در يكى از نخستين اسناد چنين آمده است: “كميسيونهاى كارگرى شكلى از بديل يكپارچه همه كارگران، بدون تمايزات اعتقادى، تعهدات مذهبى يا سياسى، با ساختار سنديكايى مىباشند. آنها به مثابه ضرورت دفاع از خواستههاى آنى ما و تدارك فرداى آزاد و وحدت سنديكايى ظاهر مىگردند. كميسيونهاى كارگرى نه امروز و نه فردا، داعيه سنديكا و به طريق اولى اينكه جاىگزين گروه سياسى باشند، نخواهند داشت. كميسيونهاى كارگرى، جنبش مستقل طبقه كارگر بودند و براى دفاع از منافع آن اقدام مىكردند. اين جنبش شباهتى به سنديكاليسم قديمى ندارد. با اين همه اصول بنيادى آن و بهترين تجربيات آنرا در خود جمع كرده است. آنها همچنين برخى از خواستههاى شوراهاى كارگرى سابق و كميسيونهاى طبقه كارگر را كه در سال 1850 به وجود آمد با خود دارند. به اين ترتيب آنها از بهترين سنتهاى مبارزه طبقاتى، از گذشته جنبش كارگرى ملى و بينالمللى بهره مىگيرند. آنها به مثابه نياز مشخص كارگران در عصر حاضر پديدار مىگردند، و خطوط اساسى آنها، به نحوى از انحاء راه به سوى آينده دارد. هر چند كه در مورد يك جنبش دموكراتيك طبقه كارگرتصميم گيرنده است. اما در مورد شكل دقيقى كه جنبش كارگرى بعد از فاشيسم، و به محض تحصيل آزادىهاى دموكراتيك و از جمله آزادى سنديكايى، به خود خواهد گرفت، ما معتقديم كه دراساس، از روح كميسيون كارگرى همواره بهره خواهد جست، ليكن اين امر به شكل سقوط ديكتاتور، و نقش اصلى يا فرعىاىكه طبقه كارگر دراين سقوط ايفاء خواهد نمود، به مسايل درونى طبقه كارگر، و خود كميسيونهاى كارگرى بستگى داشته است.
با توجه به اينكه كميسيونهاى كارگرى بهترين تجربه طبقه را در خود جذب كرده و سنتزى از آنها به وجود مىآورند، در عين حالىكه سنديكاليسم كلاسيك را نو ساخته و از آن فراتر مىروند، جاى ترديدى نمىماند كه اين شكل كه امروز جنبش نوين كارگرى اتخاذ مىنمايد، مشخصترين و موثرترين شكل است. اما بىشك در آينده، عوامل زيادى دخالت خواهند كرد كه برخى از آنها غيرقابل پيشبينى و برخى حتى نسبت به كميسيونهاى كارگرى عواملى بيگانه خواهند بود، و نمىتوان از حالا خود را در قلمرو پيشگويى رها ساخت. از سوى ديگر اشكال سازمانى فىنفسه هدف نيستند، بلكه وسايلى هستند براى دفاع از منافع بى واسطه و با واسطه كارگران. چيزى كه غيرقابل بحث است، ايناستكه جنبش كميسيونهاى كارگرى و جنبش طبقه كارگر، هر شكل سازمانى يا نامىكه اتخاذ كند، بايد يك جنبش تودهاى، مطالباتى، طبقاتى،آشكار، وحدتگرايانه، دموكراتيك و مستقل باشد و طبيعتاً فعاليت روزمره خود را به عنوان يك جنبش اجتماعى_سياسى، با چشمانداز انهدام استثمار انسان توسط انسان پيوند مىدهد.
كميسيونهاى كارگرى، جنبش اجتماعى _ سياسى
كميسيونهاى كارگرى يك جنبش اجتماعى_سياسى باز، و به طور عينى انقلابى است كه در مرحله فعلى تاريخ ما، خواستههايى بر عهده مىگيرد كه در شرايط تاريخى ديگر، بر عهده سنديكاهاى طبقاتى بود.
اين جنبش يك جنبش اجتماعى است، چرا كه خواستههاى بخش وسيعى از جامعه را كه كارگران نام دارند بيان نموده و پافشارى براى تحقق اين خواستهها را بر عهده مىگيرد. اين جنبش درعينحال يك جنبش سياسى است، چرا كه تضادهاى اجتماعىاىكه در بطن آن متولد شده، وحل اين تضادها نيازمند تغييرات سياسى است، يعنى مسئله تغيير قدرت سياسى را مطرح مىسازد.
به اين ترتيب كميسيونهاى كارگرى با طرح اين مسئله فراتر از خواستههاى آنى مىرود، هر چند كه طرح خواستههاى آنى نيز برايش در حكم يك امر بنيادى است. كميسيونهاى كارگرى فعاليت خود را با خودمختارى و استقلال تمام انجام مىدهند، بى آنكه خود را تابع اين يا آن سازمان سياسى، ايدئولوژيك يا مذهبى سازند، مىخواهند دربرگيرنده همه كارگران، مستقل از ايدهها يا اعتقادات آنان، باشد.
كميسيونهاى كارگرى به مثابه يك جنبش علنى كارگرى، بههيچوجه نمىتواند خود را به حزب تبديل سازد؛ اين امر به معناى تقسيم كارگران خواهدبود. يك حزب كارگرى كه حامل يك تئورى علمى است، پيشآهنگ
آنرا درخود گرد مىآورد، و وجدان طبقاتى سازمانيافته به حساب مىآيد. جنبش كميسيونها بايد جنبش خودِ طبقه باشد، ضمن آن كه هم امكان تبديل شدن به حزب، و هم سياستگريزى را رد نمايد. البته ما از جنبش اجتماعى_سياسى سخن گفتيم و نه از سياسى _اجتماعى، چرا كه آنچه در آن اهميت درجه اول را دارد، همانا جنبش اجتماعى است و از طريق آن استكه بار سياسى را با خود حمل مىكند.
كميسيونهاى كارگرى به مثابه جنبش تودهاى، مطالباتى، طبقاتى،
علنى، وحدتگرايانه، دموكراتيك و مستقل
كميسيونهاى كارگرى، مىدانند كه طبقه كارگر از نظر اقتصادى منافع مشتركى دارد، ليكن از نظر سياسى يا مذهبى، چنين نيست. در زمينه اجتماعى_اقتصادى است كه كارگران به مثابه اعضاء يك طبقه واحد اجتماعى ظاهر مىگردند و در برابر استثمارگران خود، تمايزى با هم ندارند، و دقيقاً به اين علت است كه بين آنها وحدت منافع كاملى وجود دارد.
كميسيون كارگرى به مثابه يك تشكل منعطف و نه سازمان
بين يك سازمان كه برنامه، آييننامه، فهرست اعضاء، ارگانهاى رهبرى ثابت، حق عضويت و انضباط خاص خود را دارد، و يك جنبش كه هركسى فقط با حضور در مجمع آن مىتواند در آن شركت جسته و در تصميمگيرىهاى آن شركت نمايد، و فاقد برنامه، آييننامه، فهرست اعضاء و حق عضويت مىباشد تفاوت وجود دارد، اين امر امكان مىدهد كه اين يكى در دسترس كارگرانى كه كمتر آمادگى دارند و حتى در دسترس كسانىكه هيچ نوع زمينه سياسى ندارند قرار گيرد. كميسيون كارگرى به عنوان جنبش وحدتطلبانه، شامل كليه كارگرانى است كه در مجمعها گرد آمدهاند.
مجمع كارگران در محل كار، پايه جنبش كميسيون كارگرى را تشكيل مىدهد. و وقتى نمىتوانند با حضور همه كارگران جلسه تشكيل دهند، آن را با حمايت حداكثر ممكن كارگران برگزار مىنمايند. ازاينرو آنچه كه عموماً كميسيون مىنامند، چيزى جز بخش نسبتاً سازمانيافته كارگرى نيست. اگر ما به مثابه يك حزب باشيم، از تودهها جدا خواهيم افتاد، زيرا در شرايط فاشيستى، كارگران ضرورت آنرا درك نمىكنند يا حتى از پذيرفتن خطرات ناشى از سركوب َرم مىكنند. اگر پارهاى از اشتباهات سنديكاليسم كلاسيك را مرتكب شويم، خود را دچار تصلب شرائين خواهيم كرد. از سوى ديگر، اگر ما بخش سازمانيافتهاى نظير آنچه كه كميسيونها مىناميم، نداشته باشيم، در واقع اين خطر را پذيرفتهايم كه تداوم جنبش را نتوانيم تضمين نماييم، و اين به معناى آناستكه نه از تجربيات گذشته بهرهاى گرفتهايم و نه در فرآيند مبارزه رو به رشد، به تجربهها افزودهايم. در آن صورت در وضعى قرار خواهيم گرفت كه هميشه بايد دوباره از صفر شروع كنيم.
كميسيونهاى كارگرى وظيفه برعهده مىگيرند،
نوآورى مىكنند و فراتر مىروند
كميسيونهاى كارگرى يك جنبش نوين كارگرى هستند كه با گسست از جنبش سنديكايى طبقاتى سابق متولد نشدهاند، بلكه وظايف اصلى اصول و سنتهاى مبارزه و قهرمانى آنرا در شرايط تاريخى حاكميت فاشيستى بر عهده گرفتهاند. آنها نوآورى مىكنند و از روى پارهاى ازخطرات خاص جنبش سنديكايى كلاسيك كشور، خواه رفرميسم و خواه سياستگريزى چپ روانه، يا همكارى بين طبقات مىجهند. با درنظر گرفتن همه كارگران به عنوان عامل مهم جنبش كارگرى كه كميسيونها بخشى از آن هستند، و از طريق تشكيل مجمع در محل كار، آنها مرزهاى بين سازمانيافته و سازماننيافته را، يعنى موانعى كه در سنديكاهاى كلاسيك وجود داشت، از ميان برمىدارند. در عين حال آنها دموكراسى مستقيم، يعنى مجمعى بدون قيد و شرط را نويد مىدهند، و تودهها را براى اداره و كنترل امور آماده كرده، تا فردا بتوانند در اداره و كنترل كارخانهها نقش بزرگى ايفاء كنند.
كميسيونهاى كارگرى يك عمل تاريخى انجام يافته
صرفنظر از معيارهاى شخصى، براى تاريخ همانگونه كه ماكس گالو گفته است، كميسيونهاى كارگرى يك عمل تاريخى انجام يافته است: “كميسيونهاى كارگرى آفريده اصيل طبقه كارگر و گواهى بر سنتهاى دموكراتيك زنده كارگران اسپانيا هستند، و به دنياى كارگرى، چهارچوبى را عرضه كردهاند”. ما مىگوييم كه آنها بزرگترين و رزمندهترين جنبش تودهاى شناخته شده را در شرايط سلطه فاشيسم برپا داشتهاند. آنها به همراه ديگر نيروها، راهى را براى خروج از شكست و حالت تدافعى، و گذار به تعرض را باز كردهاند.
كميسيونهاى آستورى، مادريد، لاس پالماس، اوزكادى، سويل، فرول، ويگو، والادوليد، پامپهلون و تمامى كاتالانى و غيره، شاخص غرورانگيزى براين مبارزه هستند_در اين جا ما نمىخواهيم آنها را مورد تحليل قرار دهيم_كه كميسيونهاى كارگرى اگر تنها عاملان اين كار نبودند، دستكم نقش تعيين كنندهاى داشتند. آنها برغم همه فراز و فرودها و زيگزاگهايى كه هر مبارزهاى خواه ناخواه از سرمىگذراند، توانستهاند به پيروزىهاى بزرگى دست يابند كه حتى آنهايى كه بر اريكه قدرت نشستهاند يا سازمانهاى سنديكايى كلاسيك، نتوانستند به چنين توفيقى دست يابند.
اما چگونه است كه اتحاديه عمومى كارگران و كنفدراسيون ملى كار در سال 1938 كه به ترتيب 200 و 180 هزار عضو داشتند، امروز اينچنين نيروهاى خود را از دست دادهاند؟ حتى با درنظر گرفتن وسعت و شدت سركوب بعد از جنگ، چگونه است كه كميسيونهاى كارگرى به نيروى عظيم كارگرى همه كشور اسپانيا تبديل شده است؟ چگونه است كه 95 درصد زندانيان سياسى كه انگيزههاى سنديكايى داشتهاند و محكوميت پارهاى از آنها از 12 تا 20 سال بالغ مىشد، از ميان كميسيونهاى كارگرى بودهاند؟ تنها توضيح آن ايناستكه كميسيونهاى كارگرى سياست اصولى درستى را در جنبش كارگرى در پيش گرفتهاند، حال آنكه ديگر سازمانها، سياست بسته و محدودى را به كار بستهاند و خود را از تودهها و هدفهاى آنى و بلاواسطه آنها جدا ساختهاند.
كميسيونهاى كارگرى : استوارى در اصول، ظرافت در
كاربرد آنها، و سازمان
جنبش سنديكايى طبقه كارگر، همانگونه كه در بالا گفتيم، برپايه پراتيك عمومى در طول بيش از يك قرن و نيم اصول خاص خود را تدوين كرده است. يعنى:
1_ جنبش كارگرى بايد مطالبات روزمره را به عنوان وسيلهاى براى بهبود شرايط زيست كارگران مورد استفاده قرار داده، همه كارگران را بسيج نمايد و براساس پيروزىها و شكستها، آحاد آنها را نسبت به مبارزه روزمرهاش آگاه سازد. و ضرورت از بين بردن استثمار انسان توسط انسان را در چشمانداز آن قرار دهد.
2_ جنبش كارگرى با خصلت صنفى خود الزاماً تودهاى است، زيرا فقط نيروى مبارزاتى تودهها استكه خواستههاى عمومى را تحميل مىكند.
درهرلحظه تاريخى معين، اشكال سازماندهى بايد درخدمت اصول قرار گرفته و تابع آنها باشد. اين اشكال بايد باز، غير كليشهاى، غير شماتيك و فاقد قواعد تنگ و محدودكننده باشد. از ضرورت جنبش درخواستى تودهاى، اجباراً چنين برمىآيد كه اشكال سازماندهى تمامى طبقه كارگر بايد ابتدايى و بىنهايت منعطف باشد. ما بايد خانهاى بسازيم كه همه مردم بتوانند به آن وارد شوند و در آنجا امكانات زيادى براى همزيستى وجود داشته، و با حداكثر آزادى و دموكراسى اداره گردد.
3_ تا آنجاكه به تاكتيك و سازماندهى مربوط مىشود، جنبش كارگرى بايد مبارزه قانونى_انتخابات سنديكايى، كنوانسيونهاى جمعى، مطبوعات و غيره_را بامبارزه فراقانونى، يعنى اعتصابات، تظاهرات، اعتراضات از هرنوعى، و غيره تلفيق نموده و همواره مبارزه قانونى را تابع فراقانونى و تابع عمل تودهاى سازد.
درشرايط فاشيستى هيچ جنبش يا سازمان تودهاى نمىتواند موجوديت زيرزمينى داشته باشد. زندگى زيرزمينى كه متضمن خطرات زيادى است، شناخت قواعد پنهانكارى را ايجاب مىنمايد كه هرگز نمىتواند از عهدهى تودهها برآيد. زيرزمينها و زندگى مخفى_به دليل عدم استفاده از همه امكانات قانونى _ نمىتواند خود را در صحنه مبارزه جاى داده و به نهايت درجه از همه وسايل براى حفاظت از خود و پيشرفت استفاده كند، و به اين دليل، پيشاپيش خود را محكوم به تنزل به گروههاى كوچك، به برگزيدگان بدون بار واقعى، و از دست رفتن پيوند با تودهها، در شرايط فاشيستى مىكند. به همين دليل، بايد در متدهاى كار و رهبرى_آن گونه كه كميسيونهاى كارگرى انجام دادند_حداكثر قانونى بودن و علنيتى را كه سيستم مجمع تحميل مىنمايد، با مخفىكارى دقيق درمورد عنصر سازمانيافته و ترويج، تلفيق كرد_ و اين امر هر چه به طرف ارگانهاى همآهنگى عمومى بالاتر مىرود، بيشتر ضرورت دارد. حرف بر سر اين استكه هميشه بايد از طريق مبارزه، به مدارج تازهاى دست يافت تا بتوان قاعده را از پايين به سوى بالا، فراختر كرد، و از فشار كارگران يارى گرفت.
حفاظت نسبى رهبران كارگرى در زير سلطه فاشيستى، با حمايت ساده تودهها نمىتواند تأمين گردد. خطرات سركوب همواره براى همه رهبران فعال وجود خواهد داشت. تفاوت دراين استكه گروههاى مخفى و مبارزان آنها كه كمتر شناخته شدهاند، مورد حفاظت تودهها نيستند. عدم استفاده از آنچه در دسترس است و عدم استفاده از امكانات قانونى، به معناى اين است كه زير آتش دشمن با سينه باز پيش رويم و اين يعنى خود را در معرض مرگ قرار دادن.
كميسيونهاى كارگرى با به كار بستن اين اصول و اين اشكال ظريف، درهر شرايطى مىتواند پيش برود. آنها مىتوانند همه عناصر لازم براى پيشروى را در شرايطى همواربا برخوردارى از نوعى قانونيت و هم در شرايطى آكنده از سركوب، فراهم آورند. همانگونه كه دريكى از اسناد اوليه كميسيونهاى كارگرى آمده است و فوقاً نقل كرديم، گفته شده است: “ما زيرزمينى بودن را كه ساختهاى سنديكايى رسمى و سرمايهداران بزرگ مىخواهند برما تحميل نمايند، رد مىكنيم …”.
آنهايىكه در صحنه تاريخ جاى گرفتهاند، بدون بكارگيرى اين اصول و اين ظرافت و انعطاف در سازماندهى، در باتلاق گيركرده و به چيزى جز گروههاى كوچك مخفى تبديل نشدهاند.
همانگونه كه گفتيم، طبقه كارگر نيروى خود را از توده خود )او پرعدهترين طبقه است( و از نقش خود در توليد مىگيرد )اگر دست از كار بكشد، جامعه خواهد مرد(. ولى تااينجا او يك نيروى تئوريك است و فقط در روى كاغذ نيرو دارد. براى اين كه به يك نيروى واقعى و عمل كننده تبديل شود، او نياز به آگاهى از رسالت تاريخى خود و سازمان لازم براى راه انداختن پيكارهاى طبقاتى دارد. و اين همان چيزى است كه كميسيونهاى كارگرى در عمل آن را متحقق مىسازند.
كميسيونهاى كارگرى و اشكال مبارزه طبقاتى
هر طبقه و هر لايه اجتماعى، همانند واحدهاى نظامى ارتشهاى مختلف)ما اين مقايسه را براى روشن شدن مطلب به كار مىبريم تا تشابه با آن(مطابق عزم و اراده خود و قواعدى كه خاص او است، وارد پيكار مىگردد. طبقه كارگر بنا بر وجوه مشخصه اساسى خود _ وزن تودهها و نقش آن درتوليد_ اعتصاب همگانى را به مثابه شكل ورودى خود به پيكار دراختيار دارد كه بنا بر شرايط تاريخى مشخصى، مىتواند اقتصادى، سياسى، كم و بيش مسالمتآميز يا شورشى باشد. اين امر بستگى به اوضاع عينى و
رابطه بين نيروها، و نوع دشمن در هر لحظه تاريخى دارد كه نوع اعتصابى را كه بايد سازمان داد تعيين مىكند. در دولت اسپانيا در دسامبر 1916، در اوت 1917، در سالهاى 1930 و 1934 اشكال مختلفى از اعتصاب همگانى به وقوع پيوست.
چيزى كه به عنوان مخرج مشترك ظاهر مىگردد، اين است كه طبقه كارگر هر وقت كه نياز به دفاع از حياتىترين منافع خود و رسيدن به عرصه تازه سياسى داشته است_زيرا درعرصهاى كه حضور خود را نشان مىدهد، آن را بلادفاع مىسازد_به اعتصاب همگانى سياسى متوسل مىشود.
در روزگار ما و در كشور ما، فاشيسم عرصه حقير و كوچكى را به وجود مىآورد. ما نه حق اعتصاب داريم، نه آزادى احزاب، نه حق گردهمآيى و نه حق تظاهرات و غيره؛ از حق مشاركت و كنترل نيز سخنى نمىتوان گفت. درچنين شرايطى، ذينفعترين طبقه، براى داشتن يك عرصه سياسى جديد براى آزادى،_براى دفاع از منافع خود_ همانا طبقه كارگر است. به همين دليل، اعتصاب سياسى همگانى كه تصميم آن از طرف كميسيونهاى كارگرى گرفته شده است، پاسخگوى نيازهاى تاريخى مشخص تمام طبقه كارگر است. به علاوه اين سلاح سنتى ويژه او، شكل ورود به پيكار او براى رسيدن به هدفهايش، وسيله عروج او و فعال كردن نيروى تودهاى اوست.
با شروع اعتصابات كارخانهها، محلها يا منطقهها، با تبديل آن به گلولههاى برفى كه با پيشرفت خود بزرگتر مىگردند، و از طريق اعتصاب همگانى است_چيزى كه تشابهى با توطئه ندارد_كه طبقه كارگر تمامى وزن و قامت خود را در لحظات قاطع مبارزه، تاريخ خود و تاريخ كشور اسپانيا نشان مىدهد و در عين حال حامل منافع ملى او نيز است.
اما تنها اين طبقه كارگر نيست كه در وجود آزادىهاى سياسى ذينفع است بلكه ديگر طبقات و لايههاى اجتماعى نيز، هر يك به دلايل متفاوتى در استقرار آزادىهاى سياسى، و از جمله آزادىهاى سنديكايى ذينفع هستند. پس نيروها را به هم پيوند داده، با اهداف خاص خود در مبارزه شركت جوييم.
در رأس اين عملى كه همه را درنقطه واحدى جمع مىكند، قرار گيريم، و به منافع بلاواسطه خود به مثابه طبقه پاسخ گوييم، و راه به آيندهاى بدون استثمار و استثمارگران بسپاريم.
مؤخره
وقتى دوستان فرانسوى من خواستند براى نشر اين نوشته به زبان فرانسه، چند كلمهاى در مورد آينده نزديكى كه در برابر ما قرار دارد بنويسم، من پيشنهادشان را با كمال ميل پذيرفتم. آنچه كه در زير مىآيد، نتيجه همين تقاضا است كه در پايان سال 1974 به وسيله ابيس ويراسته شده است. اكنون سالهاى زيادى را پشت سر گذاردهايم. راهى را كه طبقه كارگر طى كرده است، با دشوارىهاى زياد (محاكمه1001نفر، ال فرول و ديگران) و همچنين با كاميابىهايى توام بوده است. در طى اين سالها، ميليونها كارگرى كه توسط كميسيونهاى كارگرى رهبرى مىشد يا از شعارها و تاكتيكهاى آنها الهام مىگرفت، به مرحله تهاجمى قدم گذاشتهاند. در اين دوره، طبقه كارگر از طريق يك سلسله اعتصابات، تظاهرات و انواع مختلف عمليات كه شبه جزيره را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب به تلاطم درآورده است، به سطحى از تشكل و آگاهى لازم رسيده است؛ آنها در همه جاى كشور اسپانيا، ارگانهاى رهبرى مربوط به خود را به وجود آوردهاند؛ كميسيون كارگرى ملى كاتالانى، با تمام احساس مسئوليت، طبقه كارگر كاتالانى را رهبرى مىكند. كميسيون كارگرى ملى باسك، هر روز نقش رهبرى فزايندهترى در بين كارگرانى كه در متن معضلات اجتماعى و ملى باسك قرار دارند، ايفاء مىكند. كميسيون كارگرى ملى گاليسى، همواره در رأس مبارزات طبقاتى و مبارزه مردم گاليسى قرار داشته است. نمايندگان اين كميسيونها به ديگر نمايندگان اسپانيا پيوسته و فعاليت خود را در سطح تمامى كشور، از طريق ارگانيسمهاى مناسب و دبيرخانهاى كه خود انتخاب كردهاند، همآهنگ مىكنند.
اين تشكلهاى ملى، با تكيه بركميسيونهاى منطقهاى، ايالتى، شاخههاى صنعتى، روستايى، و غيره، زيربنايى را به وجود آوردهاند كه قادر است تمامى طبقه كارگر را در فعاليت خود متحد سازد، و قادر است جنبش كارگرىِ الهام گرفته از كميسيونها را دركليت خود رهبرى و هدايت كند.
استفاده از امكانات علنى، قراردادهاى جمعى، تريبونها، مطبوعات و غيره، و به ويژه، پيروزى بزرگ و وسيع كانديداتورى واحد و دموكراتيك مورد حمايت كميسيونهاى كارگرى در انتخابات سنديكاها در سال جارى، به طور عظيمى توانايى تشكيلاتى و بسيج جنبش كارگرى را افزايش داده است و به طور قاطعى به طرف اعتصاب عمومى، به عنوان وسيلهاى در مبارزه، مسدود كردن دستمزدها و تحميل بازگشت كارگران اخراج شده يا درحال اخراج، براى عفو عمومى زندانيان و تبعيديان سياسى، آزادى سنديكايى، آزادىهاى دموكراتيك وملى به طور كلى پيش مىرود.
مرگ ژنرال فرانكو در آخرين روزهاى سال 1975 درمتن يك بحران اقتصادى، سياسى، اجتماعى، مذهبى، دانشگاهى، ملى و بينالمللى، همه اين تضادها را شدت بخشيده است. تحول وضعيت در دستور روز قرار دارد.
آكسيونهاى بزرگ روزهاى 11 و 16 و روزهاى آتى ماه دسامبر در مادريد، كاتالانى، آستورى، گاليسى و غيره، عليه توقف پرداخت دستمزدها، براى عفو عمومى و آزادىها، به معنى ايناستكه كارگران نه فقط نمىخواهند بهاى بحران سخت سيستم را بپردازند، بلكه در مقطع سياسى فعلى، آنها مىخواهند جايگاه خاص خود را به دست آورده و تمامى وزن خود را دراين لحظه حساس تاريخ اسپانيا، به كار گيرند.
سخن بر سر حضور اجتماعى و سياسى طبقه كارگر است، كه امروز، و فردا به طريق اولى، اجازه نخواهد داد كه به گتويى پس رانده شود و اجازه نخواهد داد كه در قرنطينهاش قرار دهند. ما فراموش نمىكنيم كه نيروهايى وجود دارند كه مىخواهند آزادىها را قيچى كنند يا آنها را با قطرهچكان توزيع نمايند. ما به روشنى مىبينيم چگونه كسانى كه در طول چهل سال گذشته مداوماً با توسل به زور، يك سنديكاى واحد فاشيستى را بر ما تحميل كرده تا بىرحمانهترين نوع استثمار و بزرگترين انباشت سرمايه در دولت اسپانيا را متحقق سازند، و امروز در حال توطئه براى (با دم زدن از آزادىهايى كه هميشه از ما دريغ داشتهاند و ما درحال فتح اين آزادىها، علىرغم آنان و با نيروى مبارزه و فداكارىهاى خود هستيم). چند پاره كردن جنبش سنديكايى كارگرى به منظور ايجاد چندين مركز سنديكايى هستند يا تدارك آن را مىبينند.
در يك كلمه آنها تلاش مىكنند كه امروز، سودهاى كلان سابق خود را با تقسيم سنديكايى حفظ نمايند، همانگونه كه آن را ديروز با وحدت مطيعانه و فاشيستى حفظ مىكردند. تكرار مىكنيم كه كارگران بايد در برابر سرمايهدارى انحصارى دولتى، در برابر بانكهاى بزرگ و شركتهاى چند مليتى، بايد يك سنديكاى كارگرى متحد و سازمانيافته فقط در يك مركز سنديكايى طراز نوين، خواه به شكل يك فدراسيون و خواه به صورت يك كنفدراسيون، و واجد خصلت اجتماعى و سياسى_اگر كارگران نمىخواهند به عنوان يك طبقه دست به خودكشى زنند_به وجود آورند.
روشن است كه آنهايىكه ديروز مدافعين سينه چاك ورتيكاليسم توتاليتر بودند، فردا دم از پلوراليسم و تقسيم خواهند زد. هدف آنها در زير پوشش اشكال مختلف، يكسان باقىمانده است؛ تا حداكثر ممكن ما را مورد استثمار قرار دهند و با منزوى كردن سنديكا، وزنه خاص ما را در جامعه از بين ببرند.
چشم انداز يك آلترناتيو سنديكايى
اين آلترناتيو بايد از هم اكنون به واسطه همه گرايشهاى موجود درجنبش سنديكايى كارگرى، بدون هيچگونه محدوديتى و با كمال آزادى مورد تصريح قرار گيرد. نه مسئله صدور دستور از بالا در ميان است، نه مسئله تسمه نقاله و نه قانون جديد سنديكايى. ما فقط آزادى سنديكايى، كاملترين آزادى سنديكايى و مسئولترين نوع آن را مىخواهيم. ما خود را نمايندگان وسيع منافع خلقها و مليتهايى كه اسپانيا را تشكيل مىدهند، مىدانيم، ليكن درك مىكنيم كه در اين جامعه، فقط ما زندگى نمىكنيم، بنابراين به ديگر بخشهاى جامعه نيز احترام مىگذاريم و احترام خواهيم گذارد.
براى آيندهاى كه كارگران بايد درآن به طور دموكراتيك، آخرين حرف را بزنند، ساختهاى فعلى سنديكايى و ساختهاى منقبض سابق، مناسب نيستند.
جنبش سنديكايى كارگرى آينده، همانند جنبش سنديكايى كارگرى نوين امروز، بايد جنبشى سازمانيافته و تودهاى از آنِ همه طبقه كارگر، وحدتگرايانه در آزادى دموكراتيك، و مستقل از هر حزب و دولتى – بديهى است اين به آن معنا نيستكه بايد الزاماً مخالف هر حزب و دولتى باشد_و يك جنبش اجتماعى و سياسى ادغام نشده، و مسئول باشد.
ما مىدانيم_همانگونه كه گرامشى نوشته است_كه: “سنديكا در مفهوم سنتى خود، به مثابه شكلى از جامعه بورژوايى، و نه فراروى از آن، خود را ظاهر مىسازد”.
به طور خلاصه مىتوانيم بگوييم كه مسلم است كه سنديكاليسم سنتى در مبارزه صنفى براى بهبود شرايط اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى كارگران به موفقيتهاى بزرگى دست يافته است، ليكن اين موفقيتها شرايط كارگران در جامعه را تغيير نداده است. ما همچنان به توليد ارزش اضافى ادامه مىدهيم. ما به علاوه تحت ستم قرار داريم و يك طبقه استثمار شده نيز هستيم. ما ناچاريم نيروى كار خود را به خاطر ادامه حيات بفروشيم. ما به رهايى واقعى كه خواست بلند مدت سنديكاليسم است، نرسيدهايم _بى آنكه فراموش كنيم اين مسئوليت احزاب كارگرى مىباشد و سنديكاها را نمىتوان به عنوان تنها مسئول اين “شكست” معرفى كرد.
ازاينرو وقتى از خصلت اجتماعى، سياسى سخن مىگوييم، آنچه را كه در حلقه مقدم قرار دارد، در نظر مىگيريم. در همين حال، كميسيونهاى كارگرى با دفاع از منافع كارگران در مرحله فعلى و در چشمانداز طبقه خود، خواستههايى را مطرح كردهاند كه براى رژيم پذيرفتنى نيست، هر چند كه اين خواستهها از نظر طبقه كارگر كاملاً طبيعى هستند. يعنى ما بايد براى دفاع موثر از خواستههاى اجتماعى_اقتصادى خود حق اعتصاب، حق تجمع و تظاهرات و غيره را به دست آوريم. در يك كلمه به عنوان يك طبقه براى خود، بايد رژيم موجود را نفى كنيم. براى آزادى خود به عنوان طبقه، بايد ديكتاتورى اليگارشى فاشيستى را نفى نماييم.
اين چشمانداز اجتماعى_اقتصادى، چه امروز و چه فردا، به معنى دخالت در حوزه احزاب سياسى نخواهد بود، چرا كه ما نبايد فراموش كنيم كه احزاب كارگرى، آگاهىِ سازمانيافته طبقه كارگر بوده و يا بايد باشند، درحالىكه جنبش نوين كارگرى بايد طبقه كارگر در مجموع و تماميت خود را دربرگيرد. ما هرگز نبايد فراموش كنيم كه طبقه كارگر از نظر اقتصادى با همه ناهمگونى داراى منافع مشترك هستند، حال آنكه در حوزه سياسى چنين نيست و اگر ما در اين جهت عمل كنيم، به طور اجتناب ناپذيرى او را به راه انشعاب سنديكايى سوق خواهيم داد، از اين رو مداخله ما در حوزه سياست، با عزيمت از حوزه اجتماعى بر ما ديكته مىشود، يعنى هنگامى كه خواستههاى مشخص و طبيعى ما نمىتواند به نتيجه برسد، بايد گفت كه گذار از درخواستهاى فورى به درخواست دستمزد كامل كه مىتواند و بايد آهنگ توليد، سازماندهى كار و ساعات و غيره را در برگيرد، به طور اجتناب ناپذيرى به درجه معينى از كنترل سازماندهى تتوليد كارخانه مىانجامد، يعنى چيزى كه به معنى نفوذ در مخفىگاه سيستم و شروع به نفى آن، است.
جنبش سنديكايى كارگرى آينده، بايد نوعى تركيب خلاق از شوراهاى كارگرى و سنديكاها باشد كه در پايين در كارخانهها، و در بالا، با همكارى همه گرايشهاى سنديكاى طبقه كارگر همآهنگ مىشود.
آلترناتيو سنديكايى بايد مستلزم ضبط و تصرف سنديكاهاى فعلى، تصرف اموال آن كه به ما كارگران تعلق دارد، و اختصاص آن به وحدت سنديكايىاى كه آزادانه به آن رضايت داده شده، باشد.
آلترناتيو سنديكايى بايد با هرگونه قانون تازه سنديكايى مخالفت ورزد. اگر كارگران بخواهند يك يا چندين مركز سنديكايى داشته باشند، مىتوانند آزادانه از آن طرفدارى كرده و به طور دموكراتيك در باره آن تصميم گيرند. اما اعضاى كميسيونهاى كارگرى، هر تصميمى كه رفقاى ما بگيرند، آنرا خواهند پذيرفت، هر چند كه ما به وضوح طرفدار وحدت و آزادى هستيم.
پيشبينى يك دوره سازنده
در سطح نهادها بطور كلى(با در نظر گرفتن اينكه نهادهاى موجود بيانگر ديكتاتورى بوده و براى شرايط آزادى، فاقد كاربرد هستند) بايد از خلاء سازمانى اجتناب نمود، و در نتيجه، نهادهاى جديدى را ايجاد كرد كه بازتاب اراده آزادانه بيان شده كشور باشد، يعنى از طريق گسست دموكراتيك و مسالمتآميز، دوره سازندهاى را گشود، و يك قانون اساسى و قوانين تازهاى را تدوين كرد.
ضرورت يك كنگره كارگرى سازنده
سنديكاى رسمى براى كارگران، سنديكاى عقيم و سترونى است كه ارگانيسم ديكتاتورى است. از آنجايىكه ديگر از درون نمىتواند بهبود يابد، پس بايد گسست سنديكايى مسالمتآميزى صورت گيرد، البته گسست سنديكايى و ساختن يك چيز نوين، به هيچ وجه به معنى اين نيست كه ما نسبت به سرنوشت هزاران كارگر در پايين بىاعتنا هستيم، منافع سنديكاهاى ساده بايد حفظ شود و نبايد آنها را با سلسله مراتب(هيرارشى) بوروكراسى رهبرى كننده ورتيكاليسم اشتباه كرد. از آنجايىكه از نظر سنديكايى ما خواهان خلاء نيستيم، پس بايد چيز تازهاى را ساخت. و همانگونه كه گفتيم، همه گرايشات بايد در تدوين اين طرح مداخله نمايند، پس همه كارگران، بدون هيچگونه مانعى، بر اساس مجمعهاى مراكز كار، بايد آخرين حرف را از طريق كنگره آزاد و دموكراتيك شاخههاى توليد، ايالات يا مناطق و مليتها كه به گردهمآيى سران در يك كنگره كارگرى موسس در سطح كشور خواهد انجاميد، بزنند.
شكل كنفدراسيون، فدراسيون يا اتحاديه يك امر فرعى خواهد بود، به شرط اينكه اصول اساسى جنبش سازمانيافته كه فوقاً گفتهايم، رعايت شود.
احترام به گرايشات و اقليتها بايد يكى از اساسىترين عناصر حياتى زندگى درونى آن، دموكراسى آن، باشد. سيستم نمايندگى نسبى در تمامى سطوح، بايد از مجمعهاى پايه گرفته تا رهبرى در سطح كشور به اجرا گذاشته شود، كه حضور موثر اين گرايشها را ممكن خواهد ساخت. نظر به بار سياسى هرگونه مبارزه اقتصادى و اجتماعى، از لحظهاى كه عموميت پيدا مىكند، و به عنوان تضمينى در مقابل هرگونه تخطى به اقليت از طرف اكثريت، مىبايست در هر دفعهاى كه مسايل مهم در سطح ملى مطرح مىگردد، قطعنامههاى نهايى فقط از طريق يك اكثريت صالح يعنى دوسوم يا سهچهارم رأى دهندگان اتخاذ شود. اين امر به تلاش مشترك وحدتگرايانهاى منتهى خواهد شد و احترام به اقليت را با شركت دادن آن در تصميمگيرى ممكن خواهد ساخت. از نظر بينالمللى علاوه بر برقرارى روابط در سطح كارگران شركتهاى چند مليتى ما بايد تلاش نماييم كه با همه مراكز سنديكايى بينالمللى و غيره، روابط دوستانهاى داشته باشيم و هرچه بيشتر به آنها نزديك گرديم، بىآنكه به هيچ يك از آنها بپيونديم. هدف ما “صدور” وحدتمان خواهد بود، بىآنكه جدايى آنها را “وارد” كرده باشيم. موضوع ديگر اينكه ما بايد با مركز اخير سنديكايى اروپا رابطه برقرار سازيم و به عضويت آن درآييم، به شرط آنكه هيچ كشورى حذف نشود.
كميسيونهاى كارگرى و آينده آنها
كميسيونهاى كارگرى بعد از ايجاد خود توسط كارگران، بهترين ابزارى هستند كه كارگران براى دفاع از منافع فورى و بلند مدت خود در اختيار داشتهاند. مبارزه كارگران دولت اسپانيا در طول چهل سال اخير، بسيار بغرنج و بىنهايت دشوار بوده است. به همين جهت جاى تعجب نيست و بلكه كاملاً طبيعى است كه كميسيونهاى كارگرى، محرك همه زمينههاى جنبش كارگرى، حتى از نظر مفهوم خود نيز يك جنبش خلاق، نوآور و پيشآهنگ در سنديكاليسم كارگرى جهان در عصر ما به شمار مىروند. بديهى است كه منافع حياتى ما در اين استكه از تجارب سنديكايى جهانى كارگرى استفاده كنيم. كميسيونهاى كارگرى در وهله اول به عنوان يك جنبش اجتماعى_اقتصادى سازمانيافته و وحدتگرايانه در نفس خود، تعريف شدهاند. وقتى ما در سال 1966، در مادريد همراه با نمايندگان سه مركز سنديكايى ايتاليا گردهمآيى داشتيم، اين نمايندگان به نقش گرانبها و خلاق كميسيونها، به جريانهاى جنبش سنديكايى ايتالياى معاصر اذعان داشتند.
چه دركى از كميسيونهاى كارگرى داريم؟
كميسيونهاى كارگرى، جنبش سازمانيافته كل طبقه كارگر هستند. كميسيونهاى كارگرى، جنبشى بغرنج هستند كه با عزيمت از مجمعهاى كارخانه يا مركز كار، بخش يا كارگاه، تا ساختهاى فراقانونى ارتقاء مىيابند و اين مراحل را از طريق نمايندگان قانونى انتخاب شده كارگران پشت سر مىگذارند. كميسيونهاى كارگرى، همه كارگرانى را دربر مىگيرد كه به نحوى از انحاء چه در گذشته و چه در حال دريكى از فعاليتهاى آن مشاركتى داشته و چه از آگاهى برخوردار بوده باشند و چه نه، جزيى از آن به شمار مىروند. ساخت سازمانيافته، بايد اين شبكه وسيع سازمان دهندگان و كادرهاى كارگرى، اعم از قانونى و فراقانونى، گذشته، حال يا آينده را ارتقاء داده و آنان را به افرادى كه توانايى جمع كردن و به حركت درآوردن تمامى طبقه كارگر در مبارزه را دارند، تبديل سازد. درگذشته، وجود كميسيونهاى كارگرى براى جلوگيرى از كشانده شدن كارگران به دنبال موج شكست و سوق دادن آنان به تهاجم تعيين كننده بود.
امروزه، در پيشگاه آينده، درك روح كميسيونهاى كارگرى اهميت درجه اولى دارد. كميسيونهاى كارگرى بايد به مثابه شالودهاى براى آن كنگره كارگرى موسس درنظر گرفته شود كه از آن يك مركز سنديكايى _ فدراسيون يا كنفدراسيون_طراز نوين بيرون خواهد آمد. به همين دليل، امروز بايد بيشتر از هميشه، ساخت سازمانيافته كميسيونهاى كارگرى را گسترش داد و تقويت كرد، و البته خود جنبش را بسط داد، و درعين حال با همه گرايشات سنديكايى جنبش كارگرى، در باره سنديكاليسم كارگرى آينده به بحث و گفتگو پرداخت، فردايى كه تقريباً همين امروز است.
پس از ايجاد كميسيونهاى كارگرى، بيش از 90 درصد كل كارگرانى كه به دلايل سنديكايى دستگير يا اخراج شدهاند از فعالين آن بودهاند. محاكمات 1001 نفر، از ال. فرول، از بسوس، للو برگات، و اخراجىهاى استاندارد، پگاسو، سه آت و سايرين، از ميان اعضاى كميسيونهاى كارگرى بوده است.
كميسيونهاى كارگرى، سرمايه گرانبهايى را براى طبقه ما تشكيل مىدهد، سرمايهگذاريى استكه از هم اكنون به نحوى روشن و كامل نتايج آنرا مىتوان ديد. صرف نظر كردن از آينده به معنى برباد دادن اين گنجينه كارگران خواهد بود.
ما كادرهاى كافى در اختيار داريم، مبارزين شايسته و مصمم، كه سنديكاليسم كارگرى در دولت اسپانيا هرگز نظير آنرا نداشته است.
بديهى است كه در سخن گفتن از اين رهبران ما فقط به رهبران كميسيونهاى كارگرى نمىانديشيم، بلكه همه گرايشهاى موجود در گروههاى مختلف سنديكايى را در نظر داريم. جنبش كارگرى به آنان، به ما و به ديگران نياز دارد. براى جنبش كارگرى مكانى براى همه وجود دارد.
از ميان همگان، ما تمامى منابع بيكران طبقه خود را، كارگران يدى و روشنفكران را به كار مىگيريم. آنگاه دنياى كارگرى، با آزادى و بدون دستور از جانب ما تصميم مىگيرد و ما متعهد به پذيرش تصميم خجسته آنيم.
مادريد 23 دسامبر 1975
ضميمه
1_ از زندانى به زندانى ديگر …
و با اين همه من لرزش تن اسپانيا را با نسيم آزادى حس كردم.
در اين شب پايانى نوامبر كه زير ديوارهاى زندان كارابانچل، در زير روشنايى ستارهها و جادهاى مدور گذشت، دستانى كه بى وقفه از سرما و خستگى مىلرزيد، اكنون جزيى از وجدان انسانى من است.
ما از ساعت 7 به بعد)حدود 12 ساعت( منتظر خروج مارسلينو كاماچو از زندان بوده و در گوشهاى از نقطه بيرونى زندان ماشين خود را پارك كرده بوديم. اين نقطه باير زمين بعد از يك ساعت باران سيل آسا، و سرمايى كه تا مغز استخوان ما نفوذ كرده بود، به يك لجنزار بزرگ تبديل شده بود، ليكن كمتر از محوطه گل و شل لاكورنو در جشن گذشته اومانيته، سرورانگيز بود. من براى اينكه توهم گرم شدن را به خود دهم، سيگار پشت سيگار روشن مىكردم. در كنار گارد شهربانى كه در حاشيه گروه كوچك ما به “حفظ نظم” مشغول بود، و مثل موش آب كشيده در شنل خود فرو رفته بود، من پلكهاى خود را باز نگه مىداشتم تا حدس بزنم در آن تاريكى شب، شبح سنگين سايهاى كه در پياده رو پيش مىآمد، سايه يك رفيق بود، يا يك دزد معمولى كه با لطف ملوكانه آزاد گرديده بود.
جينا : لحظه مباركى كه از او ربودهاند.
بين ساعت 6 عصر و 1 صبح، جنب و جوشى به چشم مىخورد. آنجا هستند؟ نه! چرا، خودشان هستند! دارند بيرون مىآيند! نه! اون يك وكيل است! يك وكيل عمومى! دارند مىآيند؟ نه، يك روزنامه نگاره! بريم خبرى بگيريم! ساعت از 10 گذشته است و هنوز آنها بيرون نيامدهاند. اما چرا، اوناهاشون! نه! ترق و تروق داخل ما را بر آن مىدارد چند گامى عقبتر بكشيم و بيشتر در گل فرو رويم.
كاماچو
نوشتههاى زندان
پس از چهار دهه فرانكيسم، آيا سال 1976 سال تجديد حيات اسپانيا خواهد بود؟
اكنون كه اين كتاب زير چاپ است اميدهاى بزرگى در كالبد اسپانيا دميده شده است. در كاستل، كاتالونيا، استوريس، آندلس و باسك جريانات قدرتمندى سر بلند كرده و مىروند كه به يك موج عظيم توفنده و غير قابل مقاومت مبدل شوند. اين موجى است بنيادين و رهايىبخش زيرا كه از دل جنبش كارگرى فرا روييده است.
هدف كاماچو در اين كتاب، روشنگرى در باره گذشته و آينده است.
برغم تواضع نويسنده، قصد او اين نيست كه موضوع مورد بررسى كتاب را تحتالشعاع حوادث شخصى پيرامون خود قرار دهد بلكه تلاش او اين است كه به شيوه علمى فوقالعاده شرافتمندانه به مسايل برخورد كند، تا بتوان آينده جنبش را به تصوير كشاند. نوشتههاى زندان مختصات انسانى انديشههاى او و نيز پيام سترگ سالهاى طولانى زندگى مخفى، زندان مادريد و … را در خود حفظ كرده است.
اين انديشهها تجسمى از اراده كاماچو در پيكار با شكنجهگران است بدون آن كه بداند پيشاپيش شكست خورده است. در پرتو اين انديشهها نسلهايى از مبارزين با از خودگذشتهگىهاى وصفناپذير به ميدان پيكار پا نهادهاند؛ براى آن كه روزى اسپانيا در آزادى زندگى كند!
انتشارات ادسيون سوسيال