنای اصول لنینی حزب كه به صورت شرایط بیست و‌یك گانه به تصویب كنگره دوم كمینترن ‍

رسیده است، به وجود آورد. افسر یاد شده كه هیچ‌گونه آگاهی درباره چگونگی پیدایش‌ و ‍

تاسیس‌ حزب توده و سیاست و دستورالعمل‌های مسكو و سفارت شوروی در تهران برای حزب توده ‍نداشت می‌گوید فكر نمی‌كنم كسی در حزب توده مخالف آموزش‌ كادرهای انقلابی و برگزیده ‍

باشد. تمام شركت كنندگان در آن نشست با شور و شوق فراوان از گفته‌های افسر روس‌ پشتیبانی ‍می‌كنند. افسر روس‌ می‌گوید شما می‌توانید از هم اكنون در حزب دست به كار شوید و افراد ‍

شایسته و توانا را برگزیده و به تعلیم و تربیت آنها بپردازید. امامی می‌گوید من اكنون ‍

كتابی كه بتوانم بر پایه آن چنین كار سنگینی را آغاز كنم در اختیار ندارم. سالیان سال ‍

در زندان‌های رضاخان بسر برده‌ام، مدتی طولانی در مطالعات من گسست و وقفه به وجود آمده، ‍

از كار نظری و تئوریك دور بوده‌ام و به كتاب و منابع لازم دسترسی ندارم. همه این عوامل ‍

مانع بزرگی در برابر من برای انجام این وظیفه است. افسر روس‌ با شنیدن توضیحات امامی ‍

با شوخی می‌گوید:” رفیق، مگر شما كمونیست كتابی هستید، آنچه كه اندوخته و آموخته‌اید ‍

و هر آنچه را كه از تئوری ماركسیستی در ذهن دارید سروسامان داده و به صورت دفترچه‌های ‍

كوچك آموزشی به رشته تحریر در بیاورید، اگر كم و كاستی در آنها بود بعداً اصلاح خواهید ‍

كرد…”!

پیدایش‌ كروژوك‌ها 23_1322

بدین ترتیب دفترچه‌های آموزش‌ ماركسیسم كه شبیه برنامه آموزش‌ كوتف بود پدید آمد. امامی ‍

برای تهیه ونگارش‌ دفترچه‌های آموزشی با هدف برطرف كردن خلاء ناشی از فقدان اگاهی و ‍

اشراف كادرهای مومن حزب به آموزش‌های اساسی ماركسیسم، دست یاری بسوی آرداشس‌ آوانسیان ‍دراز می‌كند اما همان‌طور كه در بالا توضیح دادم آرداشس‌ دست رد به سینه او می‌زند. ‍

اما امامی كه عمیقاً به صحت كار خود اعتقاد داشت به تنهائی بار سنگین تدوین دفترچه‌های ‍

آموزشی را به دوش‌ می‌كشد. او با اشرافی كه با زبان روسی داشت همه توش‌ و توان خود ‍

را برای استفاده از كتب آموزشی بزبان روسی و از جمله از دائره‌المعارف روسی برای ترجمه ‍

و تدوین این دفترچه‌ها بكار می‌گیرد. انور خامه‌ای در كتاب خاطرات خود با دیدی تنگ‌نظرانه ‍

به فعالیت‌های امامی در این دوره به ویژه ترجمه و تدوین دفترچه‌های آموزشی یاد كرده ‍

است. من كه این دفترچه‌های آموزشی را خوانده و از آنها بهره برگرفته‌ام برخورد انور ‍

خامه‌ای را كاملاً نادرست می‌دانم. بنظر من انور خامه‌ای نه تنها با امامی بلكه با ‍

فعالیت‌ها و تلاشهای دیگران نیز به همین شیوه برخورد كرده است و كتاب خاطرات او مشحون ‍

از برخوردهای بزرگ‌بینانه است. تو گوئی كه در عرصه مبارزه او رستم دستان است و دیگران ‍

هیچ؟! با این وصف نقل ارزیابی او را درباره كارهای امامی در این دوره برای یك قضاوت ‍

مستقل مفید می‌دانم.  انور خامه‌ای می‌گوید:” از سوی دیگر از اوائل 1323 و یا كمی پیش‌ ‍

از آن بعضی از رقبای حزب شروع به فعالیت ماركسیستی كرده بودند كه عمدتاً جنبه تعلیماتی ‍

داشت. مهم‌ترین آنها تشكیل “كروژوك‌های ماركسیستی” بود كه به ابتكار باقر امامی انجام ‍

گرفت. درباره سوابق این شخص‌ در زمان رضاشاه و در زندان، من در جلد اول خاطرات سخن ‍

گفته‌ام. امامی پس‌ از آزادی از زندان وارد حزب توده نشد و گوشه گرفت. پس‌ از پیروزی ‍

استالین‌گراد و با مشاهده توجه مردم به سوی شوروی به تدریج به فكر فعالیت افتاد و چون ‍

با حزب توده و روش‌ آن مخالف بود و علاقه بعضی از كارگران را به ماركسیسم مشاهده می‌كرد ‍

در صدد فعالیتی در این جهت بر آمد. وی سابقه كمونیستی داشت و روسی را نیز نسبتا خوب ‍

می‌دانست. لذا تنی چند از آشنایان خود را كه علاقه به دانش‌ ماركسیسم داشتند گرد آورد ‍

و جلسه‌ای به صورت كلاس‌ برای آنها تشكیل داد. در این جلسات به صورت آموزگاری اصول ‍

ابتدائی كمونیسم را به آنان می‌آموخت و آنان یادداشت می‌كردند و سپس‌ همان مطالب را ‍

به آنها تمرین می‌داد و از آنها می‌پرسید تا مطمئن شود كه بخوبی فرا گرفته‌اند. طبیعی ‍

است با آموزش‌ اصول كمونیستی، انتقاد به حزب توده نیز همراه بود. او اپورتونیسم و پارلمانتاریسم ‍

حزب و جنبه غیرانقلابی آنرا می‌كوبید و می‌گفت اینها ایدئولوگ‌های بورژوازی درمیان ‍

كارگران هستند و جنبش‌ كارگری را تخدیر می‌كنند. به تدریج آن جلسات افزایش‌ یافت و ‍

به عدد انگشتان دست رسید و در تمام آنها خود امامی شركت می‌كرد و تعلیم می‌داد. هر ‍

یك ازاین جلسات را یك “كروژوك” می‌نامیدند كه كلمه‌ای روسی و به معنی محفل و یا حوزه ‍

است. امامی از تاریخ حزب كمونیست روسیه استفاده می‌كرد و به افراد خود می‌گفت همان‌طور ‍

كه پیش‌ از تشكیل حزب سوسیال دمكرات روسیه در سال 1998 گروندگان به ماركسیسم در كروژوك‌ها ‍گرد می‌آمدند و ماركسیسم را می‌آموختند تا آماده تشكیل حزب شوند ما نیز اكنون در چنین ‍

مرحله‌ای هستیم‌. از این رو جریان را “كروژوك‌های ماركسیستی” نامیدند. بعداً درسهای ‍

امامی در این جلسات به صورت جزواتی چاپ و در میان اعضای آن منتشر می‌شد. چند سال بعد ‍

من مجموعه این جزوات را به صورت كتابی با چند صد صفحه بزرگ دیدم. بسیار ساده‌گرایانه ‍

بود و هیچ متن ماركسیستی در آن دیده نمی‌شد. فقط جملاتی از ماركس‌ یا لنین و استالین ‍

و غیره با ترجمه‌ای نه چندان شسته و رفته نقل شده بود. روی هم رفته برای كارگران قابل ‍

فهم بود و می‌توانست آنها را جلب كند. این جریان بیش‌ از ده سال با نوساناتی ادامه ‍

داشت و چند صد نفر را به شیوه خاص‌ خویش‌ با ماركسیسم آشنا كرد كه غالب آنها به تدریج ‍

از امامی جدا شده و به جریانهای سیاسی دیگر پیوستند. امامی در زندان دوست نزدیك پیشه‌وری ‍

بود و پس‌ از آن نیز تا تشكیل فرقه دمكرات دوستی آنها ادامه داشت. اگر مخالفت پیشه‌وری ‍

با رهبران حزب توده را در نظر آوریم می‌توان احتمال دارد كه تشكیل كروژوك‌ها را تشویق ‍

و تائید كرده باشد. امامی روی هم رفته آدمی صمیمی بود و به عقاید خود ایمان داشت. منتها ‍

سطح شناخت او چندان بالا نبود، با حزب توده تا آخرین دم زندگی مخالف بود و آنرا خائن ‍

می‌دانست. پیشنهاد پیشه‌وری برای آن كه در فرقه دمكرات آذربایجان مقامی در حد وزارت ‍

به عهده گیرد چنانكه خواهیم دید، به علل اصولی رد كرد، هیچ‌گاه مقام دولتی نگرفت و ‍

با دولتیان سازش‌ نكرد و سرانجام پس‌ از كودتای 28 مرداد در شرایط بسیار دشواری خودكشی ‍

كرد.”(پایان نقل قول از انور خامه‌ای(

در خصوص‌ فعالیت كروژوك‌ها و شعاع نفوذ آن در میان كارگران و جوانان، لازم می‌دانم ‍

نوشته عبدالصمد كامبخش‌ را نیز نقل كنم. عبدالصمد كامبخش‌ كه عامل لودادن گروه 53 نفر ‍

به دولت رضاخان بود با روش‌ بسیار زیركانه‌ای تلاش‌ كرده  ضعف خود را به دكتر تقی ارانی ‍

نسبت دهد. او هم‌چنین:” از مدتی پیش‌ برخی از مخالفان حزب و عده‌ای پرووكاتور با استفاده ‍

از این واقعیت كه حزب توده ایران به اقتضای زمان نام دیگری جز حزب كمونیست روی خود ‍

گذارده است می‌كوشند برای تلاشی حزب حملات خود را از چپ بعنوان كمونیست و ماركسیست ‍

وارد كنند تا شاید از این راه عده‌ای از كارگران و اعضای مومن حزب را از آن روگردان ‍

سازند)كاری كه امروز به مقیاس‌ وسیعی تحت عنوان ماركسیست_لنینیست‌های واقعی و عناوین ‍

دیگر از جانب چپ‌نماها و كمونیست‌های كاذب انجام می‌شود. از جمله‌ی این اقدامات تشكیل ‍

به اصطلاح محافل  مخفی ماركسیستی بود كه پیش‌ از جنبش‌ آذربایجان بدان اقدام شده بود ‍

و جزواتی نیز از طرف تشكیل‌دهندگان آن زیر نام درس‌های ماركسیستی انتشار یافت. مخفی ‍

بودن این محافل تنها عنوان بود. در واقع آنها مخفی نبودند و از جانب پلیس‌ شناخته شده ‍

بودند و مورد پشتیبانی دستگاه حاكمه نیز قرار داشتند زیرا صرف‌نظر از ارتباط برخی از ‍

گردانندگان آنها با دستگاه‌های جاسوسی خارجی و داخلی، خود عمل آنها_حمله از چپ_ از ‍

نظر عینی كار دشمنان جبنش‌ را آسان می‌نمود. كوشش‌ این كمونیست‌های كاذب كه بعداً بنام ‍

كروژوكیست‌ معروف شدند رخنه به داخل حزب و استفاده از احساسات انقلابی كارگران بود. ‍

با تلقین این فكر كه گویا حزب توده ایران دارای رویه اعتدال است و نمی‌تواند در پیشاپیش‌ ‍

جنبش‌ انقلابی ایران قرار گیرد سعی داشتند تا آنجا كه ممكن است افرادی را از حزب جدا ‍

سازند. آنها به گرد خود محیط اسرارآمیزی بوجود آورده بودند تا آنجا كه برای جلب افراد ‍

حتی چنین وانمود می‌كردند كه گویا برخی از رهبران حزب هم با آنان هم‌داستانند و عضو ‍

مخفی حزب كمونیست هستند كه درون حزب توده به عنوان فراكسیون فعالیت می‌كند. به هنگام ‍

شدت بحران درون حزبی، كروژوكیست‌ها شرایط را برای خود مساعدتر یافته و بر فعالیت خود ‍

افزودند. لذا حزب مجبور شد در مقابل آنان نیز علناً موضع‌گیری كند. در افشاء این جریان ‍

از جمله در روزنامه‌مردم‌(شماره 100 مورخه 14.3.1326) می‌خوانیم:”… در ایام جنگ ‍

اخیر كه تمایل بسیار شدیدی بین جوانان پرشور ایرانی و بخصوص‌ كارگران راجع به مطالعات ‍

كتب ماركسیستی پیدا شده بود عده‌ای كه در راس‌ آنها یك جاسوس‌ امپریالیسم قرار داشت ‍

دست به یك توطئه خائنانه‌ای زدند كه به زودی دچار شكست شد. آنها یك حزب كمونیست تشكیل ‍دادند. در كروژوك‌های آنها صحبت از این قرار بود كه حزب توده خیانت می‌كند. حزب توده ‍

به راست می‌رود، حزب توده مبارزه طبقاتی را بطور كامل انجام نمی‌دهد، باید یك حزب كمونیست ‍

تشكیل بدهیم و انقلاب كنیم… بعد دسته‌ی دیگری بنام سوسیالیسم كمونیستی! عرض‌ اندام ‍

نمود…  سردسته آن امروز در روزنامه‌های دولتی مقالاتی به ضرر آزادی می‌نویسد… اما ‍

جریانی كه هنوز هم ادامه دارد كروژوك‌های ماركسیستی است كه از مدت‌ها قبل شروع به توسعه ‍كرده و اكنون هم مامورینش‌ دنبال عده‌ای از جوانان حزبی و اتحادیه‌ای را گرفته‌اند ‍

و می‌خواهند تزهای به ظاهر چپ و در باطن راست و انحرافی خود را به اینها تحمیل كنند… ‍

مبارزه ایدئولوژیك منظم و جدی بر ضد این دسته كوچك حتمی است…

در شماره بعدی مردم در سرمقاله زیر عنوان كروژوك‌های ماركسیستی یا لانه‌ی پرووكاسیون، ‍

هویت گرداننده‌ی این كروژوك‌ها، نُورُو(سید باقر امامی) كه خودش‌ را عضو فرقه كمونیست ‍

معرفی می‌كرد بعنوان یك پرووكاتور فاش‌ شده است. در سند هیئت اجرائی موقت درباره كروژوك‌های ‍ماركسیستی گفته می شود كه ارتباط این جریان با عناصر فاسد و مرتبط با مقامات امپریالیستی ‍

آشكار است. افراد این كروژوك‌ها برخی عامل و برخی فریب خوردگان یك دستگاه پرووكاسیون ‍

در خارج از حزبند كه ماهیت پلیسی و امپریالیستی آن در این اواخر روشن شده و به ثبوت ‍

رسیده است.(‌رجوع شود به تحلیلی از اوضاع حزب در صفحه 32 و به بعد..) پایان نقل قول ‍

از كتاب” نظری به جنبش‌ كارگری و كمونیستی در ایران نوشته عبدالصمد كامبخش‌ جلد نخست” ‍

صفحه 111، انتشارات حزب توده ایران، چاپ آلمان شرقی سال 1972(.

از آنچه كه در بالا نقل شد خواننده می‌تواند به خوبی پی به شیوه برخورد گردانندگان ‍

حزب توده با مخالفین خود ببرد. هر كس‌ كه مانند حزب توده نمی‌اندیشد، به مشی و سیاست‌های ‍حزب توده انتقاد دارد و یا این سیاست‌ها را انحرافی و زیان‌آور ارزیابی می‌كند به انگ ‍

پرووكاتور، خائن، همكار سرویس‌های اطلاعی داخلی وخارجی و بالاخره جاسوس‌ و مزدور امپریالیسم ‍ملقب می‌شود. این فرهنگ ناپسند و بشدت انحرافی كه ریشه در میراث استالینیسم حاكم بر ‍شوروی داشت بر سراسر قضاوت‌ها و ارزیابی‌های حزب توده از دیگر جریانات چپ و تاریخ جنبش‌ ‍كارگری و كمونیستی كشورمان سایه افكنده است.

در آن دوران كروژوك‌ها به‌مثابه پدیده‌ای نوین با استقبال جوانان روبرو شد كه بر گرد ‍

این پدیده نوپا حلقه زدند. بدین ترتیب نفوذ كروژوك‌ها رو به افزایش‌ نهاد و همراه با ‍

آن واكنش‌ به شدت منفی گردانندگان حزب توده نیز آشكار شد و بالاخره مسلم شد كه دیگر ‍

كروژوك‌ها در درون حزب نمی‌توانست تحمل شود. امامی ناگزیر شد جلسات كروژوك‌ها را در ‍

خانه مسكونی‌اش‌ برگزار كند و بدین ترتیب همه رشته‌های پیوندیش‌ با حزب توده قطع شد.

همان‌طور كه در بالا اشاره كردم سینمائی كه امامی همراه با حزب توده گشوده بود دچار ‍

ضرر و زیان شده بود و قادر نبود مخارج خودش‌ را تامین كند و بنابراین بسته شده بود. ‍

امامی تلاش‌ می‌كند دستگاه‌های نمایش‌ فیلم را بفروشد و قرار بر این می‌شود كه دستگاه‌ها ‍

را حزب توده بردارد و سهم او پرداخت شود. ولی گردانندگان حزب توده او را سر می‌دوانند ‍

و بالاخره از پرداخت سهم او سرباز زده و پول او را بالا می‌كشند و آب خنكی هم رویش‌ ‍

می‌خورند. امامی 45 هزار تومان پولی را كه از مادرش‌ گرفته بود از دست می‌دهد.

پایه كروژوك‌ها در میان مردم گسترش‌ می‌یابد و نفوذ این جریان به شهرسانهای مانند رشت، ‍

انزلی، قزوین و تبریز نیز گسترش‌ می‌یابد. امامی برای بازدید از تشكل‌های كروژوك‌ها ‍

به شهرستان‌های یاد شده سفر می‌كند. در همین سفرها بود كه در سال 1325 از طریق آستارا ‍

به تبریز می‌رود و چند روز میهمان پیشه‌وری می‌شود(‌همان‌طور كه در بالا توضیح دادم ‍

امامی از زندان پیوند نزدیكی با سید جعفر پیشه‌وری داشت). او در طی دوره اقامتش‌ در ‍

تبریز مذاكراتی با پیشه‌وری، دكتر سلام‌ا  جاوید و غلام یحیی دانشیان فرمانده فدائیان ‍

انجام داده از آنها می‌خواهد كه به گسترش‌ فعالیت كروژوك‌ها در آذربایجان یاری كنند. ‍

پیشه‌وری با این استدلال كه فعالیت كروژوك‌ها فرقه دمكرات آذربایجان را تضعیف خواهد ‍

كرد با پیشنهاد امامی موافقت نمی‌كند ولی غلام یحیی دانشیان از اندیشه ایجاد كروژوك‌ها ‍

پشتیبانی می‌كند. او برخلاف پیشه‌وری بر آن بود كه فعالیت كروژوك‌ها نه تنها موجب ناتوانی ‍

فرقه دمكرات آذربایجان نخواهد شد بلكه فرقه و حكومت ملی را تقویت خواهد كرد. غلام یحیی ‍

دانشیان خود به صف كروژوك‌ها پیوسته و در قرار و مدار پنهانی با امامی كروژوك‌ها را ‍

در آذربایجان گسترش‌ می‌دهد. هنگامی كه ارتش‌ حكومت مركزی برای سركوب فرقه به آذربایجان ‍

یورش‌ می‌برد تنها افسران هوادار كروژوك‌ها به مقابله مسلحانه با ارتش‌ مركزی برخواسته ‍

و چهارتن از آنها به شهادت می رسند. متاسفانه نام این افسران در خاطرم نمانده است. ‍

در باره فعالیت هواداران كروژوك‌ها در دوره حكومت فرقه در آذربایجان متاسفانه مداركی ‍

در دست نیست. این امر به این خاطر است كه از سوئی فعالیت كروژوك‌ها در آذربایجان علنی ‍

نبود و از سوی دیگر مدت زمان زیادی از شروع این فعالیت‌ها سپری نشده بود. اما شاید ‍

مهم‌ترین علت در این زمینه سركوب بی‌رحمانه و خشن رژیم شاه بود كه در طی آن بیست‌هزار ‍

نفر از فعالین و هواداران فرقه در عملیات سركوب انتقامی جان باختند و هزاران هزار نفر ‍

به زندان انداخته شدند